مشاور خانواده| خانم فرجامپور
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطیبین الطاهرین🌹 لا حول و
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
و صلی الله علی محمد واله الطیبین الطاهرین🌹
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم🌺
سلام علیکم و رحمت الله
الهی به امید خودت❤️
#سواد_عاطفی
یا
#ارتباط_موفق
#جلسه_ششم🔺
#نقش_خود در ارتباط موفق💞
☺️کسی که بناست بشوی به مراتب مهم تر است از کسی که تا کنون بوده ای.
✨مبنای جهان هستی بر "شدن" است.
🙏🏻و آرزوی میکنم همه ی ما به ان چیزی که بناست بشویم، برسیم.
🔝چون این "شدن" پر از رشد و اگاهی است.
۱،،
💢به نظر شما فکر کردن باعث تغییر زندگی شما میشود یا گریه کردن؟
🧐برخی ها میگویند معلوم است که جواب فکر کردن است.
😌اما من میگویم گریه کردن، گریه کردنی که بعد از فکر کردن باشد.
⁉️سه سوال را مطرح میکنیم
هم این ابتدا،
قبل از ورود به مباحث اصلیمان
و هم اخر کلاس، به ان ها پاسخ بدهید.👇
۲،،،
1⃣در حال حاضر چه دردی را در رابطه خود تجربه میکنی؟
2⃣چند در صد این درد برای تو است؟
3⃣برای از بین بردن این درد میخواهی چیکار کنی؟
۳،،
🔰ما دو نوع درد داریم:
یا دو نوع رنج👌
➕درد خوب یا رنج خوب
➖درد بد یا رنج بد
✖️برخی از ادم ها میگویند،
این دردها برای زندگی همه هست پس ما میسوزیم و میسازیم.
۴،،
✔️اما برخی ها درد را خوب جلوه میدهند، نگرششان این گونه است که این درد برای من خوب است، چون قرار است از محل این درد جوانه بزنم و رشد کنم و یک پله بالاتر بروم.
⤵️همه چیز در جهان دو بار خلق میشود؛
▪️یک بار در ذهن ما
▫️یک بار در واقعیت
۵،،
🔸زمانی که در کنار پدر و مادرم زندگی میکنم، یکسری باورها با خودم به همراه دارم.
🔹زمانی که وارد یک زندگی جدید با یک انسان جدید بشوم همان کوله بار را با خودم حمل میکنم.
🔻تصور کنید هم من و هم ان فرد یکسری باورها، غلط یا درست، محدویت ها را با خودمان حمل کردیم.
۶،،
🔶حالا با همان ضعف ها وارد یک دنیای جدید شدیم غافل از اینکه ما هر دو همان نقش پدر و مادرمان را بازی میکنیم چون هیچ دستاوردی از قبل با خود نداشتیم.
🔷درست است که ما مسئول این ضعف های شخصیتی نبودیم اما ندانستن های خود ما هم منجر به این شده و ما میتوانستیم مسئولیت های این ضعف ها را به عهده بگیریم.
۷،،
ادامه دارد✅
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عیدی🎁😍👏 به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام #تخفیف_ویژه داریم👏👏👏 #دوره_ارتباط_موفق با تخفی
حتما همین الان به ادمین پیام بدید تا
هم از #تخفیف استفاده کنید
و هم
توی قرعه کشی امشب باشید🎁👏👏👏
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_3
برای فرشته روزها به سختی سپری میشد.
فرزاد علی را برای انجام آزمایشهای مختلف به تهران میبرد.
مامانش و زهرا نمیگذاشتند فرشته و بچهها تنها بمانند.
ـ فرشته مادر جون بیا این چادر نمازها را بدوز.
ـ چشم مادر ولی این که پارچهاش کمه.
ـ آخه برای خودم نیست که، میخوام برای جشنِ تکلیفِ سمیه و سمیرا بدوزم.
ـ وای اصلا حواسم نبود. این وروجکهای عمه کِی به تکلیف رسیدند؟!
ـ مثل اینکه یادت رفته
این وروجک ها فقط چند ماه از طاهره کوچکترند.
ـ اره مامان راست میگی
ولی این روزها اصلا حواسم به هیچی نیست.
مامان جان اگه علی طوریش بشه چه کار کنم؟!
مامان فرشته را در آغوش گرفت و بوسهای به سرش زد وگفت:
ـ عزیزم اینقدر بیتابی نکن
ان شاءالله عملش به خیر میگذره و حالا حالا سایهاش بالا سرتون میمونه.
جای پدرت خالی
اگر الان بود برای همهمون پشت گرمی بود.
ولی پدرت هم خیلی زود منو تنها گذاشت.
هرچی بهش گفتم خودت را باز نشسته کن حرف گوش نکرد.
آخرش هم همون اتوبوسش شد قاتلش.
-الهی فدات شم مامان جان
میدونم توی این دو سال چی کشیدی
منم دلم برای بابام تنگ شده
خیلی خیلی......
زهرا با سینی چای از آشپز خانه آمد و با دیدنِ حال و روز آن دو سینی را زمین گذاشت و گفت:
ـ تو را خدا بس کنید شما ها.
مامان جان شما باید به فرشته دلگرمی بدی. آخه این چه حالیه؟
عصرِ آن روزِ پائیزی فریبا هم به جمعشان پیوست.
ـ زهرا جان با اجازهات من دخترهای گلت را میبرم بیرون .
بهار و طاهره را هم میبرم .
ـ پس ما چی مامان؟
ـ حسن جان شما با حسین کمک مامان جون به باغچه رسیدگی کنید.
ـ فریبا جان زحمتت میشه.
ـ چه زحمتی؟
جشنِ تکلیفِ دردونههای داداشمه
میخوام براشون کادو بگیرم
فرشته تو نمیآیی؟!
ـ نه حوصله ندارم
میمونم خونه. شاید علی زنگ بزنه
ـ باشه من طاهره را میبرم
مامان جون چیزی لازم نداری؟
ـ نه عزیزم ممنون.
صدای زنگِ تلفن بلند شد و فرشته سراسیمه به سمتِ گوشی رفت .
ـ الو
ـ سلام فرشته خوبی؟
ـ سلام زهره ممنون
خدا را شکر
ـ میخواستم با مامانم برم مسجد
گفتم با هم بریم.
ـ مسجد برای چی؟
ـ ای بابا حواس نداریها ختمه دیگه.
ـ اهان اصلا یادم نبود .
باشه بیا با هم بریم. مامان و زهرا هم میان.
همگی آماده شدند و با صدای زنگ در به حیاط رفتند.
ـحسین جان اگه بابا زنگ زد بپرس کِی بر میگردند.
ـ چشم .ولی مامان خودش گفت که فردا بر میگردند.
ـ اره راست میگی عزیزم
بعد از سلام واحوالپرسی به سمتِ مسجد راه افتادند.
زهرا گفت:
ـ این بنده خدا خیلی زجر کشید .
این چند سال هم از دوری ِبچههاش
هم از بیماری. خدا رحمتش کنه
زهره گفت:
ـ اره این آخری ها دیگه توان راه رفتن هم نداشت. براش پرستار گرفته بودند.
ولی خوب پسرهاش برگشتند و پیشش بودند.
-اِه چه خوب حدِاقل آخرِ عمری پیشش بودند.
فرشته که توی حالِ خودش بود توجهای به حرفهاشون نداشت .
دلهره و نگرانی از حال و روزِ مهربان همسرش که این روزها در مرزِ مرگ و زندگی بود.
واقعا زجرش میداد.
هنوز به مسجد نرسیده بودند. که در دلش غوعایی شد.
" وای اگه عملِ علی خوب پیش نره .
اگه علی از پیشم بره و تنهام بذاره. یعنی یه روز هم ختم برای علی به پا بشه. نه نه
خدایا! من طاقتش را ندارم. خدایا! علی رو ازم نگیر. تحملِ دوریش رو ندارم"
زهره به بازوش زد و گفت: کجایی دختر
ـ رسیدیم. زشته یه تسلیت بگو.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_4
_ای وای، کِی رسیدیم؟!
_اصلا معلوم هست تو کجایی؟!
_ای وای، اینا چقدر عوض شدن. قیافههاشونو!
_کیا؟!
و فرشته سرش رو بلند کرد که فرهاد رو کنارِ برادراش دید. زهره راست میگفت. فرهاد خیلی تغییر کرده بود. ولی سریع چشمش رو بگردوند.
_بهتره بریم داخل، اینجا بده.
_باشه بریم. مگه چی شده حالا؟! چند سال بود پسرای آقای سلامی رو ندیده بودم. تازه پدرشون هم فوت کرد نیومدن. حالا خوبه قبل از مردنِ مادرشون برگشتن. بیچاره از دوری پسراش دِق کرد.
_بسه دیگه زهره.
وارد مسجد شدن و گوشهای نشستن. تمام مدت فرشته غمگین بود. آرزو میکرد کاش نیومده بود. همش به این فکر میکرد که نکنه به همین زودیا مجبور بشه برای علی که عزیزتر از جانشه مجلسِ عزا بگیره. هر لحظه حالش بدتر میشد و بیاختیار اشک میریخت.
_فرشته جان میخوای زودتر بریم؟! خیلی داری خودت رو اذیت میکنی.
_نه زهرا جان زشته میشینم حالا.
_تو رو خدا خودت رو اذیت نکن. هر وقت احساس کردی حالت خوب نیست، بهم بگو که بریم خونه.
اون شب حالِ فرشته اصلا خوب نبود. هر دفعه که فرزاد، علی رو میبرد تهران بیمارستان، فرشته تا صبح نمیخوابید. بچهها که میخوابیدن، از جا بلند میشد و باز سجاده بود که همدم تنهاییاش میشد و تا صبح به درگاه خدا برای سلامتی عزیزترینش دعا و نذر میکرد.
بالاخره روز موعود رسید. روز بستری شدنِ علی برای عمل جراحی...
شبِ قبل از رفتن بود.
اون شب خونه مامان بودن. قرار شد شب اونجا بخوابن و صبح زود با فرزاد به تهران برن و بچهها پیشِ مادربزرگشون باشن.
همه خوابیدن، ولی خواب به چشم علی و فرشته نمیومد.
_فرشته جان بیداری؟
_خوابم نمی بره.
_بریم توی حیاط؟
_سردت نمیشه؟
_نه، یه پتوی سبک برمیدارم.
_سردردت اذیتت نمیکنه؟
_دیگه عادت کردم.
_باشه بریم...
با هم به حیاط رفتن و کنارِ باغچه روی تخت نشستیم.
_انگار اینجا حالم بهتره.
_خدا رو شکر.
_یادِ اولین باری افتادم که رخصت دادی باهات حرف بزنم. یادته از دستم فرار میکردی؟ یادش بخیر. چقدر نگران بودم.
_برای چی؟
_معلومه دیگه. نگرانِ اینکه اگه منو قبول نکنی چه کار کنم؟ آخه تو تنها کسی بودی که برای ازدواج بهت فکر میکردم. غیر از تو دیگه هیچکس.
ِ_یعنی اگه قبول نمیکردم ....
_معلومه که قبول میکردی. میدونی چقدر نذر و نیاز و دعا کردم؟ اصلا به نبودنت فکر نمیکردم.
_حالا چی؟
_یعنی چی فرشته؟
_یعنی الان به نبودنِ من، تنها گذاشتنِ من فکر نمیکنی؟
_فرشته تو رو خدا. نمیخوام امشب اشکات رو ببینم. کسی جز خدا از فردا خبر نداره. بذار با خیالِ راحت برم برای عمل.
_دستِ خودم نیست .اصلا نمیتونم بدونِ تو... علی جان تو رو خدا سالم برگرد. منو تنها نذار.
_چه حرفیه عزیزم. انشاءالله سالم برمیگردم .
من دلم به تو خوشه. بچهها رو میسپرم به تو. از تو خیالم راحته. دیگه بقیش هم با خداست.
حالا که دیگه مامان و بابام هم نیستن. تو رو به خدا میسپرم.
میدونم قوی هستی. ولی فرشته جان یه قولی به من بده.
_چشم عزیزم. هر چی تو بگی روی جفت چشام...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عیدی🎁😍👏 به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام #تخفیف_ویژه داریم👏👏👏 #دوره_ارتباط_موفق با تخفی
داریم به لحظات اخر نزدیک می شیم😊👆
عزیزان اصلا نمی خوام بد قولی بشه
ولی هنوز بعضی از دوستان ثبت نام شون را قطعی نکردند
از طرفی نمی خوام حق کسی ضایع بشه
اگر اجازه بدید تا فردا شب صبر می کنیم
ان شاءالله حق به حقدار برسه😊👌
عزیزانی که ثبت نام کردید
لطفا لینک کلاس را از ادمین بگیرید👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
سلام امام زمانم🌺
" سلام صبح عالیتان متعالی "
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: از نشانه هاى شقاوت اند: خشكى چشم، قساوت قلب، آزمندى شديد در طلب دنيا، و ادامه دادن به گناه
📚الکافي ج۲ ص۲۹۰
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عیدی🎁😍👏 به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام #تخفیف_ویژه داریم👏👏👏 #دوره_ارتباط_موفق با تخفی
هنوز ثبت نام ادامه داره😍👏👏👏
🎁قرعه کشی امشب😍
جا نمونید👏👏
یاد خدا ۷۶.mp3
12.74M
مجموعه #یاد_خدا ۷۶
#آیتالله_ناصری | #استاد_شجاعی
فرمولی که شما را از شیطان حفظ میکند!
( در این پادکست یک قاعدهی مهم برای مراقبت از انتخابها، ارتباطها، افکار و رفتار ما، از شر شیطان را خواهید آموخت!)
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#عیدی🎁😍👏
به مناسبت میلاد امام رئوف علیه السلام
#تخفیف_ویژه
داریم👏👏👏
#دوره_ارتباط_موفق
با تخفیف بسیار شگفت انگیز ارائه می شود😍👏👏👏👏
کلمه
ارتباط موفق، امام رئوف
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فقط و فقط تا پایان امشب وقت دارید👏👏
ان شاءالله اخر شب قرعه کشی داریم
از بین دوستانی که ثبت نام کردند به قید قرعه
یکی از دوره هامون را #هدیه 🎁 می کنیم
از قرعه کشی جا نمونید👏👏
به نام خالق عشق💞
💞رابطه عاطفی غذای روح است💞
و تنهایی فقط برای خداست
💖رابطه عاطفی لزوما بین همسران نیست.
#سرفصلهای_دوره
#اسرار_ارتباط_موثر
یا
#سواد_عاطفی👇
🔺رابطه عاطفی یعنی چه؟
🔺ویژگیهای یک رابطه عاطفی چیست؟
🔺چگونه عشق به رفتار تبدیل شود؟
🔺مهمترین تصمیم زندگی ما چیست؟
🔺عوامل مهم در تصمیم گیری ازدواج
(انواع بلوغها)
🔺نکات مهم برای شروع رابطه عاطفی
🔺اصول محبت کردن در رابطه عاطفی
🔺منحنی عشق و رابطه عاطفی
🔺مجردی خوب چگونه است؟
🔺دو چیز شکستنی خطرناک در رابطه عاطفی
🔺دو فاکتور مهم در رابطه عاطفی
🔺نکات خروج از رابطه عاطفی
و کلی مطالب مهم و آموزنده جهت ساختن یک رابطه عاطفی و اصولی دقیق👌
شرکت در این دوره برای هر خانم #مجرد و #متاهلی واجب است✅
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله
عزیزان از این فرصت و تخفیف ویژه حتما استفاده کنید👆👆
این همه تاکید و تبلیغ برای چیه⁉️⁉️👇
همین امروز با خانمی صحبت کردم
که اعتراف کرد
تا حالا چنین صحبتهایی نشنیده
و
پانزده سال زندگی مشترکش را با سختی گذرانده
و به قول خودش با شنیدن این مطالب،مغزش صوت می کشه
جالب اینجاست
که
التماس می کرد
تو را خدا به دخترهای مجرد این آموزش ها را بدید
تا
مثل من یک عمر زجر نکشند.
به نظر شما باید چه کار کرد⁉️⁉️
دیگر چطوری باید بگم
والا این دوره ها و مطالب کانال
و حتی رمانها
همه و همه
برای بهتر زندگی کردن شماست✅✅✅