eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
ان شاءالله توی این سفر معنوی و زیارت قطعه ای از بهشت نایب الزیاره هستم و ان شاءالله دلتون امام رضایی بشه❤️
بفرمایید چای حرم☕️ البته دمنوش حرم☕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸۱) حس عجیبی داشتم که تا آن موقع تجربه نکرده بودم. داشتن خواهری مهربان را به خواب هم نمی دیدیم. نگاهی به چهره متعجبم کرد و با لبخند گفت: -راستش، همیشه آرزوم بود که کنارم باشی. توی تمام این سال ها، گوش هام رو تیز بود تا از دهان بابا در مورد تو و سینا، چیزی بشنوم. ولی بابا، ملاحظه مامان رو می کرد و حرفی نمی زد. البته من خیلی کوچولو بودم که این اتفاق افتاد. یادم نیست. ولی خب مامانم وقتی فهمیده بود، خیلی ناراحت می شه. با هم دعواشون می شه. مامانم حتی چند روزی، قهر می ره. از بابا شنیدم، که قرار بوده از مامانت جدا بشه که می فهمند، تو داری به دنیا میای. وقتی به مامانم قضیه رو می گه، اونم کوتاه میاد. البته وقتی می فهمه مامانت و بابام برای اینکه جدا شن می خوان تور رو که هنوز به دنیا نیومدی، از بین ببرند، خیلی ناراحت می شه. حتی با بابا دعوا کرده. که چرا می خواید یک بجه بی گناه رو نابود کنید. البته همان شب مامانم یه خوابی هم دیده که به هیچ کس نمی گه. فقط صبحش به بابا می گه"من دیگه، این قضیه رو پذیرفتم. راضی نیستم اون خانم یا بچه اش آسیب ببینند. بالاخره اون بچه، بچه تو هم هست. پس لطفا مواظبشون باش." بعد از اون همه دعوا و قهر، می دونی تینا، این تو بودی که به همه آرامش دادی. وجودت مثل یه بارقه امید می شه برای بابا. خودش می گه با شنیدن این حرفها از مامانت، بال در آوردم. چون نمی خواستم با جدا شدنمون، تینا و مادرش، زندگی سختی داشته باشند. من مسئول زندگی آنها هستم. تینا، تو خوشبختی و آرامش رو به بابا هدیه کردی. چشمانم از تعجب گرد شده بود. به گوش هایم اعتماد نداشتم. این حرف ها را درباره من می گفت که عمری در ناامیدی به سر برده بودم. پس چرا پدر هیچ وقت این چیزها را به خودم نگفت؟ چرا مادر همیشه افسرده و ناراضی بود؟ یعنی آرامش و خوشبختی فقط برای ساحل و مادرش بود؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۸۲) خانم محمدی و ریحانه هم آمدند و قرار شد، با هم دورتا دور باغ قدم بزنیم. درختان هیچ برگ و باری نداشتند، اما خانم محمدی از تابستان و میوه های درختان می گفت. تک تک درختان را نشان می داد و چنان با عشق درباره اشان صحبت می کرد که گویی دوستان صمیمی اش هستند. بر تنه درختی، حلزون کوچکی چسبیده بود، آن را جدا کرد و با ذوق درباره اش سخن گفت. محو صحبت هایش بودم که سینا صدایم زد. به سمتش برگشتم. با امیر بودند. -بله، -داریم با آقا امیر می ریم خرید، شما چیزی لازم ندارید؟ به سمت دخترها برگشتم: -شما چیزی نمی خواید؟ ریحانه گفت: -چرا، چرا، ولی خودم می رم به داداشم می گم. به دو به سمت امیر رفت و مشغول پچ پچ شد. خانم محمدی گفت: -همه چیز هست، ممنون، ساحل هم سری تکان داد و چیزی نگفت. نزدیک تر رفتم که ریحانه صحبتش را قطع کرد. امیر سر به زیر ایستاده بود. سینا جلو آمد و گفتم: -بچه ها چیزی نمی خوان، ولی برای خودم، چیپس و پفک بگیر. -باشه، پس ما رفتیم. خدا حافظی کردند. من و ریحانه هنوز نگاهمان بدرقه راه برادرانمان بود که دستش را روی کتفم گذاشت: -قربونش برم، اینقدر مهربونه که نگو. دیگه خدمتش داره تموم می شه. باید براش آستین بالا کنیم. با تعجب نگاهش کردم که بلند خندید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هم‌اکنون بارش برف در هاشمیۀ مشهد ما هم برف مشهد را دیدیم البته هاشمیه نبودیم حرم بودیم👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام گلم ممنون از لطف شما اگر قابل باشم دعا گوی شما و همه عزیزان هستم🌺