بهتون قول میدم
نمونه این کلاس را هیچ جا ندیدید🤗
حاصل سالها مطالعه و تجربه است
همه با تجربه ثابت شده👌
فقط
یک جور همت می خواد تا زندگی تون را
ازاین رو به اون رو کنید👏
و فقط خانم هایی موفق میشن از این دوره استفاده کنند
که
خیلی حواسشون به زندگیشون هست😉
خانم هایی که تلاش می کنند
زندگیشون هر روز بهتر و شیرین تر بشه👌
یک #نکته_مهم👇
زن زندگی باید بدونه
⛔️یه نکته ای که کلا ناخوشاینده و جالب نیست! اینه که زن و شوهر، رازهای خونه رو به بیرون از خونه ببرند.❌
⛔️ هیچ وقت عیب های همسرتون یا مشکلات بینتون
رو پیش خانواده ی همسرتون مثلا مادرش یا خواهرتون نبرید.❌
⛔️ بدتر از بردن مشکلات پیش اونها،
اینه که از اونا بخواین پا درمیونی کنن
و مثلا نکته ای رو به همسرتون تذکر بدن.❌
متاسفانه در مشاوره ها شاهدم
که همین یک عمل باعث شده اقا که غرورش شکسته شده و از اینکه رازش پیش دیگران فاش شده
دیگه حاضر به ادامه زندگی با این خانم نیست❌
🔺خانم های عزیز در همه حال سعی کنید صبور باشید
ومشکل تون را بین خودتون و همسرتون حل کنید
اگر نشد
از مشاور کمک بگیرید.✅
نه از خانواده ها❌
🔺حواستون باشه👇
گاهی دیگه هیچ راه بازگشتی نمی ماند
درست مثل گذشتن ار چراغ قرمز
افتادن در دره
با چشمه بسته گذرگاه کوهستانی را رانندگی کردن
و...
🍃سعی کنید
زندگی تون را در مسیر صحیح هدایت کنید⬅️
تا اسیب نبینید
یا حد اقل اسیب کم و قابل جبران باشد✅
موفق باشید🌹
برای دریافت دوره
#سیاستهای_زنانه
کلمه
ما می توانیم💪
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
#دلبرانه😍💞
از تــو نفسی جدا نخواهم شد چــون
یــک دومِ من تویی و البـاقـی عشـــق😘❤️
اینجا پر از متن دلبرانه است😍👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۵)
#تینا
#قسمت_۳۵
بازویم را گرفت و با زحمت بلندم کرد و دنبال خودش کشید. با ناامیدی دنبالش راه افتادم و مرتب برمیگشتم و پشت سرم را نگاه میکردم.
حق با ریحانه بود، داشتم خل میشدم. اشکهایم روی گونههایم سُر خورد و از گوشه لبهایم، راه خود را به پایین گرفت.
حتی حسِ پاک کردنشان را هم نداشتم. اشکِ چشمهایم در برابرِ دردِ دلم چیزی نبود.
ریحانه با اخم و سرزشگونه نگاهم میکرد.
او دردم را نمیفهمید. دردِ بیکسی نکشیده تا بفهمد من تنهایم... تنها.
(تینا، دخترک تنهایی)
دلم برای خودم سوخت. چقدر بدبختم که باید برای ذرهای محبت، منت مردی غریبه را بکشم.
ریحانه بازویم را رها کرد.
- رسیدیم. تینا حالت خوبه؟ میخوای بیای خونه ما؟
فقط سری به نشانه منفی تکان دادم.
مانند کسی که از سرِ قلهای به تَه دره افتاده، داغون و له شده، واردِ خانه شدم.
سرو صدایی نمیآمد. یک راست واردِ اتاقم شدم و در را بستم.
نمیخواستم نه کسی را ببینم و نه صدایی بشنوم. کیفم را گوشهای انداختم. سر به زیر پتو بردم و با صدای بلند زار زدم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490