eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنرانی حماسی حجت الاسلام قاسمیان به زبان عربی به همراه داوران برنامه محفل در مراسم تشییع سید حسن نصرالله در بیروت لبنان ✅کانال اخبار 20:20👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
شادی روح شهدا صلوات اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
در چشم‌های ما ببین این مردم خون‌خواه را؛ بنگر پس از سیّد حسن، آغاز نصرالله را... ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۶۱) کار آرایشگر تا عصر طول کشید. نمازم را همان جا خواندم. بعد از خوردن ناهاری که سارا خانم، خواهر سعید برایم آورد و قبل از ادامه کارِ آرایشگر، دوباره وضو گرفتم. از وقتی منزل خانم محمدی بودم و مرضیه خانم، سفارش کرد که دائم الوضو باشم، سعی می کردم رعایت کنم. بالاخره آرایشگر، با کلی نق زدن من، کارش را به پایان رساند و با کمک، سارا خانم لباسم را پوشیدم. که کار دست رویا خانم بود. لباسی ساده و پوشیده. که به خواست خودم، آستین هایش هم بلند بود. وقتی توی آینه قدی به خودم نگاه کردم، به رویا خانم احسنت گفتم. واقعا کارش عالی بود. از آرایشگر هم تشکر کردم که چهره ام را خیلی زیاد تغییر نداده بود. البته چون دوست سارا خانم بود، با خیال راحت خودم را به دستش سپردم. سارا خانم با اجازه ای گفت و رفت که دوقلو هایش را آماده کند. گوشی به دست نشستم. یاد ریحانه افتاد. شماره اش را گرفتم، چند بار بوق خورد. کلافه شدم که جواب داد: -جانم، سلام، عروس خانم، خوبی؟ -سلام، ممنونم، اصلا معلومه کجایید؟ امروز از تو و ساحل هیچ خبری نیست؟ این رسمشه؟ آره توی این موقعیت تنها باشم؟ -وای ببخشید، ولی الان نمی تونم توضیح بدم. حتما می بینمت. -همین؟! حالا چرا اینقدر سر و صدا میاد. -بعدا بهت می گم، فعلا باید برم. دوست دارم. خداحافظ. با تعجب به صدای بوق گوشی گوش دادم. از دستش دلخور شدم. چشمم روی صفحه گوشی بود که عکس سعید نقش بست. تماس را وصل کردم، -سلام خانم، خسته نباشی. -سلام، ممنونم. شما هم همین طور. - ممنون، حاضری؟ خواستم بگویم بله، که یاد حرف صبحش افتادم. خندیدم. -چرا می خندی؟ -می ترسم بگم، بله خندید: -باشه فهمیدم. لطفا بیا بیرون. با کمک آرایشگر، شنل و بعد چادرم را روی سرم کشیدم. در را برایم باز کرد. همان جا ایستادم. از زیر شنل، سعید را دیدم که به سمتم آمد. سلام دادم و جوابم را داد. نزدیک شد و بازویم را گرفت. آهسته قدم برداشتیم تا کنار اتومبیل، در را باز کرد و کمک کرد تا سوار شوم. پشت فرمان که نشست، به سمتم چرخید. کمی شنل را کنار زدم تا خوب ببینمش. کت و شلوار کرم رنگ با پیرهن سفید، حسابی برازنده اش بود. خندید: -خب مورد پسند افتادیم؟ لبم را جمع کردم و بعد زیر خنده زدم. خندید و اتومبیل را روشن کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶۲) به خانه که رسیدیم، مادر، اسفند به دست منتظر بود. مهمان زیادی نداشتیم. با استقبالشان وارد حیاط شدیم. پدر روی هر دومان را بوسید. وارد اتاق عقد که شدیم، روی صندلی نشستیم. هنوز عاقد نیامده بود. مادر، چادر و شنلم را برداشت. گونه ام را بوسید و با چشمان پر از اشک، به هر دومان تبریک گفت و بیرون رفت. در را بست و تنها ماندیم. با اینکه کولر روشن بود؛ ولی گرما اذیت می کرد. کلافه به سمت سعید برگشتم که نگاهش دور تا دور اتاق می چرخید: -وای چقدر گرمه. به طرفم برگشت: -وای تینا! مامانت چقدر با سلیقه است. تا حالا اتاق عقد به این قشنگی ندیده بودم. -واه! مگه تا حالا چند تا اتاق عقد دیدی؟ -اوه! تا دلت بخواد. ابرو در هم کشیدم و در سکوت خیره نگاهش کردم. خندید: -نترس! اتاق عقد دیگران بوده. خودم که تازه اولین بارمه. -و آخرین بار. -اون که بله! مگه دیگه جرات تکرار دارم. هر دو خندیدیم که صدای در زدن، باعث شد به سمت در برگردیم. مادر وارد شد: -بچه ها آماده باشید، عاقد اومد، چند دقیقه دیگه میاد توی اتاق. بیرون رفت و در را بست. از جا بلند شدم تا شنل و چادرم را سر کنم که سعید به کمکم آمد. وقتی نشستم با دلخوری گفتم: -پس چرا کسی نیست؟ -منظورت کیه؟ من که هستم. -منظورم، ساحل و ریحانه است. از صبح پیداشون نیست. یعنی برای عقدم نمیان. -حتما پیداشون می شه. صبور باش. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام میخواستم از خانم فرجام پور عزیزتشکر کنم من برای دخترم که در درسش دچار مشکل شده بود مشاوره گرفتم که با راهنمایی و مشاوره ایشون مشکل دخترم حل شد صحبت های ایشون بسیار تاثیرگذاربود خداوند خیر دنیا و اخرت رو نصیبشون کنه بودن همچین آدم هایی مانند استادفرجام پور نعمت بزرگی در این روزگار سخت و طاقت فرساست🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ای منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو سلام امام زمانم❤️ سلام صبحتون پر نور🌹 ━═━⊰🍃✺‌﷽‌‌‌✺🍃⊱━═━ 💚 امام علی علیه‌السلام فرمودند:💚 خودتان را بر خوش اخلاقى تمرين و رياضت دهيد، زيرا كه بنده مسلمان با خوش اخلاقى خود به درجه روزه گير شب زنده دار مى رسد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💪 حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن! بی واسطه خوب باش، بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند تو که خوب باشی؛ همه چیز خوب می شود ...❤️ 👌 الهی به امید خودت❤️ الهی شکر، الحمدلله رب العالمین🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کارگاه تفکر ۵۳.mp3
12.78M
۵۳ آنچه در پادکست پنجاه و سوم می‌شنوید: - شناخت مکانیسم بیماری تکبّر - راه کنترل تکبر و پیشگیری از این بیماری - شناخت حدّ رشد و وسعت یک انسان در کمالات انسانی منبع پادکست : جلسه ۲۲ از کارگاه تفکر @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا