🔺یادتان باشد یک مرد تمام وجودش را برای خانواده اش میگذارد👌
پس حق دارد از همسرش توقع توجه و تایید داشته باشد✅
💞توجه داشتن به نیازها و خواسته های او کمترین کاری است که می توانید انجام دهید👌
💞پس
توجه،
محبت،
احترام گذاشتن،
اقتدار دادن،
اطاعت کردن،
از همسر را وظیفه خود بدانید و به بهترین نحو انجام دهید👌
تا زندگی هاتون عسل بشه🍯💞
#دلبرانه😍💞
گر بگویمـ ڪھ
تُـو درخون منۍ
بُھتان نیسٺ.. ❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۳)
#تینا
#قسمت_۲۰۳
لباس کرم رنگ، با گل های گیپوری همرنگش را جلوی چشمانم گرفت:
-مبارک باشه خواهر.
-یعنی؟
-بله یعنی مال خودته. مامانم زحمتش رو کشیده.
امیدوارم اندازه ات باشه. البته مامانم دیگه چشمهاش، متر شده. کارش رو خوب بلده.
حالا زود باش تا مهمان ها نیومدند، لباست رو عوض کن.
-آخه. ...
بی معطلی رفت و مرا با لباسی که در دستم بود تنها گذاشت.
تازه فرصت کردم که اتاقش را ببینم. کوچک بود، ولی منظم و زیبا چیده شده بود. تخت یک نفره، کناره پنجره ای کوچک با پرده توری صورتی رنگ، به چشم می خورد. کنار تخت، چراغ خوابی زیبا و چند کتاب بود. لبه تخت نشستم. چشمم به چادر سفید و زیبایش افتاد. بی اختیار برش داشتم و بوییدم. عطری شبیه عطر روسری مادر بزرگ مشامم را نوازش داد. اتاقش آرامش عجیبی برایم داشت.
بالاخره از در و دیوار اتاق دل کندم. لباس را پوشیدم و جلوی آینه ایستادم.
لباس به زیبایی و تمیز دوخته شده بود. اما رنگ روشنش بر روی پوست تیره من، جلوه ای نداشت. درست بر عکس ساحل.
آهی کشیدم. مدت ها می شد که توجه ای به ظاهرم نداشتم. انگار به کل خودم را فراموش کرده بودم.
ساحل به در زد و وارد شد:
-وای اگه تو عروس بشی، چقدر طول می کشه آماده بشی؟
لبخند زد:
-وای چقدر قشنگ شدی خواهر. فقط...
صبر کن. یه کم کرم هم برات بزنم و راستی، یادم رفت.
در کمد را باز کرد و شالِ قرمز رنگی را دستم داد:
-با این دیگه تکمیلی.
بی هیچ اعتراضی هرچه می گفت، انجام دادم.
نگاهی به لباس های خودم انداختم که روی تخت بود. ساحل آن ها را برداشت و مرتب، پشت در آویزان کرد. اصلا یادم رفته بود که آخرین بار کِی خرید رفته بودم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۴)
#تینا
#قسمت_۲۰۴
گونه ام را بوسید. دستم را گرفت و از اتاق خارج شدیم. مادر با تعجب نگاهم کرد. نزدیکش شدم و با لبخند گفتم:
-قشنگه؟ رویا خانم دوخته.
با تعجب نگاهی به سرتا پایم انداخت:
-بله خیلی قشنگه. دستشون درد نکنه.
رو به رویا خانم کرد و گفت:
-خیلی زحمت کشیدید.
صدای کف زدنِ ساحل و خاله اش و رویا خانم، باعث شد، پدر از اتاق بیرون بیاید.
با دیدنم لبخند زد:
-مبارکت باشه.
مادر بزرگ که هنوز سینا را در آغوش داشت.
دستم را گرفت:
-مبارکه، چقدر بهت میاد.
حس عجیبی داشتم. برای اولین بار، ذوق داشتم. احساس کردم بزرگ شدم. کنار مادر نشستم. متوجه شدم، حال خوشی ندارد.
دعا کردم که مرضیه خانم زودتر بیاید.
وقتی زنگ در به صدا در آمد، خانم ها به اتاق رفتند و چادر سر کردند. ساحل از اتاق صدایم زد و چادر سفید زیبایی را دستم داد:
-البته اگر دوست داری سر کن.
راستش از دیدن آن ها با چادر، از خودم شرم کردم. با خوشحالی، گرفتم و روی سرم انداختم.
بالاخره همه آمدند.
با دیدن امیر در لباس دامادی، نا خداگاه لبخندی به لبم نشست.
ریحانه به بازویم زد:
-چته؟داماد به این خوشتیپی ندیدی؟
-نه! یعنی داماد بدون مو ندیدم.
هیشی گفت و دقیق تر نگاهم کرد:
-حالا تو چرا اینقدر خوشگل کردی؟
-خوشگل، منو خوشگلی؟ مسخره ام می کنی؟
-واه، برای چی؟ خب می گم خوشگل شدی دیگه. حرف بدیه؟
با اخم نگاهش کردم. مرضیه خانم کنار مادر نشست و دستش را در دستانش گرفت. دیدم که آهسته با او سخن می گوید. خیالم راحت شد.
مراسم به خوبی برگزار شد. چقدر راحت شرایط یکدیگر را پذیرفتند. ساحل با همه شرایط امیر کنار آمد. سرباز بودن. نداشتن شغل ثابت. نداشتن خانه مستقل. نداشتن اتومبیل شخصی.
تمام چیزهایی که برای هر دختری آرزو است.
حتی قرار شد، چند ماه بعد، جشن عروسی ساده و مختصری بگیرند. دانشجوی نخبه دانشگاه با این همه کمالات و زیبایی، چقدر ساده و راحت به عقدِ جوانی در آمد که از مال دنیا هیچ نداشت.
به قولِ ریحانه
"فقط دل پاک و قلبی پر از ایمان داشت."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام عزیز
مشکلمن وابستگی بیش از حد همسرم ب خونوادش
ایشون گفتن با اقتداز دادن و… درست میشه
تاحدودی فلا خوب شده
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر،هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر
نامش آرامش را در
خانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام امام زمانم❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#احادیث_فاطمی
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
حضرت محمّد (ص) و علی (ع)، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى كنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند؛ و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
خوشبختى تعريفی نداره....
يكى با يه دوچرخه خوشبخته
يكى با يه هكتار باغ آلبالو
اون يكى با آدم روياهاش ..
دلت كه راضى باشه خوشبختى...
حال دلتون خوش💞
الهی به امید خودت❤️
الهی شکر،الحمدلله رب العالمین🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 چرا به مذاکره با غرب خوشبین نیستیم؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : مبحث وظایف ما در اخرالزمان
@ostad_shojae I montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۹۸😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همس
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۹۹😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
🔺 در این جلسه ابتدا
چند نکته به اقایون محترم عرض می کنم
تا دل خانم را به دست بیارند🤗👇
💞چگونه باید با خانم ها رفتار کنید؟👇
🔸 به حرفهایش گوش دهید
🔸 با او صحبت کنید
🔸 به قول هایتان عمل کنید
🔸 یک هدیه یا گل برایش بخرید
🔸 مناسبت ها را فراموش نکنید
🔸 به ظاهر و تغییرات او توجه نشان بده👏👏
🙍♂آقایان یادتان باشد👇
❤️زن جنسش با شما تفاوت دارد👌
پس باید در رفتار با او دقت کنید✅
شناخت نیازهایش
و درست و به جا پاسخ دادن به آنها،
می تواند علاقه و محبتش را نسبت به شما بیشتر و پایدارتر کند👏💞
خانم با #سیاست👇
👈جلوی دید همسرتان کار کنید!
اگر شوهرتون قدر کار کردنت را نمیداند
بیشتر کارهایتان را بگذارید وقتی خونه است انجام بدید👌
تا به چشم خستگی هایتان ببیند!
❌البته بعضی مواقع😉
یک نکته مهم 👇
بیان خواسته به مردها
📌مردها چون جزگرا نیستند
از روی نشانه ها نمی فهمند که منظور خانمشان چیست.
👈سعی کنید رک و صریح ولی با ملایمت زنانه خواستههایتان را مطرح کنید👏
#دلبرانه😍💞
دست هايت را به من بسپار
بگذار دست به دست كنيم
غم هايی را كه يک نفره
نمی شود حمل كرد❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۵)
#تینا
#قسمت_۲۰۵
ناخداگاه خاطرات پرهام در ذهنم شکل گرفت.
به حماقت خودم لعنت فرستادم. چطور فکر می کردم که کنارش خوشبخت خواهم شد.
کسی که از شرافت و ایمان، بویی نبرده بود.
نگاهم چرخید سمت سید احمد که با پدرم و پدر ریحانه صحبت می کرد. از چهره اش آرامش خاصی هویدا بود. چه انتخاب به جایی داشته مرضیه خانم. در دلم او را تحسین کردم. سمت او چرخیدم که لبخند به لب، در جمع خانم ها نشسته بود. خانم محمدی و ساحل کنار هم بودند.
امیر سر به زیر کنار پدرش بود.
با خود اندیشیدم، اگر جوانی مانند او به خواستگاری ام بیاید می پذیرم؟ شاید تا کنون فقط به همسری خوش قیافه و خوشتیپ و البته پولدار، مثل پرهام فکر می کردم. اما با انتخاب ساحل، تمام محاسباتم به هم ریخت. شاید خوشبختی آن چیزی نیست که من می اندیشم. شاید تا کنون اشتباه می کردم. باید مطمئن شوم.
افکار پریشانی به ذهنم هجوم آورد. در دو راهی گیر کرده بودم. درستی و غلطی، باید برایم اثبات شود.
دستِ ریحانه روی دستم نشست:
-باز کجا رفتی خانم مهندس؟ تا ولت می کنم، از این عالم می ری.
لبخندی زد و گفت:
-پاشو بریم توی اتاق ببینیم چه خبره؟
دستم را گرفت و بلند شدیم.
بعد به ساحل و خانم محمدی اشاره کرد.
آن ها هم با اجازه ای گفتند و با هم به اتاق ساحل رفتیم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۰۶)
#تینا
#قسمت_۲۰۶
ریحانه ساک مشکی را از کنار اتاق برداشت و گفت:
-ساحل جان، یک سینی می دی؟
بعد در ساک را باز کرد و کادو پیچ هایی را در آورد. با ذوق گفتم:
-وای اینا چیه؟
بد جنس خندید و گفت:
-مال شما نیست. اینا برای عروس خانمه.
ساحل سینی را زمین گذاشت:
-وای چرا زحمت کشیدید؟
ریحانه لبخند زد:
-از طرف مادرمه. البته با سلیقه داداشم.
ساحل با گونه های سرخ، سرش را زیر انداخت.
خانم محمدی کف زد و تبریک گفت.
ریحانه همه را مرتب در سینی چید:
-البته مامانم گفته بود تا محرم شدید بیارم، ولی یادم رفت. یه کم دیر شد. ببخشید. بریم؟
سینی را بلند کرد و به ساحل اشاره کرد:
-اول عروس خانم.
ساحل به خانم محمدی اشاره کرد:
-شما بفرما.
خانم محمدی با لبخند گفت:
-قربون شرم و حیات.
دست ساحل را گرفت و با خود بیرون برد. پشت سرشان ریحانه و بعد ما بیرون رفتیم.
پروین خانم که کف زد، بقیه هم ادامه دادند.
نگاهم روی امیری سُر خورد که عرق روی پیشانی اش را با دستمال خشک می کرد.
حس زیبایشان را می توانستم درک کنم.
حس عشق و دوست داشتن، بین دو جوان، که الان محرم شده بودند، واقعا لذت بخش بود.
با اصرار پروین خانم ساحل کنار امیر نشست.
و ریحانه سینی را روی میز جلویشان گذاشت.
هر دو سر به زیر و با حیا نشسته بودند.
پروین خانم به پدر و رویا خانم نگاه کرد و با اجازه ای گفت. یکی یکی کادو ها را باز کرد.
پارچه چادری سفید زیبایی که تبرکی کربلا بود.
پارچه گیپوری صورتی رنگِ کار شده.
شال سفید رنگ، که حتما روی پوست ساحل خوش می درخشید.
والبته انگشتری ظریف، با تک نگین.
که به جای ساحل به دست امیر داد و گفت:
-این رو دیگه باید زحمتش رو داماد بکشه.
امیر دست لرزانش را جلو آورد و انگشتر را گرفت.
زیر لب چیزی به ساحل گفت. ساحل دستش را جلو برد و با کف زدن پروین خانم، انگشتر روی انگشت ظریف ساحل نقش بست.
اشک شوقی که از گوشه چشمم روان شد، با انگشت مهار کردم. زیبا ترین صحنه ی عمرم، جلوی چشمم شکل گرفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
من سه سالی هست که برای حل مشکلم با ایشون در ارتباط هستم
در واقع وقتی به تنگنا میرسم و هیچکسرو محرم اسرار زندگیم نمیدونم فقط با ایشون تماس گرفتم یا خدمتشون پیام دادم
ایشون هم واقعا خواهرانه و به طریقی که مورد ضایت خداست بندهرو راهنمایی کردن
راهکارهای خوبشون اول باعث آرامش درونیم شد و باعث شده بهتر بتونم هم با مشکلم کناربیام هم جوری ادامه بدم که انشاءالله حل بشه هر چند که زمانبره ولی با توکل بر خدا امیدوارم به نتیجه برسم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ان شاءالله آرامش سهم قلب مهربانتان باشد
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مداحی آنلاین - غریب - حجت الاسلام عالی.mp3
3.21M
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️غریب ...
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490