💞اصلا اگر از زندگی لذت نبریم
و
احساس ناراحتی و خدای ناکرده افسردگی داشته باشیم
خدای مهربان را راضی نکردیم
خدای مهربان این همه نعمت را به ما داده
تا خوب زندگی کنیم و نهایت لذت را ببریم💞👏👏
پس همین الان از ته ته ته دلتون بگید
خدایا شکرت، الحمدلله رب العالمین❤️
خدا جونم دوستت دارم😘
و به خاطر هر چیزی که بهم دادی و هر چه که بهم ندادی شاکرم❤️
خدا جونم عاشقتم😘❤️
🤗خب، سبک شدید؟
احساس خوب پیدا کردید؟
خدا را نزدیک تون حس کردید؟
مهربونیش را حس کردید؟
خب الحمدلله 🌺
همین طور که مشغول تماشا کردن مناظرات هستید
مطالب کانال را هم ببینید و نظراتتان را بفرستید
منتظریم😊👆
خب ما صبرمون زیاده😊
منتظر می مونم 👌
حالا بریم سراغ دلبرانه امشب👇
#دلبرانه😍💞
اقامون ضربان قلبمه🫀
نباشه هلاکم🤕
عاشقتم عزیزم😘❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
حتما برای اقایونتون بفرستید و نتیجه اش را هم بهمون بگید😍👇
@asheqemola
نگران ادامه تدریس سیاستهای زنانه هم نباشید
با ما همراه باشید
براتون برنامه های خوبی داریم😍👏
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_43
کاش همیشه گریه مشکل گشایکار بود.
کاش میشد با گریه کردن، دردها را دور کرد.
کاش میشد با گریه همه بدبختیها تمام شود و همه خاطرات بد، فراموش شود.
اما نمیشد.
بغضی که سالها روی دلش بود.
امروز سر باز کرده بود و چشمه اشکش جوشان شده بود و دلداریهای مادر هم ساکتش نمیکرد.
دلش میخواست اینجا دور از چشمِ همه .بچهها، فرزاد و دیگران .
هرچه دلش میخواهد زار بزند.
شاید دردهای این چند ساله، که حالا دردِ بی کسی و بدبختی فرهاد هم بهش اضافه شده بود.
با این زار زدنها از درونش بیرون بریزد.
دلش میخواست فراموش کند همه دنیا را و آرزو میکرد، کاش با علی رفته بود.
کاش در سالهای کودکی رفته بود.
کاش اصلا به دنیا نمیآمد و شاهدِ این همه دردِ و رنج نبود.
از تهِ دل ضجه میزد و اشک میریخت
پرستار با شنیدنِ صدای گریهاش هراسان آمد.
به فرشته انداخت و سریع به اتاقِ فرهاد رفت.
لحظهای بعد شتابان خارج شد و رفت.
مادر آرام فرشته را از خود جدا کرد و با دستهای گرم و محبتِ مادرانه، اشکهایش را پاک کرد و گفت:
_دخترم صبور باش.
توکلت به خدا باشه.
_خسته شدم مادر .
دیگه نمیدونم چه کار کنم؟
یعنی خدا میخواد من را دل شکسته ببینه؟
آخه این چه سرنوشتیه؟
_فرشته جان از تو بعیده عزیزم.
خوددار باش.
همه چیز درست میشه.
صدای پزشکی که به طرفِ اتاقِ فرهاد میرفت فرشته را به خودش آورد.
_بهتون تبریک میگم دخترم.
چی بهش گفتید که برگشت
_چی برگشت؟!
_بله خدرا شکر
مثلِ اینکه نامزدتون تصمیم گرفته برگرده و واردِ اتاقِ شد.
فرشته و مامانش هم از جا پا شدند و به سمتِ پنجره شیشهای رفتند که پرستار گقت:
آقای دکتر میگن "شما هم تشریف بیارید داخل"
وقتی واردِ اتاق شدند.
فرهاد با لبخند نگاهی به آنها انداخت و پزشک مشغولِ معاینه فرهاد بود.
وقتی کارش تمام شد.
با لبخند گفت:
_خدا را شکر .
به خیر گذشته، از چیزی که میترسیدم.
_ببخشید آقای دکتر از چی میترسیدید؟!
_راستش دخترم، نگران بودم که خدای ناکرده دیگه هیچ وقت نتونه راه بره .
درستِ که ما عملش کردیم ولی به بهبودش زیاد امیدوار نبودم.
خدا را شکر جوان قوییه و البته کمکهای شما هم بیتاثیر نبود
_من؟!
_بله دخترم کمک بزرگی کردی
حالا با خیالِ راحت درمانش را ادامه میدیم
دیگه نگران نباشید.
و مادرگفت:
_خدارا شکر. خدارا شکر .
ممنونم آقای دکتر
خدا خیرتون بده. جونِ پسرم را نجات دادید.
_نه مادر
این لطف خداست .
که به پسرتون زندگی دوباره داد
من کارم تمام شده میرم.
شما میتونید پیشش بمونید.
فکر میکنم به شما بیشتر از من احتیاج داره
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490