eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ اقتدار مرد به چه معناست؟ ❌ مقتدر به معنای زورگو بودن نیست❌ ✅اقتدار مرد یعنی تکیه گاه خوب بودن برای همسر و فرزندان اقتدار یعنی در عین قاطعیت،💪 مهربان بودن با همسر و فرزندان❤️🤗
💪 مردی مقتدر است که حضورش به همسر و فرزندان آرامش دهد و با وجود پدر هیچ ترس و اضطراب به خودشان راه ندهند. نه اینکه باوجود او اضطراب تمام خانه را فرا گیرد. 🌷آقایان گرامی مقتدر باشید نه مستبد
خانم عزیز❤️👇 مرد هم نیاز به توجه دارد، نیاز به دریافتِ هدیه و صمیمیت دارد مرد هم توجه می خواهد👌 قرار نیست که همه وظایف عاطفی و جسمی و مالی یک رابطه را به تنهایی به دوش بکشد...
💞در زندگی مشترک خیلی مهم است که نیازهای یکدیگر را بشناسید و انها را به طور صحیح پاسخ دهید👌
توی دوره به طور کامل نیازها و نحوه برطرف کردنشان را اموزش دادیم
شناخت تفاوتهای زن و مرد در زندگی مشترک بین زوجین باعث می شود که کنار یکدیگر بیشتر احساس ارامش کنید💞 این تفاوتها را هم به طور کامل در دوره تدریس کردیم👌
واقعا اگر دنبال یک زندگی عاشقانه و توام با ارامش هستید حتما حتما دوره را تهیه کنید حتما از تخفیف این هفته استفاده کنید👏✅
ارزوی ما خوشبختی و سعادت شماست👌 زندگی هاتون عسل💞
.😍💞 به خواب‌هایم ؛ یک شب بخیر بدهکاری ... به لب‌هایم یک بوسه ... به شانه‌هایم یک آغوش ... سر جمعِ حسابمان می‌شود : بودنت !💖✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰۷) با ریحانه تصمیم گرفتیم، اصلا به نتیجه کنکور فکر نکنیم. عروسی ساحل نزدیک بود و همه در جنب و جوش و فعالیت بودیم. آپارتمان کوچکی رهن کرده بودند و وسایلی را که می خریدند، در آن می چیدند. رویا خانم در حال خرید و دوخت پرده و لباس بود. مادرهم بیکار ننشست، همراه محبوبه خانم و راهنمایی های مرضیه خانم، گل و وسایل تزئینی برای ساحل آماده می کردند. البته انواع ترشی ها و مرباها را هم درست کردند. من و ریحانه هم هر کاری از دستمان می آمد انجام می دادیم. خریدهای جزئی، چیدن وسایل و غیره... حسابی همه سرگرم بودیم. این میان برقی در چشمان پدر بود که توجه ام را جلب کرد. البته که عروسی ساحل برایش خوشایند بود و بی نهایت امیر آقا را دوست داشت، اما این ها برایم دلیل قانع کننده ای نبود. "حتما خبری در راه است و من بیخبرم." هر وقت می دیدمش، به برق چشمانش و شعفی که در چهره اش هویدا بود، خیره می شدم.‌ منتظر بودم تا خودش بگوید که چه خبر است. سینا کلاس های ورزشی اش را ادامه می داد و در کنارش کلاس های تقویتی هم می رفت. او هم بی نهایت آرام و صبور شده بود. گاهی با خودم فکر می کردم، این آرامشی که سال ها به دنبالش بودم، چرا زودتر نیافتمش. واقعا تقصیر چه کسی بود؟ خانه ساحل و ریحانه و خانم محمدی که آرامش بود. چرا در خانه ما نبود؟ خانم محمدی مرتب توی گروهی که تشکیل داده بود، برایم متن ها و صوت هایی می گذاشت که دقیقا پاسخ سوالاتم بود. هر بار که سلسله مباحثی را گوش می دادم، متوجه روش غلط زندگی مان می شدم و روش صحیح را می آموختم. جالب این بود که مادر و محبوبه خانم هم سخت پیگیر مباحث بودند. وقتی می دیدم در حین انجام کارهای هنری، صوت ها را گوش می دهند، خیلی خوشحال می شدم. محبوبه خانم با چند مغازه قرار داد بسته بود، کارهای تکمیل شده را برایشان می برد. توی فضای مجازی هم چند گروه داشتند که کارهایشان را مستقیم به دست مشتری می رساندند. حسابی سرشان گرم شده بود و البته درآمد خوبی هم داشتند. وقتی مادر را شاد و سرحال می دیدم، با تمام وجود خدا را شکر می کردم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۰۸) شب عروسی ساحل، حسابی خوش گذشت. در خانه ای ویلایی، هرچند کوچک، میز و صندلی چیدند. خانم ها داخل ساختمان و آقایان در حیاط بودند. به جای ساز و آواز و لهو و لعب، یک گروه هنرمند را دعوت کرده بودند که حسابی مهمان ها سرگرم شدند. ساحل زیبای من، همچون قرص ماه شده بود. از دیدنش سیر نمی شدم. کنارش نشستم و تبریک گفتم. به چهره جذاب و آرامش چشم دوختم. بی اختیار قطره اشکی از گوشه چشمم روان شد. ریحانه با آرنج به پهلویم زد و زیر گوشم نجوا کرد: -چته دختر؟ زشته مردم فکر می کنند حسودی می کنی. با انگشتم اشکم را پاک کردم: -نمی دونم ریحانه، نگران تنهایی خودم شدم. یعنی ساحل بعد از ازدواج هم می تونه مرتب کنارم‌ باشه. -واه واه! چقدر لوس؟! حالا انگار کجا می خواد بره؟ همین جاست. بیخ گوشت. -درسته، ولی تو که خواهر نداری. نمی دونی چقدر برام عزیزه. با چشمان گرد شده نگاهم کرد: -یعنی چی؟ پس تو چی هستی؟ ساحل چی؟ خیلی خودخواهی تینا. از حرکت و حرفش خنده ام گرفت. که مادرش همه را برای اتاق عقد دعوت کرد. وقتی وارد شدم، دهانم باز ماند. گل ها و گلدان هایی بی نهایت زیبا، در کنار سفره عقدی که با سلیقه تمام چیده شده بود. با شنیدن تشکر کردن ساحل از مادر و محبوبه خانم، چشمانم گرد شد. مادر این همه استعداد و هنر داشته و من نمی دانستم؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490