eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#ارسالی_شما👇 سلام وقت بخیر خیلی چالش جالب و خوبیه من هیچوقت توی ۳۵سال زندگی مشترک نتونستم با همس
با وجود تمام این مشکلاتی که عرض کردید و مشکلات دیگه ای که بهمون پیام دادند و عنوان کردند من به شما قول می دهم که می تونید زندگی را شیرین کنید و از زندگی مشترک لذت ببرید💞👏 با همین شرایط و همسری که دارید ما می توانیم💪 دوره سیاستهای زنانه یا را حتما شرکت کنید✅👏 در خدمتتون هستم با پشتیبانی ۲۴ ساعته✅
👇 ولی خداییش همه چی تموم هست👏 ومن علاوه براینکه ها رو همیشه برا همسرم میفرستم وایشون خوششون میاد😍 حتی با زندگی میکنم وباهاش اشک میریزم واز داستان درس زندگی میگیرم👌 نکات ناب رو سعی میکنم اجرا کنم وواقعا انگار جواب میده🤗 خدارو هزاران بار شکر 😊از وقتی به شناخت خودم واهمیت دادن به خودم پرداختم در کلاس و که برگزار کردید وسعی کردم کمتر وابسته همسرم باشم انگار حس میکنم همسرم داره به من وابسته مشه😘 وبرنامه هاش رو بامن تنظیم میکنه😍 البته دارم تلاش میکنم هرکار رو انجام میدم به نیت قربت الی الله باشه طبق ای که با خانم فرجام پور داشتم این نیت رو تو زندگیم سعی کردم داشته باشم ونتیجه رو دادم دست خدا👍 وسجده های طولانی که خانم فرجام پور عزیز در این چند سالی که ازشون مشاوره گرفتم بههم توصیه کردن خیلی بهم آرامش میده☺️ الحمدالله الهی شکرش❤️ خداوند هزاران باربهتون عزت بده😘🌹 لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم💪👏 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
👆 خدا را شکر همه لطف خداست🌺
خودشناسی و خودباوری اولین مبحث کلاس سیاستهای زنانه است👆✅
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پرس‌تی‌وی حدود دو ساعت قبل، این ویدیو را از وضعیت امن حرم حضرت زینب منتشر کرده است
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🎥 پرس‌تی‌وی حدود دو ساعت قبل، این ویدیو را از وضعیت امن حرم حضرت زینب منتشر کرده است
وقتی ملتی با هم نباشند عاقبت میشه فروپاشی دولت و خواری و زبونی ملت فقط اتحاد ملت است که باعث غرور و سرفرازی و قدرت کشورهاست چشم مان به فرمان رهبر عزیزمان باشد✅ اللهم عجل لولیک الفرج🌺 اللهم احفظ قائدنا خامنه ای
🔴 رهبر معظم انقلاب درباره تحولات منطقه سخنرانی خواهند کرد 🔹هزاران نفر از اقشار مختلف مردم چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳ با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار خواهند کرد. 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار درباره تحولات اخیر منطقه به سخنرانی خواهند پرداخت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۹) خانم محمدی، بعد از پاسخ دادن آیفن، رو به ما کرد: -دایی رضاست. از جا بلند شدیم و به اتاق رفتیم. خودش هم آمد. حجاب کامل با چادر گرفت. ریحانه هم چادر سر کرد. مقنعه ام را مرتب کردم. صدای "یا الله" از بیرون آمد. نگاهم روی چهره خانم محمدی چرخید، گل از گلش شگفت و با لبخند مارا تعارف کرد و خودش زودتر بیرون رفت. با تعجب به ریحانه نگاه کردم. شانه ای بالا انداخت و باهم از اتاق بیرون رفتیم. جوانی خوش قد و بالا، متین و چهارشانه، سر به زیرو محجوب، کنارِ دایی رضا ایستاده بود. سلام دادیم که دایی رضا با خوشرویی پاسخ داد و پدرانه احوالپرسی کرد. جوان سر به زیر و ساکت ایستاده بود. نگاهی به مرضیه خانم کردم، از اینکه حجاب کامل نگرفته بود، متوجه شدم، این جوان حتما برادر زاده اش است. با تعارف او همه نشستیم. خانم محمدی با سینی چای از آشپزخانه خارج شد. ابتدا به دایی رضا تعارف کرد. او با لبخند و کلی تعریف، از او و رنگ چایی که ریخته، چایش را برداشت. کنجکاوانه، به او نگریستم که سینی را جلوی جوان گرفت. لبخند روی لبش بود و جوان، سر بلند کرد و با چهره گشاده، تشکر کرد. از نگاهشان عشق و علاقه می بارید. نا خداگاه لبخند به لب شدم. ریحانه با آرنج به بازویم زد و چشم غره ای نثارم کرد. به خودم آمدم و فنجان چایی را از سینی که روبه رویم بود، برداشتم. لبخندی به همراه چشمک، در پاسخ لبخند خانم محمدی، هدیه اش کردم. کنارمان نشست. ولی مشخص بود حواسش به جوان زیبا رو و محجوب روبرویش است. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۲۰) با دیدن گرمای محبتشان، سرمای ترس و استرسم را به فراموشی سپردم. فنجان را به لبم نزدیک کردم و با لذت، جرعه جرعه نوشیدم. متوجه صداهای اطرافم نبودم. در خاطراتم غرق شدم. لحظاتی که کنار پرهام، احساس آرامش می کردم؛ ولی همیشه ترسِ از دست دادنش را داشتم. آهی کشیدم. باز ریحانه به بازویم زد: -تینا جان، با شمایند. سر بلند کردم: -بله! چیزی شده؟ دایی رضا، آرام و با محبت گفت: -نه دخترم، چیزی نشده. فقط صحبت از بسته ای بود که به طرفتون انداختند. خانم محمدی بسته را به دستش داد. پاکتی چهار گوش، که ضخامت زیادی نداشت. دایی رضا، تکانش داد و گفت: -از آنجا که این رو برای یک خانم فرستادند، بهتره که خودت بازش کنی دخترم. اگر صلاح دیدید ما هم می بینیم. فقط با احتیاط باز کن. خانم محمدی چشمی گفت و دوباره بسته را گرفت. با شنیدن حرف های دایی رضا، قلبم به تپش افتاد. مطمین بودم که چیزی که باعث رسوایی ام شود در دست پرهام ندارم. ولی دلم آشوب شد. از بی آبرو شدن، جلوی این جمع، واهمه داشتم. ناخنم را به دندان گرفتم و با چشمانی که از ترس، دو دو می زد، خیره دست خانم محمدی شدم. کنارم نشست. پاکت را با احتیاط باز کرد. قلبم داشت از کار می افتاد. با دیدن چیزهایی که از پاکت بیرون می کشید. وایییی گفتم و دست، جلوی دهانم گذاشتم که جیغ نکشم. چطور ممکن بود؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا