eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 این موارد را برای انتخابات یادداشت کنید: 👈 حکمت‌های سیاسی رئیس‌جمهور فقید ما... تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت @Panahian_ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌷 نماز یکشنبه های ماه ✍ کیفیت نماز و غسل آن در تصویر ✅ اگر شرایط غسل فراهم نبود مانعی برای خواندن نماز نمی باشد.... 🔹 @IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
خب می خوام ببینم برای دوره سیاستهای زنانه چقدر مشتاق داریم؟ اگر موافق این آموزش هستید حتما عدد
سلام و عرض ادب خدمت شما خوبان💐 واقعا جای تعجب که چرا تعداد خیلی کمی در نظر سنجی شرکت کردند🤔⁉️ پس دارم برای کی وقت میذارم😊⁉️ آیا کسی نیست🤔⁉️
اگر قرار باشه هر روز وقت بذارم و مطلب اماده کنم و فقط تعداد کمی استقبال کنند، به نظرتون ادامه بدم⁉️ یا نه مثل قبل چند تا پست بذارم و برم...
حضور شما استقبال شما انگیزه ایجاد می کنه برای ادامه دادن. درسته⁉️
پس باشید تا‌ بتونم پر توان ادامه بدم💪
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
خب می خوام ببینم برای دوره سیاستهای زنانه چقدر مشتاق داریم؟ اگر موافق این آموزش هستید حتما عدد
حد اقل از اعضای حدود ۵هزار نفر چند صد نفر باید اعلام حضور کنند درسته ⁉️ ببینم چه می کنید تا ان شاءالله محتوای پر بار و کابردی جدید براتون آماده کنم. منتظریم👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تعطیلات عید تمام شد . بچه‌ها به مدرسه برگشتند . حالِ فرشته بهتر بود . هرچند هرلحظه یادِ علی در خاطرش بود و دلتنگ محبت‌هایش. هوای لطیفِ بهاری و عطرِ خوش گلهای باغچه روحِ تازه‌ای می‌دمید درکالبد هر مخلوق. و فرشته بعد ازمدتها کنارِ باغچه نشسته بود. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و فرو خورد هرانچه رایحه حیات بخش بود از نعمت‌های یگانه آفریدگار چشمانش را که باز کرد آن سوی باغچه نگاهش قفل شد به تختی که بارها با علی روی آن نشسته و صحبت کرده بودند. و دوباره زنده شد یاد عزیزِ از دست رفته‌اش. و پیچید درگوشش نوای وداعِ یارش در واپسین شب . دوباره گردِ غم چهر‌ه‌اش را پوشاند و اشکها‌یش بی‌اختیار روان شدند. مگر می‌شود یادِ عزیزت را از خاطر بردن و یکی یکی خاطرات از جلوی چشمش می‌گذشت که صدای در حیاط او را به خود آورد. اشکهایش را پاک کرد. چادرش را سر کرد و در را گشود . و چه خوب موقع بود آمدنِ دوستی که دردِ دلش را راحت باز گوید برایش. _سلام فرشته خوبی؟ _سلام زهره ممنونم خوش آمدی _ممنون شما که یادی از ما نمی‌کنی _شرمنده اصلا حوصله بیرون رفتن ندارم _بله دیگه بشین توی خونه و فقط گریه کن حتما الان هم داشتی گریه می‌کردی از قیافه‌ات معلومه _چه کار کنم دستِ خودم نیست خیلی دلم براش تنگ شده. خیلی سخته زهره خیلی سخته. _فدات بشم من اینقدر بی‌تابی نکن بیا بشین اینجا . مامانت می‌گفت بهتر شدی . _بهترم ولی چه کار کنم؟ مگه میشه به یادش نباشم . آخه علی خیلی خوب بود و زهره فرشته را در آغوش گرفت . با هم روی تخت نشستند . در همین موقع زهرا با سینی چای آمد. _سلام زهره جان چرا نیامدی داخل؟ _سلام همین جا خوبه ممنون _فرشته جان بسه تو را خدا اینقدر خودت را اذیت نکن . والله علی آقا هم راضی به این کارِ تو نیست . _اره می‌دونم خودش هم بهم خیلی سفارش کرد. گریه نکنم. اما مگه میشه؟ _میگم زهرا جان چرا فرشته را با خودت به کلاسهای قران و مسجد نمی‌بری؟ _من که از خدامه خودش نمیاد . _فرشته جان ببین صد سال هم اینجا بشینی اشک بریزی فایده نداره علی آقای خدا بیامرز هم، برنمی‌گرده . پس یه رحمی به خودت و به این بچه‌های زبان بسته‌ات بکن . بیا با زهرا برو مسجد . سرِ خودت را گرم کن یه ثوابی هم می‌بری . حالا یا کلاسِ نهضت بردار یا کلاسِ قران یه جوری مشغول شو . این بچه‌ها بابا شون را که از دست دادند . مامانشون را هم که همه‌اش غصه‌دار ببینند . خدا را خوش نمیاد . تازه مادرت هم که داره از دستت دق می‌کنه . _راست میگه زهره اصلا از همین فردا باید بیایی مسجد _نمی تونم. نمی شه. .یادته وقتی حسین شهید شده بود من هم مثلِ تو . چقدر غصه خوردم اخرش چی. حسین برگشت؟ تازه این خودت بودی که مرتب آمدی بهم سر زدی و تشویقم کردی برگردم مسجد . خودت منو دلداری می‌دادی. حالا ببین با خودت چه کار می‌کنی؟ _باشه سعی خودم را می‌کنم _آفرین این شد پس دیگه با این قیافه نبینمت. فردا هم با زهرا برو و یه زندگی جدید را به خاطرِ بچه‌هات بساز . _ممنونم از شماها واقعا اگه این مدت شماها و مامان و فرزاد نبودید دق آورده بودم. باشه چشم هرچند سخته ولی به خاطرِ بچه‌ها میام توکل به خدا 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
شبهای تابستانی شهرِ کویری، گرمای مخصوص به خودش را دارد. و در آن شب‌های گرم وجود درختان در حیاط نعمت بزرگی بود برای فرشته که حالا یک سال و نیم از رفتنِ همسرش می‌گذشت و تنها جایی که بیشتر از هرجایِ دیگر یادآورِ خاطراتش بود تختِ توی حیاط کنارِ باغچه بود . هرشب تنهایی می‌نسشت و ساعتها با خدای خود خلوت می‌کرد و برای همسرش قران می‌خواند و هدیه می‌کرد. آن شب هم مشغول خواندنِ قران بود طاهره که بی‌خواب شده بود کنارش آمد . روی تخت دراز کشید و سرش را روی پای مادرش گذاشت . و فرشته درحالیکه قران می‌خواند موهای دخترکش را نوازش می‌داد. و گرمای محبتِ مادرانه‌اش آرامش خواب را هدیه دخترش کرد. _هنوز نخوابیدی؟ _نه زهرا جان قران می‌خواندم کلام خدا بهم آرامش میده . _طاهره خوابه؟ _بله الان خوابش برد . موهاش بلند شده باباش عاشقِ این موها بود . همیشه سفارش می‌کرد موهاش را کوتاه نکنم. گاهی هم خودش شانه می‌کرد و براش می‌بافت _خدا رحمتش کنه بالاخره هرکس یه قسمتی داره خوش به سعادتشون که عاقبت بخیر شدند. الان توی بهشت هستند ولی ما هم باید زندگی کنیم دیگه درسته؟ _بله درسته چاره‌ای نیست _راستش می خواستم یه مطلبی را بهت بگم می ترسم ناراحت بشی. _چیزی شده زهرا؟! _نه یعنی تو را خدا ناراحت نشی . ببین فرشته جان بچه‌ها دارند بزرگ میشن. الان یک سال و نیم که علی آقا شهید شده. فکرش را بکن چند سالِ دیگه بچه‌ها هم میرن سرِ زندگی خودشون . تو می‌مانی تنها تازه دیگه جوان هم نیستی. _خب منظورت چیه ؟ _منظورِ بدی ندارم خانم شهید رضایی را یادته؟ خوب اون بنده خداهم 3 تا بچه داشت . بعد از یک سال از شهادت همسرش ازدواج کرد. خدا را شکر زندگی خوبی هم داره بچه‌ها هم خوشحالند. همسرش خیلی با بچه‌ها مهربونه. _یعنی چی؟ _فرشته جان خودت می‌دونی جای خواهر نداشتم می‌مونی و خیلی دوستت دارم . ولی تو جوانی به فکر خودت هم باش _اگر نمی‌شناختمت فکر‌های بدی به سرم می‌زد زهرا که می‌خوای منو از سرِ خودت باز کنی _چه حرفیه؟! عزیزِ دلم تو توی قلبِ همه ما جا داری هم خودت هم بچه هات . اینجا هم خونه خودته . منم بی‌خود حرف نمی زنم. همه‌ی ما خوشبختی تو را می‌خوایم . دلمون می‌خواد خیالمون بابتِ آینده‌ات راحت باشه . _خیالتون راحت باشه بچه‌ها که سروسامان بگیرند . منم برمی‌گردم خونه خودم یا اینکه با حسین برمی‌گردیم هرکدام توی یک طبقه کنار هم زندگی می‌کنیم. _فرشته جان . گفتم که اینجا خونه خودته بحثِ خونه نیست خودت هم خوب می‌دونی ما نمی‌خوایم تو یک عمر بشینی و غصه بخوری . الان که بچه ها دور و برت هستند . یکسره کارت شده غصه خوردن . فردا که تنها هم می‌شی . ما نمی‌خوایم تنها بمونی . به خاطرِ خودت . _ممنونم که به فکر من هستید . ولی من همین جوری راحت ترم. _راستش یه چند وقتی می‌شه خاله‌ام مرتب سراغت را می‌گیره . می شناسیش که؟ خیلی خوب و مهربونه پسرش بنده خدا بعد از ازدواجش بچه‌دار نشد و همسرش سرِ همین قضیه طلاق گرفت و رفت. حالا خاله‌ام اصرار داره بیاد خواستگاریت. میگه بچه‌هات هم روی تخمِ چشماشون می‌گذارند. _تورو خدا زهرا _تورو خدا چی؟ من میگم یه خورده هم به فکر خودت باش. پسر خاله‌ام خیلی آقاست. مؤمنه .وضعِ مالیش هم بد نیست . خیلی هم مهربونه . من اگه ازش خاطر جمع نبودم اصلا حرفش را هم نمی‌زدم. تازه فرزاد هم قبولش داره. _به به بریدین و دوختین _نه عزیزم چه حرفیه؟ لااقل به حرفام فکر کن . _ممنونم زهرا جان من فکرام رو کردم خواهشا دیگه از این حرفها پیشِ من نزن. _فرشته جان ناراحت نشو . _نه ناراحت نیستم فقط دلم برای خودم می‌سوزه که باید اول جوانی بیوه بشم . حالا هرکی از راه برسه بخواد برای من شوهر پیدا کنه. وای علی جان کجایی بی‌وفا تا حال و روزِ منو ببینی _ای وای خدا مرگم بده . کاش لال شده بودم چیزی نمی‌گفتم و فرشته را در آغوش گرفت. _عزیزم تو رو خدا خودت رو ناراحت نکن. ببخشید قصدِ بدی نداشتم . فقط اصرار‌های خاله‌ام بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا