#اعتکاف
🔸در خانه معتکف شویم
#از_ثواب_اعتکاف_غافل_نشویم
#ماه_رجب_ایام_البیض
#اعمال_ایام_البیض #اعتکاف
#اعتکاف #آداب #دل_کندن_از_دنیا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
آستانِ مهر
📰 #خبر تقدیر از برگزیدگان دلنوشته " نامه به خدا " همزمان با جشن تکلیف "شدهام 9 ساله" که در دی ماه
📝 #نامه_ای_به_خدا
🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا"
#عبادت #بندگی #ارتباط_با_خدا #بندگی_خدا #راز_و_نیاز
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
هدایت شده از آستانِ مهر
🔈 #اطلاع_رسانی
🔘 ارائه ختم های ثقلین به مناسبت میلاد امیرالمومنین امام علی علیه السلام
🔹مهلت ثبت نام تا 18 اسفند
🔸جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید:
@karimeh_136
@karimeh_137
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و چهارم🍃 سه تایی بغلش کردیم. گ
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران
(قصه شهید منوچهر مدق)
🍃قسمت سی و پنجم🍃
آمدیم خانه، بعدازظهر از بنیاد چند نفر آمدند. برایم غیرمنتظره بود. پرونده های منوچهر را خواندند و گفتند: می خواهیم شما را بفرستیم لندن. اصرار کردند که بروید خوب می شوید و به سلامت برمیگردید. منوچهر گفت: من جهنم هم که بخواهم بروم، همسرم را باید با خودم ببرم. قبول کردند. نمی توانستم حرف بزنم چه برسد به این که شوخی کنم. همه قطع امید کرده بودند. چند روز بیشتر فرصت نداشتیم. لباس هایش را عوض کردم که در زدند. فریبا گفت: آقایی آمده است با منوچهر کار دارد. چادرم را سرم کردم و در باز کردم. مردی یاالله گفت و آمد تو. علی را صدا زدم بیاید ببیند کیست. دیدیم آمده کنار منوچهر نشسته، یک دستش را گذاشته روی سینه ی منوچهر و یک دستش را روی سرش و دعا می خواند. من و علی بهت زده نگاه می کردیم. آمد طرف ما پرسید: شما خانم ایشان هستید؟؟ گفتم: بله. گفت: ببین چه می گویم این کارها را مو به مو انجام میدهی. چهل شب عاشورا بخوان. (دست راستش را باانگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد) با صد لعن و صد سلام. اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن. بین دعا هم اصلا حرف نزن. زانوهام حس نداشت. توی دلم فقط امام زمان را صدا میزدم. آمد برود که دویدم دنبالش. گفتم: کجا میروید اصلا از کجا آمده اید؟ گفت: ازجایی که دل آقای مدق آنجاست. می لرزیدم. گفتم: شما من را کلافه کردید بگویید کی هستید. لبخند زد و گفت: به دلت رجوع کن و رفت. با علی از پشت پنجره توی کوچه را نگاه کردیم. از خانه که بیرون رفت، یک خانم همراهش بود. منوچهر از توی خانه هم او را دیده بود. ما ندیده بودیم. منوجهر دراز کشید روی تخت، پشتش را به ما کرد و روی صورتش را کشید. زار می زد. تاشب نه آب خورد، نه غذا. فقط نماز میخواند. به من اصرار میکرد بخوابم. گفت: حالش خوب است چیزی نمی شود. تاصبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد. گفت: من شفا میخواستم که آمدید من را شفا بدهید؟ اگر بدانم شفاعتم را می کنید، نمی خواهم یک ثانیه ی دیگر بمانم. تاحالا که ندیده بودمتان دلم به فرشته و بچه ها بود، اما حالا دیگر نمی خواهم بمانم. این را تاصبح تکرار میکرد...
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
#میلاد
میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت اسدالله الغالب، علی بن ابیطالب علیه السلام مبارک باد☘
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
📜 #حدیث
امام صادق علیه السلام:
آن گاه که قیامت برپا شود، منادی الهی فریاد زند: أیْنَ الرجبیّون؟ کجایند آنانکه ماه رجب را گرامی داشتند و از آن، بهره ها بردند؟
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #نما_حرم
💠 حال و هوای حرم حضرت معصومه سلام الله علیها در شب میلاد امام علی علیه السلام
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
💐 #عرض_ارادت
یااَبالغَیثِ اَغِثنی
یااَبَاالَحَسَنَین اَدرِکنی
یاسَیفَ اللهُ اَدرِکنی
یابابَ اللهِ اَدرِکنی
یاحُجَّهَ اللهِ اَدرِکنی
یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقَّ لُطفِکَ الخَفیَّ
ای پدر، کمک
ای پدر حسنین، مرا در یاب
ای شمشیر خدا، مرا دریاب
ای در خدا، مرا دریاب
ای حجت خدا، مرا دریاب
ای ولی خدا، مرا در یاب به حق لطف پنهانت
"بخشی از دعای نادعلی"
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
🏡 #خانه_مهر
🎁 اوریگامی روز پدر
#خانه_مهر
#اوریگامی
#در_خانه_بمانیم #کرونا_را_شکست_میدهیم #با_ماندن_در_خانه_كرونا_را_شكست_ميدهيم
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
آستانِ مهر
📰 #خبر تقدیر از برگزیدگان دلنوشته " نامه به خدا " همزمان با جشن تکلیف "شدهام 9 ساله" که در دی ماه
📝 #نامه_ای_به_خدا
🔺برگزیده مسابقه دلنوشته "نامه به خدا"
#عبادت #بندگی #ارتباط_با_خدا #بندگی_خدا #راز_و_نیاز
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
هدایت شده از آستانِ مهر
🔈 #اطلاع_رسانی
🔘 ارائه ختم های ثقلین به مناسبت میلاد امیرالمومنین امام علی علیه السلام
🔹مهلت ثبت نام تا 18 اسفند
🔸جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید:
@karimeh_136
@karimeh_137
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و پنجم🍃 آمدیم خانه، بعدازظهر ا
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران
(قصه شهید منوچهر مدق)
🍃قسمت سی و ششم🍃
به هق هق افتاده بودم. گفتم: خیلی بی معرفتی منوچهر، شرایطی به وجود اومده که اگر شفایت را بخواهی، راحت میشوی. ما که زندگی نکردیم تا بود، جنگ بود. بعد هم یک راست رفتی بیمارستان. حالا می شود چندسال باهم راحت زندگی کنیم. گفت: اگر چیزی را که من امروز دیدم می دیدی، تو هم نمی خواستی بمانی. چهل شب باهم عاشورا خواندیم. گاهی می رفتیم بالای پشت بام می خواندیم. دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صدتا لعن و صد سلام را می گفتم. انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد. همه ی حواسم به منوچهر بود. نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را. همه را واسطه میکردم که او بیشتر بماند. او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر. برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن می زند، همین موقع هاست. کناره گیر شده بود و کم حرف. کارهای سفر را کرده بودیم. بلیت رزرو شده بود. منتظر ویزا بودیم. دلش می خواست قبل از رفتن، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند. گفتم: معلوم نیست کی برویم. گفت: فکرنمیکنم ماه شعبان به آخر برسد. هرچه هست توی همین ماه است. بچه های لجستبک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعداز دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند دوباره برمی گشتند دورش را میگرفتند. گفت: باعجله کفش نپوشید. صندلی را آوردم. همین که میخواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چندبار بوسید. بچه ها برگشتند. گفتند: بالاخره سر خانم مدق هوو آمد. گفتم: خداوکیلی منوچهر، من را بیشتر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟ گفت: همه تان را به یک اندازه دوست دارم. سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ همین طور بود. هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد مگر وقتی آنها را می دید. باتمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان. تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. روزهای آخر منوچهر بیشتر حرف میزد و من گوش می دادم. میگفت: همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم آمده...
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr