📌گرچه خیلی از زن ها گمان می کنند با فداکاری تمام و کمال می توانند یک مرد را عاشق خود کنند
اما واقعیت این است که مردها ترجیح می دهند، همسرشان عقاید و نظرات خودش را داشته باشد...!✅
👈 مردها بیشتر به زنان با #اعتماد_به_نفس توجه می کنند
و
دوست دارند به جای خمیری که به آن شکل می دهند،
یک زن قدرتمند و منطقی را انتخاب کنند
که دوشادوش شان برای ساختن یک زندگی خوب انرژی می گذارد...💪
خانم عزیز
اگر تصور میکنید که با گفتن
" همسر فلانی ..."
میتوانید همسرتان را ترغیب به صفت مورد نظرتان کنید
سخت در اشتباهید❌
زیرا با این حرف احتمالا همسرتان بدتر لجبازی خواهد کرد
خانم عزیز👇
روبروي همسر خود هرگز با حالت افسرده و ژوليده و نامرتب ظاهر نشويد.‼️
💕بلكه بسيار تميز
💕آرايش كرده
💕معطر
💕 و شاد
💕 و خندان باشيد
😊 و هميشه و درهمه حال لبخند بزنید
لبخند شما معجزه می کند💥👏👏
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
#دلبرانه😍💞
اتفاق هاےِ خوب
همیشہ مےاُفتَند
مثلِ مِهرِ ” تُو” ڪہ
بہ دِلَــــــــــم “اُفتاده”
مےبینے حَتّے “اُفتادڹ” هَم
فعلِ قَشنگیست !
وقتے پاےِ ” تُو” وَسَط باشَد …♥️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مردان_بدانند
💊 آقایون این قرص را به همسرتون بدین!
"استاد پناهیان"
#نشر_حداکثری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶۳)
#تینا
#قسمت_۳۶۳
دلم نمی خواست در این لحظه که مهم ترین اتفاق زندگی ام شکل می گرفت، تنها باشم. بدون ساحل و ریحانه، حسابی احساس تنهایی می کردم. با صدای "یاالله" پدر خودم را جمع و جور کردم. یکباره دلم آشوب شد. یعنی می توانستم برای سعید، همسر خوبی شوم؟ احساس کردم بدون اینکه خوب فکر کنم، مسئولیت سنگینی را به دوش گرفته ام. داشتن مسئولیت همسرداری و خانه داری در کنارِ ادامی تحصیل، برایم خیلی سخت می شد. بی اختیار "نوچی " گفتم. که سعید متوجه شد. سرش را تزدیک آورد:
-چیزی شده؟
-نه! یعنی دلم شور می زنه.
-برای چی؟
-نمی دونم. می ترسم نتونم برات همسر خوبی باشم. شاید اشتباه کردم. باید بیشتر صبر می کردیم. اصلا نمی دونم، می تونم مسئولیت زندگی را به عهده بگیرم یا نه؟
-این چه حرفیه؟ مگه می خوای آپولو هوا کنی؟
حالا یه دمپختک پختن که کاری نداره. اصلا خودم می پزم.
آرام، کنار گوشم خندید. از حرفش خنده ام گرفت. شاید او راست می گفت و نگرانی من معنا نداشت.
مادر، رویا خانم، خواهر و مادر سعید، به دنبالِ پدر، عاقد و پدر سعید وارد اتاق شدند. با تعارف پدر همه نشستند، سارا خانم نزدیک شد و سرش را بین من و سعید آورد:
-مبارکه.
تشکر کردیم. هنوز منتظر، از لای چادر به در چشم دوخته بودم که رویا خانم از در بیرون رفت.
پدر و پدر سعید با عاقد صحبت می کردند و او شناسنامه ها را بررسی می کرد.
رویا خانم کف زنان وارد شد. همه به سمت در برگشتند که چشمانم از تعجب گرد شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۳۶۴)
#تینا
#قسمت_۳۶۴
چیزی را که می دیدم نمی توانستم باور کنم.
ریحانه در لباس عروس و امیرعلی در لباس داماد، وارد شدند. ساحل هم به همراهشان بود.
دندان هایم را روی هم فشردم. باز هم بدون اینکه چیزی به من بگوید. صندلی کنار من گذاشتند و ریحانه با سلام و صلوات جمع، کنارم نشست. همان لحظه و بی معطلی، سرم را نزدیک بردم:
-ریحانه خفه ات می کنم.
خیلی آرام و ریلکس گفت:
-واه! جای تبریک گفتنته!؟
-یه تبریکی نشونت بدم.
-به من چه آخه. مامان هامون این تصمیم رو گرفتند. خودشون بریدن و دوختن. تازه منم تا چند روز پیش خبر نداشتم.
-باشه! حالا سر فرصت، بهت می گم.
صدای ساحل که سرش را بین ما آورد، در گوشم پیچید:
-خانم ها زشته، ساکت باشید، عاقد می خوان خطبه رو بخونن.
به دست هر کداممان قرآنی داد. سوره نور را باز کرد:
-بهتره با کلام خدا آرامش بگیرید.
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به خواندنِ آیات گوهربارش،(الله نورسموات و الارض....)
وچقدر به این آرامش احتیاج داشتم.
با ذکر صلواتی همه ساکت شدند. و عاقد شروع کرد:
-دوشیزه محترمه، خانم تینا........
گوش هایم نمی شنید و چشم هایم دیگر نمی دید.
سرم را زیر انداختم. تصویر خودم و سعید را در آینه دیدم. با انگشتان دستش بازی می کرد. احساس کردم او هم اضطراب دارد.
خانم محمدی و ساحل بالای سرمان قند می سابیدند. چشمان را بستم و در دل گفتم" خدایا کمکم کن، جز تو کسی رو ندارم. الهی به امید تو"
خانم محمدی در گوشم گفت:
-تینا جان بار سومه.
به خودم آمدم. صدای عاقد را شنیدم.
- عروس خانم، وکیلم؟
همه ساکت بودند، نگاهم را به سمت سعید چرخاندم. لبخند روی لب داشت و چشمانش را به نشانه تائید باز و بسته کرد.
با لبخند پاسخش را دادم و بلند گفتم:
-با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها، " بله"
صدای صلوات بلند شد. سعید دستم را فشرد.
کنار گوشم زمزمه کرد:
-ممنونم، بالاخره بله اصلی را گفتی!.
به طرفش برگشتم و لبهایم از هم باز شد.
تمام استرس و دلهره و دو دلی ام به یکباره، تبدیل به حال خوش و آرامش شد.
فقط از ته دل گفتم " خدایا شکرت، خدایا خودت وسایل ازدواج همه مجردها رو فراهم کن."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام
من اخیرا از خانم فرجام پور مشاوره تلفنی گرفتم. همیشه سعی میکردم براساس گذشت و فداکاری روابط مو پیش ببرم و خیلی موقع ها عذاب وجدان میگرفتم و خودمو سرزنش میکردم و قصدم برقراری روابط خداپسندانه در خانواده مخصوصا خانواده همسرم بوده و هست.
ولی مدت زیادی بود که ذهنم درگیر بود و همش نشخوارذهنی داشتم که مبادا من خطا کردم و کجا رو خطا رفتم و درگیر مسائل خانوادگی بودم.
همینطور درمورد روابط خودم با بچه هام
و روابط بچه هام باهمدیگه مشاوره لازم بودم
و دنبال مشاور امین بودم که بامعنویت و انسانیت منو راهنمایی کنه. اگه خطایی کردم بهم گوشزد کنه وگرنه دیگه عذاب وجدان الکی نداشته باشم،
که شکر خدا ازطریقی باخانم فرجام پور عزیز آشنا شدم و ازشون مشاوره گرفتم.
ایشون باحوصله به حرفام گوش دادن و درکم کردند و بخوبی راهنماییم کردند..
بعد از تماس تاحالا که حداقل یک ماه میگذره... حالم بهتره، سبک شدم، در روابطم بااطرافیانم موفق تر هستم و از خودم راضی هستم.
الحمدلله. من سالیان قبل مشاوره هایی از دیگر مشاوران گرفتم ولی بعد از گذرزمان متوجه شدم که راه حل شون کاملا غلط بوده و مشکلاتم بیشتر شدند و حل نشدند.بطوریکه از مشاوره گرفتنم پشیمون بودم.
یکی از دلایلی که باتاخیر دارم پیام رضایتمو مینویسم همینه.
الان مطمئنم که اولا راه حل هاشون عملی هستش و دوما کاملا موثر ومفید.
خدا حفظشون کنه، خیلی ممنونم ازشون🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر، هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
سلام امام زمانم ❤️
سلام صبحتون پر نور🌹
━═━⊰🍃✺﷽✺🍃⊱━═━
#حدیث_نور
💚 امام صادق علیهالسلام فرمودند:💚
درباره آيه «ياد خدا بزرگتر است»: به ياد خدا بودن در هنگام روبه رو شدن با حلال و حرام.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490