🔴💞در جنگ اُحد، مولا علی علیه السلام از پیامبر اسلام جانانه دفاع کرد و ۶۰ زخم بر بدنش داشت؛💔 وقتی فاطمه سلام الله علیها برای عیادت از حال پدر به خیمهها آمد و وضعیت وخیم علی را دید، گفت: پسرعموجان، روزی این جهاد تو را جبران خواهم نمود
و فاطمه، یکه و تنها، در کوچهها، فدایی علی و راه او شد😔🖤
#ایام_فاطمیه
#حضرت_زهراس
@asromid
🔴 خدا رو شکر همسرم...
#فرمول_زیبای_قرآنی
💠 با همسرم آیهی هفتم سوره ابراهیم علیهالسلام را میخواندیم:
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!)
💠 به همسرم گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، ناسپاسی کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذابآور خواهد شد.
💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را اجرا کنیم:
خدایا شکر که همسرم مهربان است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است!
الحمدلله که همسرم بدن سالمی دارد و درگیر بیماری نیست!
خدایا شکرت که همسرم بچهها را خوب تربیت میکند!
الحمدلله که همسرم آبروی مرا حفظ میکند!
خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش آشپزی کند!
خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند!
الحمدلله که به من چشم دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم!
الهی شکر که راهنماییام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا...
💠 اقرار میکنم بعد چند دقیقه، دلم چنان لطیف و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونههایم سرازیر گشت و لذّت مناجات با خدا را چشیدم.
💠 فقط پنج دقیقه تمرین کنید
#خانواده
#مناجات
@asromid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴💔
▪️ طفلی حسن هر شب تو خواب عزا داره
▪️ هی میگه دیوار و هی میگه گوشواره
▪️ زینب با دلشوره هی روت و میبوسه
▪️ شونه که میوفته بازوت و میبوسه
@asromid
🔴#پندانه
❎ ۵ هزار تومانی ❎
✍عصا زنان و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی میکرد نفسی تازه کند گفت: «پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من میکنی؟» راهش رو کج کرد و زیر لب گفت: من دانشجویم پولم کجا بود؟ پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که: «از صبح هیچی نخوردم، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت...»
عصبانی برگشت سمت پیرزن، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت: «خیر ببینی، من پا ندارم برم اونور، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام، ثواب !» هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم!
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
@aaromid