4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد علی اکبر علیه السلام
و
روز جوان مبارک باد💐💐
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
عیدتون مبارک🌺🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دهه فجر و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران مبارک باد💐💐
الهی که پرچم این انقلاب به دستان مبارک مولامون صاحب الامر و زمان ارواحنا له الفداء
برسه
و هر چه زودتر دیدگانمان منور به نور روی ماه مولامون بشه🌹
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 طنین اللهاکبر در حرم رضوی✊🇮🇷
اللهم الرزقنا زیارت الامام رئوف🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
احسنت به همه شما خوبان
که
باز هم حماسه افریدید
و
ان شاءالله با حضور پر شور در راهپیمایی فردا
تجدید پیمان خواهیم کرد
با
امام راحل و
امام خامنه ای
ان شاءالله که انقلابی که با خون شهدا به ثمر نشسته
با
حمایت مردم شریف مان پاینده خواهد ماند💪👏👏
به مناسبت
این روز فرخنده
و
فرارسیدن نیمه شعبان،
میلاد با سعادت منجی عالم
حضرت صاحب الامر و زمان ارواحنا له الفداء
براتون عیدی داریم😍🎁👏👏
#نذر_فرهنگی💥
السلام علیک یا صاحب الزمان💥
💥میلاد با سعادت منجی عالم مبارک باد💥💐
💥۲۲ بهمن ماه و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی مبارک باد بر همگی مبارک باد💥💥
✴️به همین مناسبت کلیه #مشاورههای خانم فرجام پور
در زمینه👇
🔸همسرداری، ازدواج، مشکلات زناشویی
🔸تربیت فرزند
🔸اصلاح مزاج
🔸اعتقادی
و همچنین کلیه #دوره ها👇
🔺اسرار زناشویی
🔺ارتباط موفق
🔺انتخاب همسر
🔺تربیت جنسی کودک و نوجوان
و
🔺دوره سیاستهای زنانه💞😉
#ده_درصد #تخفیف دارد✅👏
از تاریخ ۲۲ بهمن ماه تا تاریخ ۲۷ بهمن ماه
برای اطلاعات بیشتر به ادمین پیام بدید👇
@asheqemola
آموزش های #رایگان را اینجا دنبال کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
حتما برای دوستان تون بفرستید 👏👏
۳۳۵)
#تینا
#قسمت_۳۳۵
سر و صدای های زیادی را شنیدم و درد عجیبی در سرم حس کردم. بی اختیار پلک هایم روی هم افتاد.
چشم که باز کردم، سقف سفیدی بالای سرم بود. سکوت حاکم در اتاق و تاریکی، نشان از نیمه شب داشت.
خواستم از جا بلند شوم که سوزش دستم آزارم داد. نگاه چرخاندم و سوزن سِرم را فرو رفته در رگ دستم دیدم. دست دیگرم را روی سرم گذاشتم که به شدت درد می کرد. ناله ام بلند شد. صدای سعید به گوشم رسید. هراسان، بلند شد و کنارم ایستاد:
-چی شده؟ خوبی تینا جان؟
درد را فراموش کردم و به موهای ژولیده اش لبخند زدم:
-آره خوبم. اینجا چه خبره؟
-چیزی نیست، به خیر گذشت. خدا رو شکر به هوش اومدی. داشتم دیوونه می شدم.
در سکوت نگاهش کردم که قطره اشک گوشه چشمش را پاک کرد. چشمانش را بست و روی برگرداند. به زحمت کمی جا به جا شدم که پایم را باند پیچی شده، دیدم. جا خوردم:
-وای، پام چی شده؟
به سمتم برگشت. دست روی کتفم گذاشت تا روی بالش قرار بگیرم:
-نگران نباش، مهم اینه که سرت ضربه سختی نخورده. پات خوب می شه.
درد سرم و دیدن پایم در آن وضعیت، باعث شد بی اختیار اشک هایم روی گونه بچکد.
دستش را جلو آورد و گونه ام را پاک کرد:
-تینا، تو رو خدا. من طاقت گریه کردنت رو ندارم. این چند ساعت، برام اندازه چند سال گذشت.
کنارم نشست. ولی خودش هم نتوانست جلوی باریدن اشک هایش را بگیرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490