eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺چند راهکار مفید برای کم شدن دعواهای زناشویی 👇 👈همه چیز رو به خودتون ربط ندید ❌ 💔 هر حرف و رفتار همسرتون رو به این ربط ندید که با هدف آزار شما انجام میده.
👈از نگاه دیگری ببینید 💔 توی مشکلات از دید فرد مقابل موضوع رو بررسی کنید تا بتونید درک بهتری از احساس، افکار و رفتارش پیدا کنید و سر هر موضوعی دعوا نکنید.
👈شما هم اشتباه می‌کنید 💔اگه مسئولیت اشتباه‌تون رو بر عهده گرفتید و بدونید شما هم اشتباه می‌کنید، دائماً وارد درگیری نمی‌شید.
👈ببخشید و فراموش کنید 💔 بعد از جر و بحث با همسر مسئله رو حل و فراموش کنید و از کش دادن دعوا بپرهیزید.❌ نبخشیدن و ادامه دادن بحث، دعوای جدیدی به راه میندازه.
👈از واکنش‌های شدید دست‌ بردارید❌ 💔 قبل از بحث و درگیری، مسأله رو درک کنید و به هم فرصت بدید تا دعوا کمتر بشه. همدیگر رو سرزنش نکنید❌ چرا که سرزنش طرف مقابل، باعث تشدید اختلاف می‌شه.
👈صحبت از طلاق ممنوع ⛔️ 💔 صحبت از طلاق تو دعوا باعث کاهش اعتماد طرف مقابل به شما و تعهدتون نسبت به رابطه میشه و مشکلات رو بزرگ‌تر از چیزی که هست، نشون میده.
زندگی هاتون عسل💞
😍💞 .💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 ‌‎‎‌‌‎‎‌ تا حالا شده یکی بیاد تو زندگیت بشه جونت بشه عمرت بشه نفست بشه قلبت بشه دنیات بشه چشمات بشه تمام وجودت؟ من یکی از همینا دارم:) اونم تویی دورت بگردم♥️✨ ‌‎‎‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۲۳) سعید با امیر علی دست داد و تبریک گفت. با دلخوری نزدیک ریحانه شدم و دستش را که دراز کرده بود فشردم و تبریک گفتم. کنار هم نشستیم. به چهره اش نگاه کردم. صورت گرد و نمکینش، بدون آرایش در قاب روسری سفید، حسابی جذاب شده بود. دلم برایش رفت. این خواهر کوچولوی من که فقط یک ماه از من کوچک تر بود. برایم از همه عزیزتر و دوست داشتنی تر بود. از شرم سرش را زیر انداخت، که لبخند به لبم نشست و خم شدم و گونه اش را بوسیدم. کنار گوشش گفتم: -خوشبخت بشی، آبجی کوچیکه. با لبخند نگاهم کرد: -ممنونم، یعنی از دستم ناراحت نیستی. باور کن اصلا فرصت نشد بهت زنگ بزنم. از دیشب هم گوشیم رو خونه جا گذاشتم. چون مامان اینا برای افتتاحیه خیلی کار داشتند، من از دیشب رفتم خونه خاله، تا با هم کارهای خرید رو هماهنگ کنیم. با چشمانی نمناک نگاهم کرد و دستم را فشرد: -تینا جان ببخش. در برابر این همه خوبی و مهربانی، جز هدیه دادن لبخند، چه می توانستم کنم؟ حسابی سرمان به گفتگو گرم بود که با صدای خانم محمدی به خودم آمدم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۲۴) فرزند کوچکش را به بغل داشت و به ما نزدیک می شد. از جا پریدم و جلو رفتم. با صدای بلند گفتم: -وای! خوش اومدین. سلام که داد، شرمزده جوابش را دادم. دستانم را برای گرفتن پسر کوچولویش دراز کردم. امیر علی را به بغلم داد و گونه ام را بوسید. به سعید اشاره کرد و تبریک گفت. نگاهم به اخم های در هم رفته سعید، برخورد کرد. حالم دگرگون شد. همیشه لبخند و چهره گشاده اش را دیده بودم. حتی سرش را پایین انداخت و دیگر نگاهم نکرد. در دلم آشوبی به پا شد. روی صندلی سر خوردم. امیر علی کوچولو را محکم نگه داشتم تا نیفتد. نوبت ریحانه بود که خودش را به آغوشِ خانم محمدی انداخت و رسما اشک ریخت. خانم محمدی او را از خود جدا کرد و نگاهی به صورتش انداخت: -واه! زشته، عروس که گریه نمی کنه. رو به سعید و امیر علی کرد و بعد از احوالپرسی تبریک گفت. مرضیه خانم و حاج احمد و محمدآقا هم کنار میز پدر و مادر بودند. با خانم محمدی به سمتشان رفتیم. دلم پیش سعید ماند. دلیل اخمش را نفهمیدم. کنار میز ما، میزی برایشان آماده کردند. شاید از دیدن هیچ کس به اندازه دیدن خانواده خانم محمدی شاد نشدم. اما اگر اخم های سعید از هم باز نشود، شادی بی شادی. به هر بهانه سر به سمتش می چرخاندم. با امیر علی صحبت می کرد. تا ساعتی اصلا نگاهم‌ نکرد. بغض به گلویم چنگ انداخت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490