eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۹) با سر و صدای سینا همه به سمتش برگشتیم. سلام داد و مستقیم به اتاقش رفت. از وقتی وارد خانه می شد، سر و صدای زیادی به پا می کرد. راه رفتنش هم بی صدا نبود. برای اولین بار با دیدنش لبخند به لبم نشست. ولی یک لحظه دلم گرفت. به این فکر کردم که او نیز مثل من تنهاست. پدر و مادر کنار سفره، مشغول خوردن ناهار شدند‌. گرچه به ظاهر با هم خوب بودند، ولی مرتب صحنه های دعوا و قهرهای همیشگی شان، جلوی چشمانم نقش می بست. تمام عمر من و سینا، عجین با این دعواها بود. ما هیچ وقت بچگی نکردیم. چون پدری بالای سرمان نبود تا با ما بازی کند و مادری افسرده و بی حوصله، که حتی به کارهای شخصی خودش هم زیاد اهمیت نمی داد. چه رسد به اینکه ما را پارک و بیرون ببرد . یا به فکر بازی و تفریح ما باشد. همیشه خاطراتِ اذیت های بچه های همسایه، را برای خود مرور می کردم. ما تنها و ترسو، ولی آن ها به پشتوانه بزرگترهایشان، به ما زور می گفتند. روزی را به یاد آوردم که برای سینا بستنی گرفته بودم و خودم فقط یک گاز کوچک، از آن را خوردم. دستش را گرفتم و با هم به سمت خانه می آمدیم که چند تن از پسرها که مشغول بازی بودند، به سمتمان آمدند و خیلی راحت، بستنی را از دست سینا گرفتند. ما هم به جای اعتراض، فقط یکدیگر را در آغوش گرفتیم. و شاهد خورده شدن بستنی مان بودیم. جرئت اعتراض نداشتیم. چون آن ها با هم بودند و ما تنها. حتی اگر کتکمان می زدند، کسی را نداشتیم تا از ما حمایت کند. به ناچار با دلی شکسته و اشک چشم به خانه برگشتیم. مادرم حتی در منزل نبود که حالمان را بپرسد. و این قضیه بارها و بارها تکرار شد. شاید یکی از دلایلی که سینا را به سمت ورزش کشید همین باشد. "قوی شدن‌" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۰۰) پدر بعد از ناهار رفت. ولی قبل از رفتن، دستی به سرم کشید. دیدم که آهی از نهادش بلند شد و چشمان نمدارش را از من مخفی کرد. با خود اندیشیدم، او نیز غم دارد؛ غمی عمیق و قدیمی. دام برایش سوخت. چطور در طی این سال ها این همه غم را تنهایی به دوش کشیده؟ فلسفه ازدواج او و مادر را درک نمی کردم. چرا تن به چنین کاری دادند؟ که باعث آزار خود و ما شدند. چشمانم را بستم و ازدواج آن ها را چون باتلاقی دیدم که با چشمان باز خود را در آن انداختند و من و سینا را هم با خود، به اعماق آن کشیدند. درد داشت، تنهایی و بی کسی، خیلی درد داشت. دیگر توان این همه درد را نداشتم. پتو را روی سرم کشیدم، تا کسی اشک هایم را نبیند. برای خودم و برای زنده بودنم عزا گرفتم. عصر که شد، خانم محمدی با ریحانه به دیدنم آمد. بهتر بودم ولی هنوز سر گیجه داشتم. از دیدنشان خوشحال و شرمنده شدم. خانم محمدی کنارم نشست و دست بر سرم کشید. گونه ام را بوسید و گفت: -دلم برات تنگ شده. امروز هم که مدرسه نبودم. وقتی شنیدم حالت بد شده خیلی نگران شدم. ولی غصه نخور. فقط از ضعف و کم خونیه. درمانت پیش خودمه. لبخند زد و از کیفش یک شیشه بیرون آورد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم بنده دومین بار هست ک از استاد فرجام پور عزیز مشاوره گرفتم خداخیرشون بده مثل همیشه به حرفام گوش دادند و دلسوزانه با لحن مهربان شون راهنماییم کردند و الحمدلله مشکلم تا حدودی حل شده و اینکه گفتند برای خودم ارزش قائل باشم و وقت بزارم به نظرم خیلی نکته ی طلایی و مهمی بود و خداروشکر با راهنمایی های ایشون حال روحی و معنویم هم بهتر شده ان شاء الله ک جزء یاران واقعی امام زمان باشند و همون طور ک به فکر دیگران هستند و کمکشون می‌کنند ان شاء الله ک خداوند در همه ی لحظات زندگی شون کمک حالشون باشه و عاقبت بخیر باشند❤️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🤔چند راز مهم درباره مردان که دانستنش بر هر خانمی واجبه😍👏 هنوز نمی دونی خواسته ات را چطوری به همسرت بیان کنی⁉️ بیا تا بهت یاد بدم😍👇 مینی دوره 🤗💞 هزینه فقط ارسال بنر برای ده نفر👏👏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
عزیزان همگی همت کنید و امشب بنر ما را برای دوستانتون بفرستید و در گروه ها تون بفرستید👏👏👆
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ سلام امام زمانم ❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام علی علیه‌السلام فرمودند:💚 براستى كه خداوند براى گروهى كشته شدن را مقدر فرموده و براى ديگران مردن را. هر گروهى با همان سرنوشت كه خداوند مقدر كرده است مى رسد. پس، خوشا به سعادت مجاهدان در راه خدا و كشته شدگان در راه طاعت او. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💔✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی چیز زیبایی توی کسی دیدی حتما بهش بگو... شاید واسه تو یه ثانیه طول بکشه؛ اما برای اون میتونه یه عمر باقی بمونه❤️ ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
. ❣می‌شه بی‌خیالِ دنیا بود ✨ می‌شه آروم بود ❣ می‌شه رفت دورِ دنیا رو گشت ✨ می‌شه عاشق بود ❣ می‌شه ✨ اگر تو دستامو بگیری ┏━✨🌼🌹🌼✨━┓ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
امتحان جامعه ایمانی.mp3
9.75M
⚡️ در حادثه ترور فرماندهان حزب‌الله، تمام مومنین در سراسر جهان به یک امتحان بزرگ مبتلا شده‌اند! بشنویم درباره‌ی این امتحان و راه پیروزی در آن ! | | @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام عزیزان ایام به کام لطفا صوت را با دقت گوش کنید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در ادامه بحث و علت و درمانش چند نکته را یادآور می شوم👇
. ⁉️چرا یک فرد به خاطر موضوعی کوچک بسیار آشفته می‌شه؟👇 1⃣ در روزگار و لحظاتی هست که استرس و اضطراب شدیدی رو تجربه میکنه! 😟 درگیری فکری زیادی دارد و با کوچکترین ناراحتی به هم می ریزد. خانم عزیز حواست باشه، وقتی می خوای با همسرت صحبت کنی یا درخواستی داشته باشی، حالات روحی و روانی او را در همان لحظه در نظر بگیرید گاهی بهتر است خواسته ات را در زمان دیگری مطرح کنی پس صبور باش👌
2⃣ حرف‌های نگفته! احتمالا احساساتش را برای مدت زیادی روی هم انباشته کرده! 😢 سعی کنید به همسرتان فرصت ابراز احساسات و درد دل کردن را بدهید. به او توجه کنید👌
3⃣ شاید هم از اینکه وانمود کنه همه چیز روبراهه و ناراحت نیست، خسته شده. 😩 چرا فکر می کنید مردها از آهن هستند⁉️🤔 مردها هم احساسات دارند و قلبی که نیاز به محبت دارد. توقع هایتان را از همسرتان کم کنید👌
4⃣مدت زمان خیلی زیادی نادیده گرفته شده و به نیازهاش پاسخ داده نشده! 🥺 یک خانم با باید نیازهای همسرش را بشناسد و هر کدام را به موقع و به صورت صحیح پاسخ مناسب دهد👌
5⃣ شاید هم موضوع ساده‌تر از این حرف‌هاست در اون لحظات یک درد جسمانی مثل سردرد رو تجربه میکنه! 🤒 اجازه دهید کمی با خودش خلوت کند و حتی بخوابد، و مانند یک پرستار خوب فقط احوالش را بپرسید و او را تیمار کنید👌
6⃣ وقتایی که آدم‌ها نسبت به یک چالش به ظاهر کوچک عکس العملی نامتناسب با موقعیت نشان میدهند و یک هو منفجر میشوند. دقیقا همون نقطه‌ایه که باید هشیار باشیم و بررسی‌اش کنیم. این موقعیت‌ها رو جدی بگیریم!👌
💞خانم عزیز ، اقای محترم وقتی که همسرتان، به هم ریخته است، کلافه و عصبی است، به جای اینکه قیافه حق به جانب بگیرید و بحث و دعوا راه بیندازید، بهتره که صبور و ارام باشید و سعی کنید به همسرتان ارامش بدید و بعد سعی کنید علت را بیابید که ان شاءالله مشکل را از ریشه حل کنید👌
🔺گاهی توی مشاوره ها شاهدیم که خانم حق به جانب تماس می گیره و از رفتار آقا، مثلا، عصبانیت، قهر، و... شاکی است وقتی ریشه یابی می کنیم و راهکار می دهیم تازه خانم متوجه اشتباه خودش می شود✅
💞عزیزان اگر ریشه مشکلات را بدانید به راحتی می تونید حلش کنید اما ما توی دوره که البته بهتره اسم دوره را بذاریم 💪 قصد دارم شما را به خودتان برگردانم و ریشه مشکلات را بیابیم و حل کردنش را بهتون آموزش بدیم💪 موفق باشید🌺
💞😍 میخواهَمَت با تَمامِ وُجودَم اَز اَعماقِ قَلبَم وَ بَرایِ هَمیشِگی هایَم جانانِ مَن! دلبر زیبایم💖😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۱) با تعجب به شیشه ای که در دست داشت نگاه کردم. لبخند زد: -باید دستپخت مامان مرضیه ام را بخوری تا حالت جا بیاد. رو کرد به ریحانه: -پاشو خانم، این سه شیره طبیعی که معجزه می کنه را برای این دخترمون شربت درست کن. ریحانه از جا بلند شد و رو به مادر کرد. با اجازه ای گفت و شیشه به دست به آشپزخانه رفت. مادر تشکر کرد و با خانم محمدی مشغولِ تکه پاره کردن تعارف شد. ولی من متعجب بودم که چرا مادرش را با اسمش گفت. خب مگر نمی توانست بگوید" مادرم." ریحانه، لیوان شربت را دستم داد و اشاره کرد که بخورم. با تعجب نگاه کردم. خانم محمدی خندید و گفت: -نترس دختر بخور. خیلی خوب و مقویه. می دونی دردت چیه؟ از بس خون از زخم دستت رفته، کم خون شدی. به نظرم چند روز دیگه خونه بمون. هم استراحت کن و هم حسابی خودت رو تقویت کن. البته شربت سه شیره روزی چند بار فراموش نشه. خیلی خیلی مفیده. مادر با تعجب پرسید: -ماشاءالله، این اطلاعات رو از کجا آوردید؟ خانم محمدی لبخند زد: - از مامان مرضیه. راستش مامان من توی این کارها استاده. هنوز ما بیمارستان و درمانگاه و مطب نرفتیم. خودش درمان همه دردها را با طب اسلامی انجام می ده. -وای چه جالب. یه چیزهایی شنیده بودم؛ ولی نمی دونستم تا این حد، این صحبت ها حقیقت داره. -والا ما که از بچگی همین روش توی خونه مون بوده. اولا خیلی کم بیمار می شیم. چون مامان مرضیه حسابی حواسش به تغذیه مون هست. اگر هم بیمار بشیم، بلافاصله با طب اسلامی درمان مون می کنه. -چه عالی، واجب شد مادرتون را ببینم و خیلی چیزها یاد بگیریم. -حتما، اصلا تینا که بهتر شد، بیاید منزل ما، مطمئن باشید مادرم خیلی خوشحال می شه. -چشم حتما. فعلا بفرمایید میوه میل کنید. بعد از جا بلند شد و برای آوردن چای به آشپزخانه رفت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۰۲) با اشاره خانم محمدی، شربت را نوشیدم. بعد کلی سفارش کرد بابت اینکه چه بخورم و چه نخورم. مادر سینی چای را روی میز گذاشت و تعارف کرد. با تعجب دیدم که او از کیفش، ظرفی شبیه نمک پاش بیرون آورد و با لبخند گفت: -ببخشید، سفارش مامان مرضیه است، چای رو بدون دارچین نمی خوریم. ریحانه گفت: -چه جالب، پس منم می خوام. بعد هر دو خندیدند. خانم محمدی ظرف دارچین را در سینی گذاشت: -خوشحال می شم همگی چای رو با دارچین میل کنید. لبخند زیبایش، صداقت و مهربانی اش را نشان می داد. و من عاشق این لبخندهای بی ریایش بودم. نفس عمیقی کشیدم و چای دارچینم را با کمی عسل نوشیدم. احساس آرامش عجیبی پیدا کردم. ساعتی که آن ها کنارم بودند، هر لحظه از اخلاق خوبشان چیزی می آموختم و برای هر مسئله ای نکته ای بهداشتی و طبی یاد می گرفتم. آرزو کردم که کاش همیشه کنارم می ماندند. منی که مادرم حتی حال پختن غذای درست و حسابی را هم نداشت. چه برسد که به تغذیه ما دقت کند. بیشتر روزها بدون صبحانه به مدرسه می رفتم و از معده درد به خود می پیچیدم تا زنگ تفریح که از بوفه خوارکی تهیه کنم. تازه اگر پول تو جیبی داشتم. شاید هر هفته یا دو هفته ای پدر می آمد و به من و سینا انفاقی می کرد. وگرنه مادر که اصلا از من نمی پرسید که چیزی نیاز دارم یا نه. البته سینا به بهانه باشگاه رفتن، باید همیشه جیبش پر پول بود. ریحانه دست روی پایم گذاشت: - کجایی؟ -هان، هیچی. همین جام. -خوبه. بهتری؟ -ممنون. بهترم. -خب ما دیگه باید بریم. مواظب خودت باش. لبخند زدم. خانم محمدی هم دستم را فشرد و خداحافظی کرد. دلم می خواست بگویم، برای همیشه کنارم بمانید، ولی نمی شد. با رفتنشان دوباره غم به دلم نشست. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490