خانم عزیز
♥️از خدمات و احسان همسرتان با محبت تمام قدردانی کنید،
👏 زیرا قدردانی کردن، بهترین راه جلب توجه مرد است.
🔸 در ضمن اگر نمی شد آنان را تائید کرد بلافاصله تکذیب شان نکنید❌
و در مقابل شان جبهه نگیرید و بدانید آنها با این کار در مقابل تان قرار می گیرند.
🔹پس بجای مخالفت آنی جریان را عوض کنید و صحبت را به سمتی دیگر بکشانید.
🌼 یادتان باشد تعریف از همسر و زحمات او نزد بقیه و زمانی که همسرتان هم صحبت های شما را می شنود،
می تواند اثری شگفت انگیز بر روی او داشته باشد.🤗
❤️همیشه تو رابطه با همسرتون
یادتون باشه که باید برای همديگر و بخاطر همديگر زندگی کنيد،
نه برای دیگران
اولویت هر فردی همسرش است و بس
.💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
#دلبرانه😍💞
؏ـِشقٰ یَعنے تـٌو"
تـٌویے کهِ دَلیلِ زِندهِ بودَن مَنے،
تـٌویے کهِ دَلیلِ شاٰدیاٰمے،
تـٌویے کهِ دَلیلِ خَندهِ هاٰمے،
تـٌو هَمهِ چیزِمَنے♡😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باپسری که همه چی داره #ازدواج نکنید...
چون: 😉
#دکترعزیزی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۴۷)
#تینا
#قسمت_۳۴۷
بعد از اینکه کمکم کرد تا نمازم را بخوانم، کنارم نشست. به روبرو خیره شد:
-راستش تینا یه تصمیمی گرفتم. یعنی این چند روز با چشم خودم دیدم که چقدر داری اذیت می شی. دلم نمی خواد این وضعیت ادامه پیدا کنه.
سرم را زیر انداختم و با ناخن های دستم بازی کردم.
نگاهش روی دستم سر خورد. دستش را جلو آورد و روی دستانم گذاشت:
-خواهش می کنم این کار رو نکن.
سر بلند کردم و به چشمانش که خیره روی صورتم بود نگاه کردم. بغض راه گلویم را بست. از حرفی که می خواست بزند و از گفتنش مردد بود، لرزه به تنم افتاد. هر چه به سرم می آمد حقم بود.
ولی برایم از دست دادنش خیلی سخت بود.
بغضم را که دید، نوچی گفت و از جا بلند شد:
-می دونم سخته، شاید آمادگیش را نداشته باشی.
ولی باور کن...
حرفش را نیمه رها کرد و از در بیرون رفت.
رسما احساس بدبختی کردم. مطمئن شدم که از من ناامید شده و علاقه ای به ادامه زندگی با من ندارد. ولی کاش اجازه می داد توضیح دهم، که هر چه بین من و پرهام بوده تمام شده و بودن او در زندگی ام نه سر علاقه بلکه از سر ناچاری بوده و الان او ذره ای در زندگی ام جای ندارد.
کاش اجازه می داد تا خودم مو به مو همه چیز را برایش تعریف کنم. ولی نمی دانم پرهام به او چه گفته بود که از وقتی برگشت، آشفتگی و کلافگی را در چهره و حرکاتش می دیدم. هر چند سعی به مخفی کردن داشت. آهی کشیدم و خودم را مستحق هر تنبیهی دانستم. باید بپذیرم که هیچ وقت رنگ خوشبختی را نخواهم دید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۴۸)
#تینا
#قسمت_۳۴۸
نگاهم را به شاخه های درختان حیاط دوختم که نسیم خنکی لا به لای شان طنازی می کرد. برگ ها را به رقص آورده و برای گل ها موسیقی می نواخت.
"باید خودم را به تنهایی عادت دهم. اگر سعید برود، دیگر به هیچ خواستگاری اجازه ورود به خانه را نمی دهم. باید برای آینده برنامه بریزم. نمی خواهم مثل قبل، از تنهایی و بی کسی رنج ببرم. تا خدا هست، تنها نیستم. باید به رشد و معنویتم بپردازم. حتی بدون سعید."
بغض به گلویم چنگ انداخت. مگر می شد؟ مگر کار راحتی بود؟ سر به آسمان بلند کردم:
" خدایا دوستت دارم. می دونم داری امتحانم می کنی. ولی من ضعیفم، تحمل این امتحان سخت رو ندارم. می دونم دوستم داری و هر چی بهم بدی، حتما برام لازم بوده که دادی. ولی خدا جون، خودت سعید رو بهم دادی، خودت دلم رو با حضورش خوش کردی، حالا می خوای ازم بگیریش. می دونم امتحانه. ولی سخته. به خدا برای من سخته. کمکم کن. نمی خوام رو حرفت حرف بزنم. ولی من توان از دست دادنش رو ندارم. بعدش چی؟ چه کار کنم؟ خدایا خودت به دادم برس. نمی شه این جوری امتحانم نکنی؟ نمی شه یه امتحان راحت تر بگیری؟
حالا که امتحانم می کنی پس خودت کمکم کن. یه تقلب برسون. به خدا ضعیفم. نمی تونم. به دادم برس."
یک دفعه توی ذهنم جرقه زد" استغفار، موجب استجابت دعاست. با استغفار بلا ها رو برگردونید."
لب باز کردم"الهی العفو. استغفرالله ربی و اتوب الیه."
خواستم سجده کنم که به خاطر زخم پایم نتوانستم. صدای ناله ام بلند شد.
"خدایا غلط کردم. خدایا ببخش. تو مهربونی، خودت فرمودی(ان الله یغفر الذنوب جمیعا)
منم به بخشش و بزرگواریت امید دارم.
خدایا ببخش."
با خدایم خلوت کردم و نالیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. دیگر از همه ناامید بودم و فقط امیدم به خدا بود. نه برای اینکه سعید برگردد، فقط برای اینکه خدا من را ببخشد. حتما گناهی کردم که مستحقِ این بلا بودم. باید با استغفار خودم را پاک می کردم. گفتم و گفتم تا اینکه احساس خنکی در دلم کردم. حالم خوب شد. دلم ارام گرفت. نفس عمیقی کشیدم.
(الا بذکرالله تطمئن القلوب)
"خدایا ممنونتم که من رو به یاد خودت انداختی، تا دلم آرام بگیره. راضی ام به رضای خودت"
با صدای باز شدن در به سمتش برگشتم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام علیکم
حرفای خانم فرجام پور خیلی آرامش میداد و باعث میشد بیشتر به کارام فکر کنم.ایشون علاوه بر کمک فکری که میکنن روح آدم رو هم تغذیه میکنن.
من تو زندگی با همسرم بگو مگو و بحث داشتم و هنوز دارم راهکارها رو اجرا میکنم البته به صورت کامل اجرا نشده.تا اینجاش بگو و مگو ها کمتر شده.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490