✅حتماً برای اصلاح این رفتار آسیبزننده،
از همسرتان عذرخواهی کرده
و این رفتار را ترک کنید.
اگر او حس کند که شما متوجه ضربه خوردن روح او شدهاید و درصدد اصلاح آن هستید، دلخوری او تبدیل به کینه و سردی مزمن نخواهد شد.👌
یک خانم با #سیاست
به هیچ وجه چه در خلوت چه در جمع
به همسرش بی احترامی نمی کند
و شوخی های زننده نمی کند
و مسخره نمی کند
بلکه با تعریف از کارها و خصوصیات خوب همسرش، او را تشویق می کند که با انرژی بیشتری برای زندگی تلاش کند👌
💞یادتون باشه
این شمایید که دارید
شخصیت همسرتان را شکل می دهید👌
پس تمرکزتون روی خوبیهای او باشد
و از او برای خود یک پهلوان و یک تکیه گاه امن بسازید
تا در کنار شما ارامش بگیرید✅
#دلبرانه😍💞
هر روز برای تو🤍🌱
حاضرم با تو صبح کنم
و با تو شب کنم
با تو بخندم
و با تو گریه
با تو بیدار بشم
و با تو به خواب برم
من همه چی زندگیم رو با تو میخوام♥️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
امروز یک اتفاق تلخ هم افتاده
و آن منفجر شدن معدن در طبس است
که منجر به کشته شدن عده ای از کارگران زحمت کش این معدن شده
این ضایعه تلخ را به خانواده های این عزیزان تسلیت عرض می کنیم🏴
حتما این عزیزان هم شهید محسوب می شوند چون در راه به دست اوردن رزق حلال از دنیا رفته اند.
روحشان شاد باد🏴
۸۷)
#تینا
#قسمت_۸۷
با بهت و حیرت، به رفتارِ دکتر، پرستارها و شکر گفتن مادرم نگاه میکردم.
نمی دانستم چه خبر است.
چند دقیقه بعد اتاق خلوت شد و مادر کنارم نشست. برای اولین بار قربان و صدقهام رفت. نمیدانستم چه طور چنین چیزی ممکن است.
پدر هراسان وارد شد. او نیز رفتارش چون مادر بود.
من فقط و فقط، در سکوت تماشایشان میکردم.
گویی هنوز در حال خواب دیدن بودم.
از رفتار و گفتارشان چیزی نمیفهمیدم.
برای منی که هیچ وقت محبتشان را ندیده بودم، این حرکات شبیه رویا بود. شاید هم واقعا رویا بود.
هر چه سوال میکردند و حالم را میپرسیدند، فقط نگاه متعجبم نصیبشان میشد.
گویی زبانم به کل از کار افتاده بود.
ساعتی بعد ریحانه به دیدنم آمد.
همه از اتاق بیرون رفتند.
دستم را گرفت و کنارم نشست.
حالم را پرسید و گفت:
- معلومه با خودت چه کار کردی؟ میخواستی ما رو دق بدی؟ دوباره دیوونه شدی تینا؟
لحظه ای چشمانم را بستم تا فکرم را متمرکز کنم.
بالاخره زبانم را چرخاندم:
- چی شده؟
پوزخندی زد:
-تازه خانم میگه چی شده؟
این منم که باید بپرسم، تینا خانم چی شده؟
- نمیدونم چی میگی؟ اینجا چه خبره؟
مچ دستم را گرفت و بالا آورد:
- لطفا ببین چی شده!
دردی همراه با سوزش در دستم حس کردم.
ناله ای زدم.
-وای! ریحانه؟ پس چرا هنوز اینجام.
دوباره شکست خوردم.
ریحانه با عصبانیت صدایش را بالا برد:
-تینا!؟ خجالت بکش. همه رو دق میدی با این کارات. اصلا تو چه مرگته؟ این بچه بازیها چیه؟
- هیچی بابا، فقط الان بگذار بخوابم.
- بخوابی؟ خانم جان، الان سه روز میشه که اینجا خوابیدی. اینقدر خون ازت رفته بود که رو به موت بودی. اگر من پیامکت را دیرتر میدیدم، الان مطمئن باش، توی قبرستون برای همیشه خواب بودی. انقدر از دستت شاکیام که نگو. منتظرم حالت بهتر بشه، مرخصت کنند. من میدونم با تو.
بعد به حالت قهر، از من رو گرفت.
از این حرکتش، خندهام گرفت.
- باشه، هر چی شما بگی. ولی راستش...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۸۸)
#تینا
#قسمت_۸۸
چهرهاش در هم کشید.
-راستش چی؟ کار خوبی کردی؟ حالا راستش، راستش، میکنی.
تینا دارم بهت اخطار میدم، بار آخرت باشه. وگرنه من میدونم و تو.
والا! فکر مارو نمیکنه. نزدیک بود از دستت همهمون سکته کنیم. سه روزه توی مدرسه عزای عمومی شده. بیچاره خانم محمدی که آنقدر به خاطر تو گریه کرد، حالش بد شد. مجبور شد مرخصی بگیره بره خونه. بدبخت مامان و بابات هم که پشت این در، عزا گرفتند.
تازه اون ساحل بیچاره هم با مامانش آومده بودند.
بعد لبش را کج و کوله کرد و ادامه داد:
- حالا برای من، راستش، راستش، راه انداخته.
واه!.. واه!. واه!.. واقعا که!؟
ادا و اطفارش، برایم خندهدار بود.
لبخند زدم و نگاهش کردم:
-خب!... می دونی...
دوباره غم دنیا به دلم نشست و بغض گلویم را فشرد.
- می دونی، من..من.. وقتی اون کار رو میکنم، آروم میشم. درد داره. ولی یه لحظه احساس میکنم از دست همه چیز این دنیا راحت شدم.
صدایم را بالا بردم:
-آرومم میکنه، میفهمی؟ آرومم میکنه.
چشم غرهای رفت که ساکت شدم.
-آرامش میخوای؟ کاری نداره، از راه درستش وارد شو. اول برو ببین آرامش یعنی چی؟ بعد دنبالش بگرد. با این بچه بازی ها به هیچ جا نمیرسی.
بغضم ترکید و اشکم جاری شد:
- ریحانه! به خدا من توی این دنیا زیادیام. از اول هم زیادی بودم. باورت نمیشه؟ از مادرم بپرس.
الان هم که هیچ کس من رو دوست نداره. پس چرا نذاشتین برم و راحت بشم.
اخم هایش را در هم کشید و از جایش بلند شد:
-واه..واه..واه.. روت و برم دختر.
الان این همه قصه برات گفتم. باز حرف خودت رو میزنی؟ اصلا تو آدم نمیشی.
باید خودم درستت کنم. فقط از این جا بیا بیرون دارم برات. هر چی به روت میخندم، پر روتر میشی.
پاشو پاشو، الان یه کم اینجا رو مرتب کنم. خانم محمدی و بچهها بیرونن، میخوان بیان دیدنت.
کمکم کرد که جا به جا بشوم و به تخت تکیه بدهم. هنوز سِرم توی دستم بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام گلم
چشم
به خاطر شما عزیزان مهلت ثبت نام را #تمدید کردیم👏👌
امیدوارم هر کی جا مونده خودش را برسونه
البته هنوز تدریس را شروع نکردیم
پس عجله کنید👏👏
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سرفصل های دوره #سیاستهای_زنانه👇😍 یک دوره جامع و کامل و بی نظیر💥 💞خودشناسی و خودباوری 💞شخصیت شناسی 💞
#تمدید شد 👆👏 فقط تا پایان سه شنبه شب👏👏
جا نمونید
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همانا مَثَل خاندان من در ميان شما به كشتى نوح مى ماند كه هر كه بر آن سوار شد نجات يافت و هر كه از آن بازماند غرق شد.
📚بحار الأنوار ج۲۳ ص۱۰۵
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅