6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 الماس شو!
👈 این خلاصۀ همه خوبیهاست.
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۱۰۱😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت هم
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۱۰۲😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
🔺وقتی همسر اشتباهی می کند، چه باید کنیم⁉️🤔👇
⭕️ زمانی که شریک زندگیتان اشتباهی مرتکب میشود،
❌نباید آن را تبدیل به دعوا و مشاجره کنید.
🔺 گاه کلماتی که در این شرایط به زبان میآورید، تاثیری همیشگی دارند.
👈 به عنوان مثال بگویید:
_تو در هر شرایطی برایم عزیزی💞
_اعصابتو خرد نکن🤗
_ بهت حق میدم👌
_نبینم غصه بخوری😉
❤️ معنای واقعی این جملات این است:👇
«با وجود اشتباهاتی که مرتکب شدهای،
من هنوز هم دوستت دارم» 😘
🤔 تفکّر برای ساختن این جملات زیبا و
به کارگیری آنها به شما کمک میکند
تا در مقابل منفیبافی و کینهورزی
مبارزه کنید.💪👏
👌 یک خانم با #سیاست
در همه حال بهترین راه را انتخاب می کند
و
سعی می کند که مشکلات را مدیریت کند👏
بدون بحث و جدل و دلخوری😉👏
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 رعایت #ادب شرط اصلی برای داشتن یک خانوادهی خوب
🔰 #استاد_پناهیان
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍💞
به گمانم چشم هــــــایت
چراغِ جادو ست ؛
نگاهشان که میکنم ،
آرزوهــــــایم یکییکی
برآورده میشود..❤️😘
شبت بخیر عشق من 🌙♥️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۱۳)
#تینا
#قسمت_۲۱۳
شک نداشتم خودش بود. فقط چند کلمه"باید با هات صحبت کنم."
نفسم در سینه حبس شد. قلبم به سینه می کوبید. نگاهی به در بسته اتاقم انداختم. جرات نداشتم به مادرم چیزی بگویم. می دانستم حتما حالش بد می شود. سعی کردم نفس عمیق بکشم. از بعد از ماجرای بازداشتش، خواستم با فاصله گرفتن از فضای مجازی، تمرکزم را روی درس هایم بگذارم.
ولی این پیامک، وسوسه ام می کرد که تلگرامم را چک کنم. نکند آنجا هم پیام داده؟ یا نه، بهتر بود، کلا گوشی را از خودم دور کنم. گوشی در دستم لرزید و پیامک بعدی
"فردا بعد از مدرسه، بیا همان کافی شاپ"
دیگر نتوانستم تحمل کنم و گوشی را رها کردم. دو دستم را روی دهانم گذاشتم. نگاهی به ساعت انداختم. نمی توانستم این موقع شب، به کسی زنگ بزنم. حتما همه خوابند. مادرم، که بیدار بود. ولی او تازه حالش بهتر شده. چطوری می توانستم آرامشش را به هم بزنم. چاره ای جز، صبر و خودخوری نداشتم. تا صبح توی اتاق قدم زدم. احساس می کردم، پاهایم آرام و قرار ندارد. ضعف می رفت. وقتی هم می نشستم مجبور بودم، ماساژشان دهم. درد و ضعفِ شدیدی داشت. سر درد امانم را برید.
نزدیک صبح بالاخره، به آشپزخانه رفتم و مسکن خوردم. پاهایم را لای پتو پیچیدم. بالاخره از دردشان کم شد و برای لحظه ای خواب به چشمم آمد. ولی کاش آن یک لحظه هم نمی خوابیدم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490