#زن_امروزی
لبخند های
زن و شوهر به هم،
هنگام برخورد با یکدیگر
و یا هنگام خداحافظی
صدقه است
و به اندازه انفاق
فی سبیل الله ارزش دارد...
خانم عزیز لبخند یادتون نره😊👌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
✍🏻وقت مشترک
همسران عزیز!
🍂🍃تفریحات شبانه با همسر خود داشته باشید.
💞یک راز ازدواج موفق گذراندن زمان با شریک زندگیتان است.
💞برای یکدیگر وقت بگذارید و در آن زمان هر چیزی که موجب حواسپرتی شما از قرارتان میشود را دور کنید.🍂🍃
💢 خانم ها همسرتان را تائید کنید
👈به او بگوئید قبولت دارم،
تو را باور دارم،
می دانم می توانی و از پسش بر می آئی، انجامش بده
و
هیچ وقت نگوئید🔻
نکن، نرو، نمی توانی.
خانم عزیز
♥️از خدمات و احسان همسرتان با محبت تمام قدردانی کنید،
👏 زیرا قدردانی کردن، بهترین راه جلب توجه مرد است.
🔸 در ضمن اگر نمی شد آنان را تائید کرد بلافاصله تکذیب شان نکنید❌
و در مقابل شان جبهه نگیرید و بدانید آنها با این کار در مقابل تان قرار می گیرند.
🔹پس بجای مخالفت آنی جریان را عوض کنید و صحبت را به سمتی دیگر بکشانید.
🌼 یادتان باشد تعریف از همسر و زحمات او نزد بقیه و زمانی که همسرتان هم صحبت های شما را می شنود،
می تواند اثری شگفت انگیز بر روی او داشته باشد.🤗
❤️همیشه تو رابطه با همسرتون
یادتون باشه که باید برای همديگر و بخاطر همديگر زندگی کنيد،
نه برای دیگران
اولویت هر فردی همسرش است و بس
.💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
#دلبرانه😍💞
؏ـِشقٰ یَعنے تـٌو"
تـٌویے کهِ دَلیلِ زِندهِ بودَن مَنے،
تـٌویے کهِ دَلیلِ شاٰدیاٰمے،
تـٌویے کهِ دَلیلِ خَندهِ هاٰمے،
تـٌو هَمهِ چیزِمَنے♡😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باپسری که همه چی داره #ازدواج نکنید...
چون: 😉
#دکترعزیزی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۴۷)
#تینا
#قسمت_۳۴۷
بعد از اینکه کمکم کرد تا نمازم را بخوانم، کنارم نشست. به روبرو خیره شد:
-راستش تینا یه تصمیمی گرفتم. یعنی این چند روز با چشم خودم دیدم که چقدر داری اذیت می شی. دلم نمی خواد این وضعیت ادامه پیدا کنه.
سرم را زیر انداختم و با ناخن های دستم بازی کردم.
نگاهش روی دستم سر خورد. دستش را جلو آورد و روی دستانم گذاشت:
-خواهش می کنم این کار رو نکن.
سر بلند کردم و به چشمانش که خیره روی صورتم بود نگاه کردم. بغض راه گلویم را بست. از حرفی که می خواست بزند و از گفتنش مردد بود، لرزه به تنم افتاد. هر چه به سرم می آمد حقم بود.
ولی برایم از دست دادنش خیلی سخت بود.
بغضم را که دید، نوچی گفت و از جا بلند شد:
-می دونم سخته، شاید آمادگیش را نداشته باشی.
ولی باور کن...
حرفش را نیمه رها کرد و از در بیرون رفت.
رسما احساس بدبختی کردم. مطمئن شدم که از من ناامید شده و علاقه ای به ادامه زندگی با من ندارد. ولی کاش اجازه می داد توضیح دهم، که هر چه بین من و پرهام بوده تمام شده و بودن او در زندگی ام نه سر علاقه بلکه از سر ناچاری بوده و الان او ذره ای در زندگی ام جای ندارد.
کاش اجازه می داد تا خودم مو به مو همه چیز را برایش تعریف کنم. ولی نمی دانم پرهام به او چه گفته بود که از وقتی برگشت، آشفتگی و کلافگی را در چهره و حرکاتش می دیدم. هر چند سعی به مخفی کردن داشت. آهی کشیدم و خودم را مستحق هر تنبیهی دانستم. باید بپذیرم که هیچ وقت رنگ خوشبختی را نخواهم دید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490