مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۱۵۲😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت هم
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۱۵۳😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
🔻افزایش رزق با پرداخت مخارج منزل🔻
⭐️رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ بنده ای نیست که درآمدی به دست آورد، آنگاه برای عیالش خرج کند، مگر آنکه خداوند به عوض هر درهمی که خرج کرد، هفتصد برابر به او ببخشد.
📚مکارم الاخلاق/ص216
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#مردان فقط یک چیز میخواهند:
#احترام... به او احترام بگذارید و ایمان داشته باشید...
مرد جایی میرود
جایی میماند
که بهش احترام بگذارند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🔺وقتی شوهرتان به خانه می آید
با خودتان قرار بگذارید که هیچ مسئله ی ناخوشایندی را در 90 دقیقه ی اولِ ورود همسرتان به خانه،
📛 به او نگویید.
در ارتباط با همسرتان
رفتارمنحصربه فرد داشته باشید
مثلامیتوانید کلمه ی《عزیزم》
را فقط برای او به کارببرید،❤️
نه اینکه در سطح همه مخاطبان خود عنوان کنید.
🤔مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند.
پس هيچوقت دوپهلو با همسرتان صحبت نكنيد. ❌
🔺اگر انتظار داريد او حرفهايتان را رمزگشايي كند،
برايتان متاسفيم.🙃
آنها سادهتر از اين حرفها هستند. 👌
👌حریم خصوصی تو و همسرت باید خصوصی بماند.
🔺نیازی نیست خوشی ها و لذت های زندگیت را عمومی کنی
چه اهمیتی دارد که ملت بدانند خیلی عاشق همسرت هستی
یا با او مشکل داری؟
تا دعوایتان شد
سریع پستِ غمگین نگذار❌
تا یک خیر و خوشی ای بود
به رخ نکش.❌
حریم خصوصیت را خصوصی نگه دار
عمومیش نکن...❌
#دلبرانه😍💞
هر شب
من و مهتاب با بوسه
بدرقه ات می کنیم تا خواب !
بخواب ای
شُکوه هر شعر و شیدایی !
بخواب ای دلیل آفتاب و هر روشنایی!
بخواب که فردا ، زندگی
با چرخشِ چشمان تو آغاز خواهد شد!
شب بخیر عشق من🌙✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۴۹)
#تینا
#قسمت_۳۴۹
با دیدن سینا، مطمین شدم که سعید دیگر بر نمی گردد. حتی خداحافطی هم نکرد. نمی دانم بعد از صحبت کردن با پرهام درباره من چه فکر کرد که فرصت توضیح دادن هم به من نداد. آهی کشیدم و به او حق دادم. به سمت پنجره برگشتم تا سینا اشک هایم را نبیند. با دستم صورتم را پاک کردم و بغضم را قورت دادم.
با نشستن دستش روی شانه ام از جا پریدم:
-چه کار داری می کنی؟
-هیچی.
-پس این اشک ها چیه؟
کنارم نشست:
-آهان، به خاطر درد پاته. خیلی درد داری؟
-آره، خیلی.
آهی کشیدم. لب هایش را کش داد و قیافه مسخره ای به خود گرفت:
-وای! حالا که اینقدر درد داری، پس نمی تونی عروس بشی. باید داماد حالا حالا صبر کنه.
با چشمان گرد شده نگاهش کردم:
-سینا! الان وقت مسخره بازیه؟
-مسخره بازی چیه؟ بیا ببین اون بیرون چه خبره؟
-مثلا چه خبره؟
-یعنی تو نمی دونی؟ پس منم بهت نمی گم.
-سینا! خودت رو لوس نکن. بگو ببینم چی شده؟
-عمرا.
-سینا!
-خب اصلا خودت بیا ببین چه خبره.
من رو فرستادند کمکت کنم.
-نمیام. می دونم که همه چیز تموم شده. بیام چه کار؟
-پاشو آبجی، خودم کمکت می کنم. مال بد بیخ ریش صاحابش. آخرش هم بیخ ریش خودمونی.
دندان هایم را روی هم فشردم و بالش را توی سرش زدم. با صدای بلند خندید. عصاهایم را آورد و کمکم کرد بلند شوم.
بالاخره باید با حقیقت روبرو می شدم. پس مقاومت نکردم و راه افتادم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۵۰)
#تینا
#قسمت_۳۵۰
با کمک سینا و عصا به دست، از در اتاق بیرون رفتم. همه نگاه ها به سمتم چرخید. غیر از نگاه سعید که به زمین دوخته شده بود. آهی کشیدم و آهسته به سمتشان راه افتادم. مادر بزرگ که تازه مرا دید، خندید:
-به به عروسمون هم اومد.
بعد شروع به کیل کشیدن کرد. بی اختیار نگاهم به سمت سعید چرخید. ساکت و سر به زیر کنار پدر نشسته بود. "یعنی هنوز از تصمیمش برای جدایی چیزی نگفته؟"
ساحل بلند شد و کمک کرد تا کنارش بنشینم.
صدای زنگ در که آمد سینا مثل فنر پرید:
-آخ جون امیر آقا هم اومد.
"همین را کم داشتم که جلوی امیر آقا آبرویم برود."
ساحل قبل از این که به استقبال همسرش برود، سرش را نزدیک آورد:
-ریحانه عذر خواهی کرد که بدون خداحافظی رفته. نامزدش اومد دنبالش، خواب بودی.
سرم را تکان دادم. اصلا یادم رفته بود او هم اینجا بوده. امیر آقا که وارد شد، جز من، همه بلند شدند و سلام و احوالپرسی کردند. حالم را پرسید و کنار سعید نشست. در چشمان پدرم برقِ شوقی بود که با آمدن امیر آقا بیشتر شد. رویا خانم چای آورد و کنار دامادش نشست. او را چون پسر نداشته اش دوست می داشت.
نگاهی به مادرم انداختم و دلم برایش سوخت که باید تا آخر عمر حسرت داشتن داماد به دلش بماند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490