eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞هدف ازدواج رسیدن به آرامش است. آیا در کنار کسی که رازدار نیست می توان ارامش داشت⁉️
امروز با خانمی صحبت می کردم که می گفت، نمی تونم زبانم را نگه دارم. عزیزان ما باید در هر لحظه از زندگی مون مبارزه با هوای نفس داشته باشیم و به هدف خلقت که خودشناسی و خودسازی است، توجه کنیم✅ وگرنه خسران دیده در دنیا و اخرت خواهیم بود
زبان زبان زبان حیوان درنده ای است که اگر رهایش کنی، ابتدا خودت را می درد✅ حواسمان باشد که چه می گوییم و چه می کنیم👌
💞😍 دِلبَـرکَم...♡ کَم‌نه‌زیآدمیخواهَمت آنقدَرکه‌درتَمام‌خاطرِه‌هایَم تُــ......ــوباشی قدم‌بزنی،بِدوی،بخَندی،بخوآنی بِمانی وبِدآنی‌که‌مَن‌چقدرعاشِق‌این فِعل‌ماندنَم..:')!❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸۹) صدای در بلند شد و خانم محمدی و چند تا از همکلاسی‌ها وارد شدند. خوب می‌شد نگرانی را در چهره خانم‌ محمدی دید. حالم را پرسیدند و کنارم نشستند. برای اولین بار، احساس شرمندگی کردم. در برابر کسی که نقشی در زندگیم‌ نداشت. عهد و پیمانی بینمان نبود. ولی چرا؟ چرا از دیدنش و از نگاه نگرانش، شرمسار شدم. منی که حتی از روی پدر، مادر و تنها دوستم، احساس شرمندگی نکردم. در وجود او چه بود، نمی‌دانم؛ ولی برای من او با همه فرق داشت. خودم هم باورم نمی‌شد. حتی، از شرم، نمی‌توانستم در چشمانش نگاه کنم. وقتی دست سردم را میان دستان گرمش گرفت و مادر گونه نوازش کرد، دیدم قطره اشکش را پنهانی با انگشتش پاک می‌کند، بیشتر شرمگین شدم. بچه‌ها با ریحانه صحبت می‌کردند و سکوت مرا حمل بر حال خرابم می‌دانستند. ولی خودم خوب می‌دانستم که عرق سردی که روی پیشانیم نشسته، جز از شرم و خجالت نیست. و سکوتم، تنها به خاطر، محبت و مهری است که یک غریبه نثارم می‌کند. شاید هم غریبه نیست. شاید از هر آشنایی، آشناتر است. باورم نمی‌شد، چگونه در مقابلش زبانم قفل شده بود. مثل نوزادی بیمار و تبدار، خودم را به آغوشش سپردم و او چون مادری دلسوز، بر سر و صورتم بوسه کاشت و با دستان گرمش، تن سردم را نوازش کرد. هیچ صدایی جز صدای مادرانه‌اش نمی‌شنیدم. ناباورانه نفس عمیقی کشیدم و قطره اشکی را هدیه مژگانم‌ کردم. با صدایی آهسته کنار گوشم، قربان صدقه‌ام می‌رفت و خدا را بابت سلامتی‌ام شکر می‌گفت. حساب ساعت و دقیقه از دستم در رفت. که پرستاری وارد شد و اعلام کرد که وقت ملاقات به پایان رسیده. عاجزانه نگاهش کردم، که بیرون رفت و در را بست. به ناچار آغوشِ امنی را که تازه یافته بودم، رها کردم، و او بعد از کلی سفارش کردن، رفت. نگاه حسرت بارم تا جایی که دید داشت، بدرقه راهش شد. هنوز در بهت بودم که ریحانه صدایم زد: -چه خبره خانم؟ کجایی هر چی صدات می‌کنم نمی‌شنوی؟ -هان! کی؟!من؟! -بله شما، خانم خانما. از مامانم اجازه گرفتم امشب پیشت بمونم. دکترت گفت، حالت بهتر بشه، فردا یا پس فردا مرخصی. پس سعی کن زودتر خوب بشی، فردا با هم بریم خونه. فقط سر تکان دادم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۹۰) خوب می دانستم‌ که مادرم از او خواسته کنارم بماند، چون خودش حال خوشی ندارد و غیر از ریحانه کس دیگری را نداریم. آن شب او برایم از هر پرستاری مهربان تر بود. می گفت و می خندید. دلسوزانه برای کارهایم کمک می کرد. ولی نمی دانم چرا زبانم به سخن باز نمی شد. دلم آشوب بود و اختیار قطرات اشکم را نداشتم. وقتی چراغ را خاموش کرد تا بخوابم، لحظه ای پلک روی هم‌ گذاشتم. یکباره صحنه خوابی که دیده بودم، جلوی چشمانم نمایان شد. همان تاریکی، همان حیوانات انسان نما، فریاد خفیفی زدم و از خواب پریدم. عرق سرد روی پیشانی ام‌نشسته بود و ترسی تمام‌وجودم را پر کرده بود. می ترسیدم دوباره بخوابم. اگر میان آن حیوانات وحشی گیر می افتادم؟ اگر راه نجات را پیدا نمی کردم؟ اگر... و هزاران اگرِ دیگر، باعث شد که خواب از سرم بپرد. ریحانه آرام خوابیده بود و دلم نیامد بیدارش کنم. با حسرت با چهره معصومش نگاه کردم. حتی به خواب عمیقی که رفته بود، حسادت کردم. چقدر آرام خوابیده بود. برعکس من که هیچ وقت نتوانستم خواب آرامی داشته باشم. حتی اینجا که داروی آرام بخش تزریق کرده بودند. خیره شدم به سقفی که نوری روشنش نکرده بود. خیره شدم به تاریکی که از آن وحشت داشتم. نور کمِ چراغی کوچک کنار تختم، کمی اتاق را روشن کرده بود. آن هم آنقدر کم بود که فقط، اطراف خودش را نور می داد. کلافه شدم از تاریکی، تنهایی، بی خوابی و بی کسی. آرام آرام در خاطرات گذشته غرق شدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خسته نباشید وقت بخیر میخواستم بابت مشاوره با حوصله وآرامش بخش خانم فرجام پور تشکر کنم وبگم که در مشاوره دادن بسیار باسواد وباحوصله هستن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💥مژده به خانم های عزیز😍👇 😍🎁🎁 به مناسبت میلاد پیامبر مهربانی و هفته وحدت، از بین خانم های عزیزی که ثبت نام این دوره را تکمیل کنند به قید قرعه یکی از دوره هایمان به صورت 🎁 هدیه داده می شود😍👏👏 فقط تا پایان شهریور 👏👏 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 سرفصل های دوره 👇😍 یک دوره جامع و کامل و بی نظیر💥 💞خودشناسی و خودباوری 💞شخصیت شناسی 💞تفاوتهای زن و مرد 💞نیازهای زن و مرد 💞عوامل مهم خیانت و راهکارهای درمانی 💞اتاق خواب ایده آل 💞رابطه صحیح و اصولی 💞ایده های ناب دلبری کردن 💞راهکارهای درمان تنوع طلبی 💞سیاستهای کلامی 💞زبان عشق و هزاران نکته‌‌ ناگفته که لازمه هر خانم با بلد باشه تا زندگیش عسل بشه.😉👏👏 همراه نود روز پشتیبانی ۲۴ ساعته، استاد دوره، مشاور خانواده وتمرین ها و تکالیف بسیار کاربردی😍👏👏 ادمین ثبت نام👇 @asheqemola 💫همین الان عضو بشید، زندگی کوتاه است آنرا شیرین کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند:💚 خداوند عز و جل، دروغى را كه باعث صلح و آشتى شود دوست دارد و از راستى كه باعث فساد (و فتنه) شود بيزار است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪 🕊🍃تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی ، نه یک ضعف... 🕊🍃آنچه ویرانمان می کند ، روزگار نیست ... حوصله های کوچک است و آرزوهای بزرگ ‌الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🕯🍃 پیامبر (ص) فرمود: هرگاه بنده بگوید: ، خداى متعال مى‏گوید: بنده من با نام من آغاز کرد. بر من است که کارهایش را به انجام رسانم و او را در همه حال، برکت دهم»❤️✨ ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جلسات قبل از کنترل خشم و .. صحبت کردیم در این جلسه می خوام چند نکته مهم بهتون یاد بدم برای زمانی که خدای ناکرده کدورتی بین‌تون بود👇
هنگامی که با همسرتان به مشکلی میرسید بهترین کار چیست⁉️👇 1⃣خانواده ها را در جریان قرار ندهید.❌ معمولا خانواده ها با ورود به دعوای شما گاهی کار را خرابتر می کنند. چرا⁉️👇
چون به خاطر مهری که درباره فرزندشان دارند نمی توانند بی طرف قضاوت کنند و ازطرفی دیدن ناراحتی جگر گوشه شان باعث می شود که از همسرتان بیزار شوند و جبران این قضیه کار سختی است.
2⃣قهر نکنید❌ قهر کردن کاری کودکانه است. و کینه و کدورت را بیشتر می کند و حل مشکل را کاری سخت تر خواهد کرد. بهتر است کمی سکوت به اندازه چند دقیقه، داشته باشید و بعد زندگی را از نو سر بگیرید. در فرصتی مناسب و شرایطی مناسب انتقاد کنید و منطقی رفتار کنید.
3⃣ منزل تان را ترک نکنید.❌ بارها در مشاوره ها شاهد بودیم که خانم منزل را ترک کرده تا مثلا همسرش را تنبیه کند و دوباره برگردد، اما آقا لجبازی کرده و دیگر راضی به برگشت خانم نشده. سر یک قهر کودکانه زندگی خودش و فرزندانش را به تباهی کشیده
4⃣از همه مهمتر تخت خوابتان را ترک نکنید .❌ این راهها باعث هرچه طولانی تر و حادتر شدن مشکل می شوند. 👌از زن ومرد ، در این عصر انتظار بیشتری وجود دارد که با منطق و برخورد صحیح مشکلات بین فردی را حل نمایند.. ✅لطفا در موقع بروز مشکل حتما با مشاور صحبت کنید.👌 و سر خود کاری نکنید❌
اختلاف نظر در بین همه زوجین به وجود می آید. و نتیجه تفاوتهای بین زوجین است👌 مهم این است که بتوانیم این اختلافها را مدیریت کنیم و نگذاریم که خدای ناکرده به طول بیانجامد. مدیریت مهم است✅ موفق باشید🌺
😍💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دوست داشتنت در من تمام نمی شود؛ بلکه از ثانیه ای به ثانیه ای دیگر منتقل می شود بیشـتـرررر ،تپنده تـرررر ....🫀😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۱) چه شد که به اینجا رسیدم؟ چه کسی مقصر است؟ خودم، پدر، مادر یا پرهام؟ باز یاد پرهام آتش به جانم زد. چطور می توانم فراموشش کنم. کسی که یک سال از عمرم را در خواب و بیداری با یادش و در کنارش سر کردم. کسی که آینده ای زیبا، با او، فقط او، برای خودم ساخته بودم. کسی را که تنها ناجی خود می دانستم. در اوج بی پناهی رهایم کرد و رفت‌. به همین راحتی. یاد حرف های آخرش افتادم. و التماس های خودم، که دیگر هیچ سودی نداشت. قلبم به درد آمد و اشکم سرازیر شد. به دست باند پیچی شده ام نگاه کردم. آهی کشیدم و حسرت خوردم، کاش مرده بودم. یکباره، تصویر خوابم جلوی چشمانم رژه رفت و وحشت وجودم را فرا گرفت. مرگ، چه واژه تلخی؛ اگر مرده بودم و آن تاریکی و حیوانات، ... وای نه... خیلی دردناک بود. بی پناهی و بی کسی ام بیشتر می شد. از اول همه را مرور کردم. تا به روشنایی و علتش رسیدم. یاد خدا و نام (امام حسین) عزای امام حسین. هییت امام حسین. آیا این ها راه نجات است؟ خوب یادم هست ماه محرم که با ریحانه چند باری روضه رفتم. دلیل این مراسم و نذری و گریه را نفهمیدم. با خودم فکر می کردم، چرا مردم باید گریه کنند و افسردگی بگیرند. حتی وقتی ریحانه اشک می ریخت، از دستش دلخور می شدم. ولی واقعا کدام کار درست و صحیح است؟ عزادری و گریه برای امام حسین، یا نادیده گرفتن این مراسم؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۹۲) حسابی ذهنم به هم ریخت و افکارم آشفته شد که نتونستم بخوابم. حتی پلک روی هم نگذاشتم. افکاری که ذهنم را درگیر کرده بود، جدید به نظرم رسید. مغزم در دریایی مواج گرفتار شده بود. ولی این دریا، با منجلاب قبلی، خیلی تفاوت داشت. باتلاقی که هر چه دست و پا می زدم، جز به فلاکت و نیستی، راهی نمی یافتم. اما این دریای پر تلاطم، گر چه مواج بود، ولی آبش زلال بود. به زلالی نوری که دیدم. دغدغه داشتم، ولی دغدغه هایم، هم با قبل تفاوت داشت. دلم آشوب بود، ولی نوع آشوبش، هم فرق کرده بود. نمی دانستم چه بلایی به سرم آمده؟ چه شده؟ دل آشوبی ام از چیست؟ فقط؛ دیگر بودن در آن اتاق را طاقت نداشتم. چون مرغی سر کنده، دلم به سینه می کوبید. باید می رفتم؛ ولی کجا؟ چطوری؟ کلافه شدم از افکاری که راهی برای رهایی از آن ها نمی یافتم. بالاخره صبح دمید و من با تنی خسته و بیمار از بیمارستان مرخص شدم. خانه که رسیدیم؛ محبوبه خانم با اسفند دود کن به استقبال آمد. بوی سوپ خوشمزه اش در خانه پیچیده بود. همه جا مرتب و تمیز به نظر می رسید. خواستم به اتاقم بروم که پدر اجازه نداد. روی مبل راحتی نشستم. مادر با لیوان آب پرتقال کنارم نشست و مجبورم کرد تا آن را بنوشم. پتویی نازک رویم‌ کشید. با تعجب به رفتارش نگاه می کردم. نگرانی و کلافگی، در چهره پدر، هویدا بود. سرخم کرد و انگشت لابه لای موهایش فرو برد. به قیافه جذابش، که حتی گرد پیری که بر آن نشسته بود، از جذابیتش، کم نکرده، با حسرت نگریستم. حسرت روزها و شب های دور از او. حسرتِ نگاه های مهر آمیز و دست نوازشگرش. حسرتِ بازی ها و خنده های پدر و دختری. حسرتِ مسافرت، کوه و گردش با او. دلم می سوزد، برای خودم و برای او. آیا او هم حسرت بودن با ما را داشت؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💥مژده به خانم های عزیز😍👇 #نذر_فرهنگی😍🎁🎁 به مناسبت میلاد پیامبر مهربانی و هفته وحدت، از بین خانم ها
اخرین ساعت 👆👏 ان شاءالله فردا کلاس را شروع خواهیم کرد✅ عزیزانی که ثبت نام کردید ولی لینک کلاس را دریافت نکردید لطفا به ادمین پیام بدید و لینک ورود به کلاس را دریافت کنید👇 @asheqemola