#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_43
کاش همیشه گریه مشکل گشایکار بود.
کاش میشد با گریه کردن، دردها را دور کرد.
کاش میشد با گریه همه بدبختیها تمام شود و همه خاطرات بد، فراموش شود.
اما نمیشد.
بغضی که سالها روی دلش بود.
امروز سر باز کرده بود و چشمه اشکش جوشان شده بود و دلداریهای مادر هم ساکتش نمیکرد.
دلش میخواست اینجا دور از چشمِ همه .بچهها، فرزاد و دیگران .
هرچه دلش میخواهد زار بزند.
شاید دردهای این چند ساله، که حالا دردِ بی کسی و بدبختی فرهاد هم بهش اضافه شده بود.
با این زار زدنها از درونش بیرون بریزد.
دلش میخواست فراموش کند همه دنیا را و آرزو میکرد، کاش با علی رفته بود.
کاش در سالهای کودکی رفته بود.
کاش اصلا به دنیا نمیآمد و شاهدِ این همه دردِ و رنج نبود.
از تهِ دل ضجه میزد و اشک میریخت
پرستار با شنیدنِ صدای گریهاش هراسان آمد.
به فرشته انداخت و سریع به اتاقِ فرهاد رفت.
لحظهای بعد شتابان خارج شد و رفت.
مادر آرام فرشته را از خود جدا کرد و با دستهای گرم و محبتِ مادرانه، اشکهایش را پاک کرد و گفت:
_دخترم صبور باش.
توکلت به خدا باشه.
_خسته شدم مادر .
دیگه نمیدونم چه کار کنم؟
یعنی خدا میخواد من را دل شکسته ببینه؟
آخه این چه سرنوشتیه؟
_فرشته جان از تو بعیده عزیزم.
خوددار باش.
همه چیز درست میشه.
صدای پزشکی که به طرفِ اتاقِ فرهاد میرفت فرشته را به خودش آورد.
_بهتون تبریک میگم دخترم.
چی بهش گفتید که برگشت
_چی برگشت؟!
_بله خدرا شکر
مثلِ اینکه نامزدتون تصمیم گرفته برگرده و واردِ اتاقِ شد.
فرشته و مامانش هم از جا پا شدند و به سمتِ پنجره شیشهای رفتند که پرستار گقت:
آقای دکتر میگن "شما هم تشریف بیارید داخل"
وقتی واردِ اتاق شدند.
فرهاد با لبخند نگاهی به آنها انداخت و پزشک مشغولِ معاینه فرهاد بود.
وقتی کارش تمام شد.
با لبخند گفت:
_خدا را شکر .
به خیر گذشته، از چیزی که میترسیدم.
_ببخشید آقای دکتر از چی میترسیدید؟!
_راستش دخترم، نگران بودم که خدای ناکرده دیگه هیچ وقت نتونه راه بره .
درستِ که ما عملش کردیم ولی به بهبودش زیاد امیدوار نبودم.
خدا را شکر جوان قوییه و البته کمکهای شما هم بیتاثیر نبود
_من؟!
_بله دخترم کمک بزرگی کردی
حالا با خیالِ راحت درمانش را ادامه میدیم
دیگه نگران نباشید.
و مادرگفت:
_خدارا شکر. خدارا شکر .
ممنونم آقای دکتر
خدا خیرتون بده. جونِ پسرم را نجات دادید.
_نه مادر
این لطف خداست .
که به پسرتون زندگی دوباره داد
من کارم تمام شده میرم.
شما میتونید پیشش بمونید.
فکر میکنم به شما بیشتر از من احتیاج داره
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
مشکل من توی ازدواج سردی بود
میخام با راه حل هایی ک دادن شروع کنم
همین ک از بعضی از کارام جلو گیری شد
خیلی خوبه
مث ی مادر باهام حرف زدن خیلی قشنگ ایشاللع هرچی از خدا میخان بهشون بدع
با تشکر از استاد عزیز خانم فرجام پور🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
... روز غدير خم در ميان روزهاي عيد فطر و قربان و جمعه همانند ماه در ميان ستارگان است.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
اگر در تنهایی ات شاد نباشی،
در رابطه با دیگران هم،
شاد نخواهی بود...
شادی واقعی،
از درون خود توست...
شادی واقعی حاصل شکرگزاری است
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️
الهی به امید خودت🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
قرب به اهل بیت 5.mp3
10.93M
✘ چرا دنیا باید امام داشته باشد؟
✘ چرا باید از امام اطاعت کرد؟
✘ چرا امام در غیبت است؟
✘ نسبت ما با امامِ غائب چیست؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۵
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
19.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همان نکاتی که واقعا بهش نیازه✅
احسنت 👏
#انتخابات_ریاست_جمهوری
#سعید_جلیلی
حواسمون باشه درست انتخاب کنیم
و #اصلح را انتخاب کنیم
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پناهیان: برای انتخاب اصلح از نظر دین، قوی بودن ویژگیهای شخصی مهمتر است یا ویژگیهای مدیریتی ؟؟؟
🔹انتخاب متناسب با نیاز زمان چه جایگاهی دارد؟؟؟
#انتخابات_اصلح
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#فصل_دوم
#قسمت_44
مادر کنارِ فرهاد رفت که هنوز نمیتوانست از جایش تکان بخورد و فرشته سر به زیر گوشهای ایستاد.
_حالت چطوره مادر؟!
_ممنونم. نمی دانم چی شد؟
چرا این اتفاق افتاد.
چیزی یادم نیست.
_خودت را اذیت نکن. به مرور یادت میاد.
خدارا شکر که الان خوبی.
اگه با من کاری نداری میرم بیرون و بعد به فرشته نگاهی کرد و از اتاق خارج شد.
_سلام فرشته خانم .
خوشحالم که اینجایید.
و بعد انگار که گردنش درد گرفته بود .
صدای آخش بلند شد.
و فرشته هراسان جلو رفت.
_چی شد؟!
دکتر را صدا کنم؟!
_نه ممنون .
گردنم را که چرخاندم درد گرفت.
نمیدانم چی به سرم آمده؟
_نگران نباشید دیدید که دکتر گفت خوب میشید.
_داشتم میآمدم خانه شما.
اصلا نمیدانم چی به سرم آمد؟
_ان شاءالله خوب بشید.
اونش دیگه مهم نیست.
خدا را شکر که فعلا خوبید.
_ممنونم.
ببخشید که نگرانتان کردم.
صدای گریهتون را شنیدم
_وای ببخشید اذیتتون کردم.
برای اولین بار بود که فرشته داشت با فرهاد صحبت میکرد.
هر بار فقط شنونده بود.
ولی امروز برای اولین بار داشت با او صحبت میکرد.
شاید به خاطرِ دردِ دلی که با فرهاد در حالت بیهوشی کرده بود یا گریههایی که از ته دل بود.
الان احساسِ سبکی میکرد و دیگر با او احساسِ غریبی نمیکرد.
اما باز هم نمی توانست با یک مردِ نامحرم راحت صحبت کند و یک لحظه احساسِ شرم کرد.
"خدایا منو ببخش."
پرستاری واردِ اتاق شد.
سِرم فرهاد را عوض کرد و گفت :
_سِرم که تمام شد به من اطلاع بدید باید برای انجام آزمایش ببریمشون.
_چشم حتما.
با رفتنِ پرستار، فرشته ببخشیدی گفت و خواست از اتاق بیرون بره که صدای فرهاد او را سرِ جایش میخکوب کرد.
_فرشته خانم ممنونم.
_کاری نکردم.
_چرا شما برای من کارِ بزرگی کردید.
سالها در رؤیاهام این روزها را برای خودم میساختم و حالا باورم نمیشه که بالاخره به آرزوم رسیدم و شما....
_ببخشید من باید برم.
_نه خواهش میکنم.
بگید آن چیزهایی که شنیدم خواب نبود؟!
_چی؟!
شما چی شنیدی؟
_جوابِ مثبتِ شما را
و فرشته با گونههای سرخ شده و شرم زده از اتاق خارج شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490