eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۵) دزدکی نگاهش کردم و لبخندی روی لبم نشست. آخرین جرعه قهوه‌اش را نوشید و سرش را بلند کرد. چشمش به نگاهم که افتاد، نگاهم را دزدیم. فنجان را کمی دور کرد. - خب؟! سرم را بالا بردم. - شما گفتین بیام. عقب رفت و به صندلی تکیه زد. - آره. راستش یه کاری باهات دارم ولی باید قول بدی مثلِ دفعه قبل، جا نمی‌زنی. به خاطر ترسِ از دست دادنش بلند گفتم: - نه! قول می‌دم که دیگه تکرار نشه. اون دفعه... . دستش را به نشانه سکوت به طرفم گرفت. - هیسس! ولش کن نمی‌خواد بگی. خودت می‌دونی که روی تو حساب کرده بودم‌. کلی ضرر دادم. نمی‌خوام دوباره تکرار بشه. وگرنه تمومش رو از حلقومت بیرون می‌کشم. پرده اشک جلوی چشم‌هایم را گرفت ولی این بار باید هرچه می‌گفت، گوش می‌کردم تا دوباره رهایم نکند. وگرنه مرگم حتمی بود. دیگر تحمل دوری‌اش را نداشتم. با بغض گفتم: - باشه قبوله. پیروزمندانه لبخند زد. - تا ببینیم! خب حالا بگو ببینم، حالت چطوره؟ اون چه غلطی بود که کردی؟ به جای بخیه‌های دستم اشاره کرد. آستینم را پایین کشیدم و ماجرا را بریده بریده برایش گفتم. نیم ساعتی صحبت کردیم و از آنجا بیرون زدیم. کنار خیابان ایستاد. - من با موتور اومدم. تو با تاکسی برگرد. بعدا بهت می‌گم چی کار باید بکنی. به یک تاکسی که درحال عبور بود، اشاره کرد و راننده جلوی پایم ایستاد. مِن مِن کردم. - خودم می‌رم. نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و دست در جیبش کرد. چند اسکناس درآورد و به طرفم گرفت. کمی عقب کشیدم. - نمی‌خوام. دارم. - بگیر. پیش پرداختِ کاریه که قراره انجام بدی. به ناچار گرفتم و سوار تاکسی شدم‌. چشم از قامتش برنداشتم تا از دیدم پنهان شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۴۶) در دلم آشوب بود. " یعنی از من چه می‌خواهد؟" شب سختی را گذراندم. حال خوشی نداشتم. مادرم هم که دست‌بردار نبود. بابت هر تماس بی‌پاسخش از طرف پدر، حرصش را سر من خالی می کرد. فقط به امید فردا و دیدار مجدد پرهام، رفتارش را تحمل کردم. صبح با بدبختی از جا بلند شدم. دست و پایم درد می‌کرد و سردرد امانم را بریده بود. مادر که در اثر قرصِ خواب، هنوز خواب شیرین می‌دید و صدای خُرّ و پفش، خانه را برداشته بود، سینا هم که از کفش‌های جلوی در مشخص بود، هنوز نرفته است. به سرعت آماده شدم و راه افتادم. تنها چیزی که خوردم، یک قرص مسکن بود. دیگر از نشاط روز قبل خبری نبود. احساس بدی داشتم. حسی شبیه ترس و نگرانی. دو دل شده بودم. هر چند کنار پرهام بودن، آرزویم بود ولی کاری که از من می‌خواست، در توانم نبود. اگر هم مثل دفعه قبل جا می‌زدم، دیگر به سراغم نمی‌آمد. باز هم دیر رسیدم و در مدرسه بسته بود. در زدم، خانم غلامی در را باز کرد و پوزخندی نثارم کرد. لایق بدتر از این‌ها بودم. دلم می‌خواست در حیاط مدرسه بنشینم و داخل کلاس نروم ولی نمی‌شد. با بی‌میلی به طرف دفتر مدرسه رفتم. خانم مدیر نبود و معاون حسابی از خجالتم در‌آمد و بعد از کلی حرف نامربوط که بارم کرد، نامه به دست راهی کلاسم نمود. بی‌هیچ حرف و اعتراضی به کلاس رفتم. وقتی وارد شدم، از دیدن خانم محمدی تعجب کردم. با چشمانی از حدقه بیرون زده و صدای بریده بریده سلام دادم. با لبخند جوابم را داد و با دست اشاره کرد که بنشینم. ریحانه با سرزنش نگاهم کرد و کمی کنار رفت تا بنشینم. کنارش نشستم و سرم را به زیر انداختم. خانم محمدی در حال بحث با بچه‌ها بود و تکالیف‌شان را می‌دید. ریحانه دهانش را کنار گوشم گذاشت. - دوباره چی شده؟ باز اتفاقی افتاده؟ سر به زیر انداختم. - نه! طوری نیست. نفسی که با حرص بیرون داد، نشان از این داشت که حرفم را باور نکرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام استاد ، شبتون بخیر . طاعات و عباداتتون قبول ان شاءالله ، امیدوارم که حالتون خوب باشه . امروز عقد دائم من و همسرم بود ، خدا رو شکر میکنم که شما رو سر راهم قرار داد و کمکم کرد تو زندگیم . از اینکه با حوصله به حرفام گوش دادید و واقعا نجاتم دادید تشکر میکنم و مدیونتونم ، از اینکه راهنمایی های لازم و نکات تغییر مزاج رو در اختیارم گذاشتید ممنونم . حالا خدا رو شکر زندگی اجتماعیم خیلی بهتر شده و داره میشه . همسرم خیلی مرد خوبی هستن هم خودشون هم خانوادشون و هوای من رو دارن . خیلی بیشتر و بهتر از اونچه که انتظار داشتم شد و تو خییییلی از موارد شبیه همیم. ارتباطشون با رهبر و انقلاب خوبه و خیلی اتفاقای زندگیشون شبیه منه. ازتون ممنونم که کمکم کردید . دارم با بقیه بیشتر ارتباط میگیرم . ان شاءالله خدا بهتون لطف کنه و خانوادتون در آرامش و شادی باشن و موفق باشید . دعاتون میکنم. 🙏🙏❤️🙏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✍ رسول خدا (ص): نیت مؤمن، بهتر از عمل اوست و نيّت كافر، بدتر از عمل اوست. ‌ 📚الكافی : 2 / 84 / 2 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💪 آدم هایی که روح بزرگی دارند، عقده های کمتری دارند، شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری... برای همین نباید از آنها ترسید... آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکترند... چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!! چقدر اين جمله دلنشينه: افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند. خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید...💪 الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
1403.04.31-Panahian-HonarUni-HonarAzarAndishi-05-32k.mp3
15.62M
🔉 هنر آزاد اندیشی 📅 جلسۀ پنجم | ‌۱۴۰۳/۰۴/۳۱ 🕌 دانشگاه هنر 👈 برخی از عناوین مهم این جلسه: ➖در مورد انواع اسارت‌های مدرن، کم بحث شده است ➖بروکراسی اداری، یکی از ابزارهای اسارت مدرن ➖بردگی نوین، ظاهر و ابزار زیبایی دارد ➖برخی از مردم، عمل پیامبر(ص) را باور نمی‌کردند ➖باور به اینکه روش دین در دنیا نتیجه می‌دهد ➖روش انبیاء برای آزادی، باور نمی‌شود @Panahian_ir @Panahian_mp3 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر از هیچکس نکرده طلب اذن و ای‌عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر بر تن و قامت شهر رخت عزا جامه کنید بوی تابوتِ پر از تیر می آید http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
سلام علیکم و رحمت الله عزاداریهاتون قبول حق 🏴سالروز شهادت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) بر امام زمان (ارواحنا له الفداء) و عموم شیعیان تسلیت باد🏴 الهی به حق این عزیزان خداوند فرج مولامون را نزدیک کند اللهم عجل لولیک الفرج🏴 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴در این شب سوگواری اهل بیت علیهم السلام از خدای مهربان می خواهم که دیدگان ما را به نور روی ماه مولایمان روشن کند و منتقم اهل بیت علیهم السلام را برساند در زمانیکه هنوز طاغوتیان در حال کشتار مسلمانان اعم از پیر و جوان و زن و کودک می باشند. خدایا ما بقی غیبت مولایمان را به حق خوبان درگاهت ببخش و مولایمان را به فریاد ما برسان اللهم عجل لولیک الفرج
🏴توی زندگی هر کدام از اهل بیت که دقت می کنیم همگی در زمانه خودشان غریب و تنها بودند😭 غربت ،،،، غربت،،،، غربت،،، از دل پر درد رسول خدا گرفته تا دختر عزیزش و ... تا الان که مولای غریبمان در تنهایی و دور از ما رخت عزا پوشیده و برای غربت و شهادت اجداد بزرگوارش عزاداری می کند🏴
🏴آقا جان، بدون شما ما هم غریبیم😭 آقا جان، باور کنید دشمنان به ما زخم زبان می زنند. مسخره مان می کنند عزیزترین کسانمان با فتنه های دشمنان، دشمن‌مان شده اند. جرم ما چیست؟ دوستار شماییم😭
گناه ما چیست؟ عاشق اهل بیت هستیم مثل بیمار طاعون زده از ما می گریزند😭 از عشق شما که در دل ماست می ترسند. حتی حرارت عشق شما، انها را هراسان کرده.
اقا جان، دردم، درد خودم نیست خدا می داند، بیشتر از خودم دلم برای انها می سوزد. چه شده؟ شیطان با دلهایشان چه کرده؟ چی شد که از روضه اهل بیت، کارشان به دشمنی با اهل بیت کشید؟
آقا جان، شما را به جان مادرتان امشب در حق همه ما دعا کنید. بدبخت و بیچاره ایم اگر نظر شما برگردد. اقا جان، امشب برای همه دعا کنید که دلها همه مملو از عشق شما گردد.
اقا جان، پدر مهربانم، به جان مادرت امشب دعای خاص برای فرج داشته باشید ما از این دعا فقط شما را می خواهیم😭 به خدا دوستتون داریم. به خدا عاشقتونیم. فقط یک نظر به ما و مردم ما کن یک نظر به ما و اولاد ما کن. ای امید منتظران قدم بر دیدگانمان بگذار و برگرد😭 بابی انت و امی و نفسی و مالی و اولادی ، یا صاحب الامر و زمان😭
(عج)😭 عشقت شده اندیشه‌ی فرهاد کجایی؟ با تیشه به کوهی زده فریاد کجایی؟ از روز ازل نام تو بر عرش که دیدم عاشق شدم از من نکنی یاد کجایی؟ چون روح خدا در تنم آمیخت از آن دم با نام تو جان در تنم افتاد کجایی؟ دردی به دلم دارم و آن دردِ جدائی‌ست یک گوشه‌ی چشمی بکن ای داد کجایی؟ هر لحظه و هر جمعه تو را چشم به راهم سر می‌شود عمرم نشدم شاد کجایی؟😭 (کبری فرجام پور) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
التماس دعای فرج😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۷) خانم محمدی صدایم کرد و با لبخند پرسید: - خب قرار بود مکتوب برام درباره "آرامش" مطلب بیاری. یادت که نرفته؟ تازه یادِ قول و قرارم افتادم. گردنم را کج کردم. - نه! یعنی یادم نرفت ولی فرصت نکردم. چشمانش را تنگ کرد. - مگه چند خط می‌خواستی بنویسی که فرصت نکردی؟ بعد برگه یکی از بچه‌ها را بالا برد. - ببینید این دوستتون چقدر خوش‌خط و زیبا، توی برگه تزئین شده، توی چند خط، مختصر و مفید نوشته. آفرین. مهتاب از جایش بلند شد. -به! به! بچه زرنگ! عینک هم که داری؟ با صدای بلند خندید و دار و دسته‌اش هم خندیدند. خانم محمدی آرام و با لبخند گفت: - خب! مهتاب جان، نوبت شماست. لطفا نتیجه تحقیقت رو بیار. مهتاب دوباره صدا را بالا برد. - خانم زیاد شده بود و سنگین، نتونستم بیارم. دوباره با صدای بلند خندید. خانم محمدی با همان لحن آرام گفت: - اشکال نداره. ما خودمون میایم. مهتاب چشمانش گرد شد و ساکت نشست. بچه‌ها یکی یکی برگه‌ها را می‌دادند و درباره‌اش صحبت می‌کردند. اقرار می‌کنم که مجذوب بحث شدم و پرهام کلا از ذهنم پرید. نظرات بچه‌ها جالب بود. بعضی‌ها دوست‌داشتنی‌های خودشان را، مایه آرامش می‌دانستند. بعضی‌ها خانواده و بعضی چیزهای دیگر را و خانم محمدی درباره‌اش بحث می‌کرد و از بچه‌ها دلیل می‌خواست. کمی به فکر فرو رفتم. "راستی، چه چیزی مایه آرامش من است؟ از این چیزها که می‌گویند، من هیچ‌کدام را ندارم. آیا اگر داشته باشم به آرامش می‌رسم؟" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۴۸) ریحانه اجازه گرفت و ایستاد و برگه‌اش را به دست خانم محمدی داد. او نگاهی انداخت و گفت: - آفرین. خیلی عالیه. همین رو می‌خواستم ولی امروز هم به بچه‌ها فرصت تفکر بیشتر می‌دم و شما هم نظرت رو نگه دار تا جلسه بعد. دوست دارم همه بچه‌ها خودشون با توجه به بحث امروز، به این نتیجه برسند. ریحانه تشکر کرد و نشست. چشم تنگ کردم. - مگه چی نوشتی؟ با لبخند نگاهم کرد. - فعلا یه رازه. بعد خودت می‌فهمی. دستم را زیر چانه‌ام زدم و خیره شدم به چهره خانم محمدی که داشت نظر بچه‌ها را نقد می‌کرد. صحبت‌هایش برایم تازگی داشت. مباحثی که اصلا توجه‌ای به آن‌ها نداشتم، برای ساعتی مرا به تفکر واداشت. اما برای من همه آن حرف‌ها مثلِ رویایی شیرین و سرابی دست نیافتنی بود. در زندگی من تا ابد نشانی از آرامش نخواهد بود. به ناچار باید دست و پا بزنم و فقط برای دقایقی، حسی شبیه آن را کنار پرهام تجربه کنم. پس بهتر دیدم که از رویای شیرین بیرون بیایم و واقعیت زندگی‌ام را ببینم. "من، تینا، دخترک تنهایی، هیچ‌وقت رنگِ آرامش را نمی‌بینم. فقط باید آن‌طور که دلم می‌خواهد، برای خودم لحظاتی شاد را رقم بزنم." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام من وقتی با خانم فرجام پور صحبت میکنم خیلی آرامش میگیرم و از راهکارهای مفیدشون هم در رابطه با نحوه ارتباط و رفتار با همسر استفاده میکنم بسیار تاثیرگذاره و یه سری توصیه هایی دارن که روی خودم انجام بدم هم رفتاری و هم تغذیه ای که بسیار تاثیرگذار بوده و همچنان انجامشون میدم تا نتیجه گیری کامل ان شاءالله همیشه در کنار ما باشن خدا حفظشون کنه و خیر دنیا و آخرت نصیبشون باشه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 آی‌دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#دوره_های_آموزشی_اسرار_درون👇👇 #تخفیف_ویژه🎁😍👏👏 💞#دوره_اسرار_زناشویی💞 یا سواد جنسی #سرفصل‌های #دو
💥👏 می دونستید خداوند خیلی دوست داره ما هر روز به علم‌مون اضافه کنیم؟ و دوست داره ما از زندگی لذت ببریم پس عجله کنید که جا نمونید👏👆
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨در مناقب ابن شهر آشوب آمده است: پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم‌) با تهی‌دستان می‌نشستند و با مستمندان غذا می‌خوردند.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💔✵─┅┄