مثل اینکه خوابیدند
مبارکشون باشه👏👏💐💐
امیدوارم برنده بعدی شما باشید
و یکی از دوره های ما را به صورت #رایگان هدیه بگیرید🎁👏
۱۵۵)
#تینا
#قسمت_۱۵۵
با دیدن چهره اشکبار خانم محمدی، گریه ام گرفت. توی دفترش نشسته بود و اشک می ریخت.
کنارش نشستیم و آرام اشک ریختیم، برای دختری که جانش را فدای کم عقلی اش کرد.
کمی که گذشت، خانم محمدی، اشک هایش را پاک کرد:
-بچه ها باید انتقام مهتاب رو بگیریم. درسته خودش هم مقصر بود؛ ولی این حقش نبود که اینجوری از بین بره. از دیشب که شنیدم، یه لحظه ام آرام و قرار ندارم. شاید کار پرهام نباشه ولی حتما کار همدست هاشه. آخه مهتاب با اونا کار می کرده.
نفس عمیقی کشید و کمی مکث کرد. بعد ادامه داد:
-من دیروز بهتون نگفتم، که مامورین پلیس توی پارک هستند. نمی خواستم هول کنید و نقشه مون خراب بشه. اونا دیروز پرهام رو تعقیب کردند.
بالاخره خانه ای که توش رفت و آمد می کنه رو پیدا کردند. دیدند که مهتاب هم داخل اون خونه شده. ولی ندیدند که بیرون بیاد. تا اینکه اونو کنار یه پل نزدیک خروجی شهر پیدا کردند.
شانس آوردیم که زود شناسایی شده.
ولی هر چی هست توی اون خونه است.
برای دستگیریشون شما باید کمک کنید.
امروز هم می ریم سر قرار. باید موقع معامله جنس، دستگیرش کنند.
فقط خواهش می کنم، شما خیلی عادی رفتار کنید. نباید به هیچ چیز مشکوک بشه.
باید قاتل مهتاب رو پیدا کنیم.
دوباره زیر گریه زد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۵۶)
#تینا
#قسمت_۱۵۶
استرس و دلهره شدیدی داشتم. از وقتی روی نیمکت پارک نشستم، احساس کردم، تمام بدنم یخ زده. انگار به جای خون گرم، توی رگ هایم، آب سرد جریان داشت. دستانم را بغل کردم. جلوی برخورد دندان هایم را نمی توانستم بگیرم.
ریحانه دست به پشتم گذاشت:
-نگران نباش، همه چیز درست می شه. خانم محمدی حواسش هست. فقط تو عادی رفتار کن.
سرم را تکان دادم و خیره روبرو شدم. درخت ها دیگری برگی به تن نداشتند. حتما آن ها هم مثل من سردشان بود. صدای کلاغ ها، نشان از گرسنگی شان می داد. ضرب زدنِ پاهایم را نمی توانستم کنترل کنم. نگرانی در چهره ریحانه مشخص بود.
ولی می دانستم او فقط نگران من است.
به ساعت مچی اش نگاهی انداخت و سر به سمت خانم محمدی چرخاند. که اینبار کمی دور تر و پشت به ما نشسته بود.
-امروز دیر کرده، یعنی ممکنه نیاد؟!
-نمی دونم.
-وای کاش بیاد و تکلیفمون روشن بشه.
بی تفاوت، خیره به زمین شدم.
دلم نمی خواست پرهام دستگیر شود. اگر می فهمید من برای دستگیریش پلیس را همراهی کردم چه؟
ولی نه او باید جزای کارهایش را بدهد. سینا، و حالا مهتاب.
با یاد آوری مهتاب دوباره اشک در چشمانم جمع شد. اما اجازه جاری شدن ندادم.
دست ریحانه روی دستم نشست:
-تینا، خواهش می کنم، یه امروز رو قوی باش.
به خاطر مهتاب.
نفس عمیقی کشیدم و لبم را گزیدم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام روزتون بخیر خانوم فرجام پور عزیزم
انشالله که حالتون همیشه خوب باشه
خیییلی خوشحالم که با شما آشنا شدم و خدارو شاکرم که شمارو سر راهم قرارداد
به لطف شما خیلی از مشکلاتی که با همسرم
داشتم حل شد و با راهنمایی های شما
روز به روز بهترم میشه😍
دورتون بگردم مرسی که هستین💐💐❤
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلام امام زمانم❤️
سلاااام
الهی به امیدتو💖
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 امام صادق علیهالسلام فرمودند:💚
به پدر و مادر خود نيكى كنيد تا فرزندانتان به شما نيكى كنند و به زنان مردم عفّت ورزيد تا زنانتان عفّت ورزند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی💪
همیشه سخت ترین مسیرها به
زیباترین مقاصد میرسند؛
قوی باش...💪😊
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام ،،، سلام،،، هزاران سلام بر شما بنده های خوب خدا💐💐
امیدوارم دلی شاد و تنی سلامت داشته باشید💐💐