❌اصلاً خوب نیست که به محض ورود به خانه،به تلویزیون بچسبید و یا روزنامه بخونید.
👌چند دقیقه اول ورود رو به همسرو فرزندان اختصاص دهید ودرمورد اتفاقات روزحرف بزنید.
هر دو دقت کنید👇
وفادار بمانید به حریم دو نفرهتان👌
قدر بدانید
لحظه های محبت کردن و توجه کردن به یکدیگر را
بعدها خواهید فهمید 👇
که هیچ ثروتی
به اندازه یک حس ناب دلچسب نیست
مبادا دیر به خودتان بیایید...
🍃زندگی،
یعنی با هم بودن
با هم خوب بودن
یک رنگ بودن
قدر دانستن
تشکر کردن
همصحبت بودن
و حتی نگاه های عاشقانه
که دل را گرم می کند ❤️
🍃زندگی کوتاه است
و
گاهی اصلا فرصت جبران نداریم
حواس تان باشد
خیلی زود دیر می شود👌
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📀فایل تصویری
📌راهکارهای اصلاح همسر
🎙استاددهنوی
#همسرداری💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه😍💞
دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارم ها
که کسی نمیداند
که کسی نمیتواند
که کسی بلد نیست❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
۲۸۱)
#تینا
#قسمت_۲۸۱
قلبم را در دهانم احساس کردم. مرضیه خانم هم بلند شد و چادر سر کرد و کنار پنجره رفت. گوشه پرده را کنار زد. دلم آشوب شد. حتی پاهایم قدرت حرکت نداشت. با زحمت خودم را لبه مبل کشاندم. تمام توانم را در پاهایم ریختم. تا خواستم بلند شوم، صدای باز شدن در آمد. خانم محمدی وارد شد و در را بست. هر دو به سمتش برگشتیم. لبخند به لب چادرش را برداشت و کنارم نشست:
-ببخشید ترسوندمت. یه لحظه فکر کردم آدم مشکوکی رو بیرون دیدم. اما اشتباه کردم. اون بنده خدا جلوی در همسایه ایستاده بود. الان که رفتم بیرون داشت با خانم همسایه صحبت می کرد، مثل اینکه فامیلشون بود. تازه قیافه اش هم آشنا نبود.
نفس راحتی کشید:
-خیالم راحت شد. جای نگرانی نیست.
ولی با این حرف ها دلم آرام نگرفت. زیر لب گفتم:
-خدا کنه.
مرضیه خانم برای سرکشی غذا به آشپزخانه رفت.
خانم محمدی دوباره دست در گردنم انداخت:
-تینا جان، وقتی کسی توبه می کنه و سمت خدا میاد، خدا ازش حمایت می کنه. خودش فرموده(ان الله یدافع عن الذین امنوا)
تو روزهای سختی گذروندی، ولی از این به بعد که با خدا معامله می کنی، مطمئن باش، خودش ازت حمایت می کنه. تازه پرهام اینجا رو بلد نیست. امکان نداره پیدا کنه. اگر پیدا هم کنه، کاری نمی تونه بکنه. من فقط به خاطر اینکه خیال خودم راحت باشه اینجا آوردمت. نگران نباش.
زیر لب چشمی گفتم که اصلا بوی اطمینان نداشت. از جا بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت:
-ببینم مامان مرضیه چه کرده؟ کاش اجازه می دادید امشب من شام درست کنم. باور کنید شرمنده می شم این قدر زحمت می کشید.
مرضیه خانم به سمتش برگشت:
-قربونت برم عزیزم، خودت می دونی که من عاشق آشپزی ام. اون برای شما دخترهای گل، غذا پختن کلی کیف داره.
هر دو خندیدند. با حسرت، ابراز محبت کردن هایشان را نگاه کردم. کاش من هم کمی بلد بودم، احساساتم را ابراز کنم. آهی کشیدم که صدای زنگ گوشیم بلند شد.
با دیدن شماره ناآشنا، دوباره لرزه به جانم افتاد. داد زدم:
-خانم محمدی، نمی دونم کیه. گوشیم رو خاموش کنم؟
با سرعت خودش را رساند و گوشی را برداشت. رد تماس زد و شماره مسدود کرد. کنارم نشست:
-تینا جان، خاموش کردن گوشی و عوض کردن خط، دردی دوا نمی کنه. این خودت هستی که باید، مقاوم و قوی باشی. حالا که تصمیم خودت رو گرفتی، نترس، قوی باش.
مرضیه خانم رو به رویمان نشست:
-نه مادر جان، به نظرم حق با تیناست، بهتره چند روزی خطش رو خاموش کنه.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۲۸۲)
#تینا
#قسمت_۲۸۲
خانم محمدی با اعتراض گفت:
-مادر جان، باید یاد بگیره با هر مشکلی چطور برخورد کنه. نه اینکه از مشکلات فرار کنه.
-آخه دخترم، تینا جان، این مدت خیلی آسیب دیده. هر چی که در آرامش باشه براش بهتره.
الان با هر زنگ گوشی، تمام آرامشش به هم می ریزه. به نظر من یه مدت کوتاه، تا زمانی که حالش بهتر بشه، خطش را عوض کنه.
بعد لبخند زد:
-این طوری طبابت من هم زودتر اثر می کنه.
خانم محمدی لبخندی زد:
-آها، از اون لحاظ، چشم خانم دکتر، هر چی شما بفرمایید. نگاهی به من انداخت:
-اول با خانواده اش مشورت می کنم. بعد براش یک خط جدید براش تهیه می کنم.
لبخند رضایتمندانه ای روی لبم نقش بست. دیگر تحمل استرس هایی را که بعد از هر بار صدای زنگ گوشی ام، به تنم لرزه می انداخت را نداشتم.
بی اختیار پوزخندی زدم، چطور شده بود که مردی را مانند بت می پرسیدم و برای تماسش لحظه شماری می کردم، اینگونه از چشمم افتاده.
به گذشته که فکر می کردم و حال خوشی که با او داشتم، دوباره شک می کردم، آیا او از دلم هم بیرون رفته؟ هنوز حسابم با دلم صاف نبود. چرا؟
شاید به قول خانم محمدی هنوز قوی نشدم.
بعد از شام، زودتر برای خواب آماده شدیم.
از ریحانه و ساحل هم خبری نبود. دلم برایشان تنگ شد. در نبودشان احساس غربت کردم.
مرضیه خانم با شوق، سفارش جدیدش را دست گرفت. خانم محمدی باید تحقیقش را کامل می کرد. کنار مرضیه خانم، بافت ساده را یاد گرفتم.
بعد از جمع کردن بساطش، خانم محمدی، پیشنهاد کرد که از کتابخانه اتاقش کتابی برای مطالعه انتخاب کنم. علاقه ای به مطالعه نداشتم؛ ولی از دیدن کتابخانه اش لذت می بردم.
تنهایی به اتاق رفتم، از پشت شیشه نگاهی گذرا به کتاب ها انداختم. ردیف اول کتاب های حجیمِ تفسیر قران و نهج البلاغه. ردیف دوم کتاب های فلسلفی و روانشناسی، نگاهم روی کتاب های ردیف سوم ثابت ماند. با دیدن عکس های روی جلدشان، چشمانم گرد شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام و عرض ادب
بنده چند سالی هست که با خانم فرجام پور آشنا شدهام و برای حل مشکلاتم چندین بار از ایشان مشاوره گرفتهام.هر دفعه نیز راهنماییهای ایشان مشکل گشا و آرامش بخش بوده است.این بار هم باتوجه به مشکلی که برای دختر و نوهام توسط خانواده همسرش که از اوجدا شده،ایجاد شده بود،راهکار و پیشنهاداتی ارائه کردند.جالبه بدانید همین راهکارهای ایشان را یک دکتر روانشناس برای دخترم ارائه داده بود.
از خداوند متعال سلامتی و عاقبت بخیری برای ایشان و تیم همراهشان آرزومندم.
🌺🌱🌹🌱🌻🌻🌱🌺
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490