✴️عزیزان لطفا دقت کنید، هر یک از ما باید تلاش کنیم که خصوصیات بد را در خودمان مدیریت کنیم، مثل خشم و عصبانیت🔺 و سعی کنیم خصوصیات خوب را تقویت کنیم مثل، صبر و شکیبایی🔸

🎁پاداشی که خداوند در قرآن برای صابرین بیان می کند، بسیار قابل تامل است، و حتی تعریفی که از صابرین می کند بهشتی که برای صابرین ترسیم می کند همه و همه نشان دهنده اهمیت و ارزش صبر است👌

🔺عصبانیت یک لحظه است که اگر دربرابرش صبر کنیم ان لحظه به خیر می گذرد. اما اگر نتوانیم خوددار و صبور باشیم ممکن است فاجعه ای رخ دهد که دیگر قابل جبران نباشد😔

🔺پس بهتر است برای تشخیص طبع و مزاج تلاش کنیم و بهترین راه برای این کار شرکت در دوره #سیاستهای_زنانه یا #زنان_قدرتمند💪 شرکت کنید🤗👏 ازما گفتن😉👌

#دلبرانه😍💞 روزهآ با↫فِڪرِ اٌو دیوانہ‌ِاَم؛ شَبْ بیشٺَر↬ هَر دٌو دِلٺَنڱِ هَمیمْ، اَما مَن اَغـلَبْ بیشٺَر»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شبت بخیر بهونه ی دلتنگی های من ❤️😘 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490

۱۵۷) #تینا #قسمت_۱۵۷ نیم ساعتی معطل شدیم. بر عکس همیشه دیر کرده بود. آرام و قرار نداشتم، مرتب سر جایم تکان می خوردم. دست و پاهایم را جا به جا می کردم. سرما هم مزید بر علت بود. بالاخره صدای موتورش آمد. فوری از جا بلند شدم. جلوی پایمان ترمز کرد و بی آنکه پیاده شود، بسته ای را به دستم داد. بی حرف، قصد رفتن کرد، که ریحانه دسته اسکناس را جلویش گرفت. مکثی کرد و نگاهی به ما انداخت. زبانم بند آمده بود، به ریحانه نگاه کردم که سر به زیر انداخت: -این پولش، ببینید درسته؟ پوزخندی زد و پول را گرفت و در جیبش گذاشت. حتی کلمه ای حرف نزد و حرکت کرد. ناخن به دندان گرفتم و از پشت سر نگاهش کردم. هنوز چند متری دور نشده بود که، صدای ایست به گوشم رسید. نشستم و چشمانم را بستم. توان دیدن آن صحنه را نداشتم. بی اختیار صدای گریه ام بلند شد. ریحانه کنارم نشست و دلداریم داد که صدای گریه اش را شنیدم. صدای درگیری و فریاد می آمد. بالاخره اورا گرفتند. ولی چطور شد که من باعث دستگیری اش شدم. خانم محمدی خودش را رساند: -بچه ها تموم شد. کارتون خوب بود. چرا گریه می کنید؟ بغضم ترکیده بود، هر چه درد کشیده بودم، همه و همه جلوی چشمم بود و حالا نا امیدی، از همه بدتر. خانم محمدی دستم را گرفت: -پا شو تینا. اینجا خیلی سرده. باید بریم. دیگه بقیه اش با پلیسه. به سمت اتومبیلش راه افتادیم. بیرون پارک، او را داخلِ اتومبیل پلیس دیدم. بی اختیار خیره اش شدم که به دستبند توی دستش نگاه می کرد. دیگر مثل قبل، قلبم برایش نتپید؛ ولی هنوز مطمئن نبودم که مرگ مهتاب هم کار او باشد. دلم برایش سوخت؛ ولی شاید اینطوری برای خودش هم بهتر باشد. سرش را بلند کرد و به صندلی تکیه داد. نگاهش به من افتاد، سریع روی گرداندم و رفتم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490

۱۵۸) #تینا #قسمت_۱۵۸ در طی مسیر ساکت بودم. جرات نداشتم لب باز کنم، که مبادا بغضم بترکد. ریحانه هم بی صدا، به بیرون خیره بود. خانم محمدی، با دقت رانندگی می کرد. وقتی جلوی خانه شان توقف کرد، متعجب نگاهش کردم. که گفت: -با خانواده هاتون هماهنگ کردم. فعلا اینجا باشید بهتره. شاید لازم بشه با هم با کلانتری بریم. برای شهادت دادن. قدرت اعتراض کردن یا سوال را نداشتم. مرضیه خانم به گرمی از ما استقبال کرد. پدرش فقط به سلام و احوالپرسی بسنده کرد، به اتاقش رفت و در را بست. خانم محمدی غذایش را برد و برایش همه چیز را تعریف کرد. ما هم کنار مرضیه خانم غذای خوشمزه اش را خوردیم. هر چند چهره پرهام و مهتاب جلوی چشمم بود و غذا به سختی از گلویم پایین می رفت. بعد از غذا به اتاق خانم محمدی رفتیم برایمان پتو انداخت تا دراز بکشیم و گفت: -بچه ها روز خسته کننده ای داشتید. یه کم استراحت کنید، نگران چیزی هم نباشید. از اتاق بیرون رفت و ما را تنها گذاشت. باز بغضم ترکید و اشکم سرازیر شد. بیشتر برای مهتاب ناراحت بودم. ریحانه هم حالی بهتر از من نداشت. کمی که آرام شدم، چشمانم را روی هم گذاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد. حتی در خواب هم مهتاب را دیدم. با همان سر و شکل همیشگی و مسخره بازی هایش. توی خواب عم بغض داشتم و نتوانستم سخنی به او بگویم. صدای گریه و ناله اش، که آخرین بار در سرویس بهداشتی مدرسه شنیدم، در گوشم پیچید. حرف هایی که با صدای بلند می گفت. با صدای فریادش از خواب پریدم. نفسم تنگ شده بود. از اینکه نتوانستم کمکش کنم، از خودم بیزار شدم. کاش همان موقع به دفتر مدرسه یا حد اقل خانم محمدی اطلاع می دادم. شاید الان مهتاب زنده بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490

#نظر_شما #مشاوره_تلفنی #دوره_سیاستهای_زنانه سلام من چندبار تلفنی با خانم فرجامپور صحبت کردم که واقعا حرفهاشون برای من بسیار مفید وآرامش بخش بودن جا داره ازشون تشکر کنم الانم دوره ی جدیدشون دارم استفاده میکنم اونم بسیار خوب وعالیه امیدوارم که بتونم از صحبتهاشون بیشتر استفاده کنم وآرامش بیشتری به خودم وخانواده هدیه کنم من چند ماه پیش به خاطر مشکلی بسیار بهم ریخته بودم که به لطف خدا وخانم فرجامپور الان به آرامشی نسبی رسیدم که آن شا ءالله با یاری خدا وامام زمان وبهره گیری از راهنمایی های شما بهتر هم بشه

#تمدید شد😍👏👆همراه با #قرعه کشی🎁🎁🎁🎁🎁 جا نمونید👏👏👆

┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ #حدیث_نور 💚 امام علی علیه‌السلام فرمودند:💚 حسادت نتيجه ‏اى جز زيان و ناراحتى كه دلت را سست و تنت را بيمار مى‏ گرداند به بار نمى‏ آورد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄

#انگیزشی💪 خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید . خوشبختی ، رضایت از زندگی و سپاسگزاری برای داشته هاست ، نه افسوس برای نداشته ها. ‌ خدایا به امید خودت❤️ خدایا شکر،الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490