💞چند نکته مهم را باید حتما یاد بگیرید
تا
بتونید یک خانم با #سیاست باشید😉👌
پس خوب دقت کنید👇
راز زندگی زناشویی زوجهای شاد و موفق چیه؟🥰👇
🔸با هم حرف بزنید
❣آرزوها و رویاهایتان را با هم سهیم باشید
🔸برنامهریزی اقتصادی داشته باشید
❣با هم بیرونرفتن را متوقف نکنید
🔸همسرتان را گاهی شگفتزده کنید
❣تعریف و تشویق کنید
🔸همهٔ مسائل را حل کنید
❣حالت دفاعی نداشته باشید
🔸با هم گفتوگو کنید نه مشاجره
❣آغوشهای بیاهمیت را فراموش نکنید
🔸تفاوتهایتان را بپذیرید
❣زمانی که اشتباه میکنید، به آن اعتراف کنید.
یک نکته مهم دیگه👇
وقتی شوهرتان به خانه میآید چگونه رفتار کنید؟
✍🏻 با خودتان قرار بگذارید که هیچ مسئلهی ناخوشایندی را در یک ساعت اول ورود همسرتان به خانه، به او نگویید
کمی در کنار هم باشید تا خستگی روزانه او رفع شود 👌😊
🍃اگر به همین نکات مهمی که براتون گفتم
دقت کنید و بهشون عمل کنید
مطمئن باشید که
زندگی هاتون عسل میشه💞
♡♡♡
#دلبرانه😍❤️
يقين دارم تو را دوست دارم...
من، تو را صادقانه دوست دارم😘
تو را به دور از غرور...💞
به دور از ريا...!!
مثل كودكی به دور از دروغ...❣
تو را مثل نيمهی جان..😍
مثل لحظه ی اولين ديدار...!!
اولين آغوش دوستت دارم♥️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۷۷)
#تینا
#قسمت_۲۲۷
به صفحه گوشی که نگاه کردم، توانم را از دست دادم. لبم را گزیدم و بلافاصله آن را به خانم محمدی دادم. با نگرانی به چهره ام نگاه کرد:
-چی شده؟ کیه؟ چرا جواب نمی دی؟
-نمی دونم. می ترسم...
نتوانستم ادامه دهم. گوشی را خاموش کرد:
-دختر خوب اینکه دیگه ترس نداره. از این به بعد هر شماره ناشناسی زنگ زد یا پیام داد، در جا مسدودش کن. بیا گوشی رو بگیر و این شماره رو مسدود کن. راحت.
با دستان لرزان گوشی را گرفتم و کنارش نشستم.
دستش را روی دستم گذاشت:
-نترس عزیزم، هر کاری یه راهی داره. اگر از راه درست وارد بشیم، به مشکل بر نمی خوریم. اصلا شاید کسی اشتباهی زنگ زده؛ ولی به حال تو هیچ فرقی نمی کنه، همه ناشناس ها رو مسدود کن.
هر وقت هم با گوشی کار نداشتی، خاموشش کن.
-اصلا برای همیشه خاموشش می کنم.
من اصلا گوشی نمی خوام.
وقتی کارم تمام شد، آفرینی گفت و گوشی را گرفت و روی میز گذاشت:
-تینا جان، الان می شه از فضای مجازی و تلفن همراه کلی بهره برد. اصلا نمی شه نادیده گرفتش.
فقط باید در استفاده ازش دقت کنیم همین.
البته فرقی نمی کنه، برای استفاده از هر وسیله ای باید دقت کنیم. مامان مرضیه همیشه می گه، "از چاقو هم برای جراحی و نجات بیمار استفاده می شه هم برای قتل و کشتن نفس."
همه چیز به خودمون بستگی داره.
مرضیه خانم گفت:
-درسته عزیزم، الان این لباس های خوشگل رو می بینی، همه رو توی فضای مجازی آموزش دیدم.
تازه کلی کلاس دیگه هم دارم.
حرف هایشان درست بود؛ ولی دستانم هم چنان می لرزید. اگر پرهام پیدایم کند، چه می شود؟
او دست بردار نبود. حتما انتقام می گیرد.
خانم محمدی دوباره دستش را روی دستم گذاشت:
-اینقدر غصه نخور. نگران هیچی هم نباش. وقتی به خدا پناه بردی، دلت قرص باشه. هوات رو داره.
این بار صدای گوشی او از اتاق آمد. رفتن و بر گشتنش از اتاق طولانی شد. پیش خود اندیشیدم که حتما نامزدش است که این همه صحبت برای هم دارند. ولی وقتی از اتاق بیرون آمد، با دیدن گونه های خیس و چشمان قرمزش، چشمامم از حدقه بیرون زد:
-چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
آب دهانش را قورت داد:
-متاسفانه اتفاق بدی افتاده.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۷۸)
#تینا
#قسمت_۲۷۸
با نگرانی از جا پریدم:
-چی شده؟ مامانم؟ بابام؟ ای وای سینا؟
اشکم همزمان سرازیر شد.
نزدیک شد و دستم را گرفت:
-نه عزیزم، اونا خوبند، ولی متاسفانه، امیر آقا، دیشب اتوبوسشون تصادف کرده. نزدیک های قم، راننده خوابش برده. با یک اتومبیل برخورد کردند و اتوبوس واژگون شده. الان هم امیر آقا بیمارستانه.
پاهایم سست شد و روی زمین افتادم. مرضیه خانم با شتاب نزدیک شد و مرا در آغوش گرفت. خانم محمدی شانه ام را ماساژ داد:
-تینا جان، قوی باش. خدا رو شکر حالش زیاد بد نیست. الان هم ساحل و بقیه کنارش هستند.
نفسم بند آمده بود. حتی گریه کردن هم برایم دشوار شد. مرضیه خانم، دوباره برایم شربت گلاب آورد. متفکر نگاهم کرد و گفت:
-عزیزم، از این اتفاق ها توی زندگی هر کس می افته. دنیا پر از این حوادثه، باید قوی باشی تا بتونی خوب زندگی کنی. قرار نیست با کوچک ترین استرس، به این حال و روز بیفتی. مادر جان قوی باش.
سرم را زیر انداختم. خوب که فکر کردم، دیدم درست می گوید. دم به ساعت، غش می کنم و این بنده خداها مرتب باید به فکرِ به هوش آوردن من باشند. حتی حسابِ تعدادِ شربت های گلابی را که به خوردم دادند، را هم ندارم.
سکوتم را که دیدند، خانم محمدی نوازشم کرد:
-درست می شه، نگران نباش.
از جا بلند شد و رو به مادرش گفت:
-ولی مامان، حتما به فکرِ اصلاح تغذیه تینا هم باش. به قول خودتون حتما مزاجش به هم ریخته.
البته از لاغری و سیاهی زیر چشمش هم مشخصه، غلبه سودا داره. ماشاءالله شما که استادی، یه کاری براش بکن.
بعد هم لبخند زد و گونه ام را بوسید.
مرضیه خانم با مهربانی دست بر سرم کشید:
- دختر گل خودمه. هواش رو دارم.
چقدر زود حال دلم با مهربانی آن ها خوب شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#برنامههای_کانال
#تینا
سلام شبتون بخیر، ممنونم از کانال بسیار عالی و آموزنده تون همیشه از راه حل های روابط همسران استفاده میکنم هر شب منتظر درس های تازه تون هستم و داستان زیبای تینا که واقعا آموزنده هست و باهاش زندگی میکنیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شاکرم که براتون مفیده و استفاده می کنید
ممنون از همراهی و حضور شما خوبان💐💐
التماس دعای فراوان