📜 #حکایت
✨تواضع و خدمت
امام عليه السلام وارد حمام عمومى شد، شخصى در حمام بود كه امام عليه السلام را نمى شناخت به او گفت : بدن مرا كيسه بكش . امام عليه السلام شروع كرد بدن وى را كيسه مى زد كه مردم او را شناختند و آن مرد از كارى كه كرده بود شرمنده گرديد و از آن حضرت معذرت خواهى مى كرد. اما امام عليه السلام او را دلدارى مى داو به كار خود ادامه مى داد.🥹
📚 بحارالانوار، ح 49، ص 99
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
📖 #حکایت
💎 #آتشدرخَرمن
اول جنگ(حوالی دهه شصت) مدیرمدرسهی راهنمایی ۱۵خرداد دزفول بودم، مدرسه تعطیل بود ،اما معلمهای قسمتی از شهر برای امضا در دفتر حضورو غیاب به مدرسه ما می آمدند.
درآن ایام هر روز حدود ساعت ۱۰صبح از مناطق اِشغالی مرزی یک گلوله توپ به شهرمی زدند وعده ای را شهید ومجروح می کردند...
در یکی از این حملات وسط بازار شلوغ نزدیک میدان مثلث(آزادی) ودرساعتی که اوجِ فعالیت بازار بود ،گلوله توپ به وسط جمعیت خورد وبیش از یک صد نفر شهید ومجروح شدند...
این گلوله ی توپ از مواردی بود که تلفات زیادی داشت.
در همان میدان،روبروی محلی که توپ اصابت کرد،مغازه ای بود که کپسول های گاز و همچنین فرش و موکت های فراوانی در آن قرار داشتند، برخورد ترکش های توپ با آن مغازه باعث انفجار کپسول های گاز شد، کپسول ها یکی یکی منفجر می شدند...
تمام مغازه در آتش خشم دشمن سوخت...
این توپ در فاصله۲۰الی ۳۰متری مغازهی پدرخانمم اصابت کرد که بر اثر موج انفجار شنوایی ایشان نیز تحت تأثیر قرار گرفت و ایشان، چند دهه با این مشکل دست و پنجه نرم می کردند...
راوی: یکی از اهالیِ #شهر_مقاومت #دزفول
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم مطهر #حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanehmehr
#حکایت
✨ مهمان قاضی
مردی به عنوان یك مهمان عادی، بر علی علیه السلام وارد شد. روزها در خانه ی آن حضرت مهمان بود. اما او یك مهمان عادی نبود. چیزی در دل داشت كه ابتدا اظهار نمی كرد. حقیقت این بود كه این مرد اختلاف دعوایی با شخص دیگری داشت و منتظر بود طرف حاضر شود و دعوا در محضر علی علیه السلام طرح گردد. تا روزی خودش پرده برداشت و موضوع اختلاف و محاكمه را عنوان كرد.
علی فرمود:
- پس تو فعلا طرف دعوا هستی؟ .
- بلی یا امیرالمؤمنین! .
- خیلی معذرت می خواهم، از امروز دیگر نمی توانم از تو به عنوان مهمان پذیرایی كنم، زیرا پیغمبر اكرم فرموده است:
«هرگاه دعوایی نزد قاضی مطرح است، قاضی حق ندارد یكی از متخاصمین را ضیافت كند، مگر آنكه هر دو طرف با هم در مهمانی حاضر باشند».
📚وسائل ، ج /3ص 395.
داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم
@astanehmehr
📜#حکایت
⚖عدالت امیرالمومنین علیه السلام
در زمان خلافت امام على علیه السلام در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على علیهالسلام او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه به کسى بخشیدهام و اکنون آن را در نزد این مرد یافتهام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مىگویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعینحال گفته مقام خلافت را تکذیب نمىکنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضى رو کرد به على علیهالسلام و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على علیهالسلام خندید و فرمود: قاضى راست مىگوید، اکنون مىبایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
مرد مسیحى که خود بهتر مىدانست که زره مال کیست، پسازآنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از على (علیهالسلام) است. طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (علیهالسلام) در جنگ نهروان مىجنگد.
📚الامام على، صوت العداله الانسانیه
🆔️@astanehmehr
#حکایت
🔴ترس از مرگ به جهت تخريب خانه
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مى آمد و نيز در جلسات شركت مى كرد، تا آن كه مدّتى گذشت ؛ و هيچ خبرى از اين شخص نشد.
حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياى احوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.
حضرت جوياى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است كه به اين جا نيامده اى ، در چه حالت و وضعيّتى هستى ؟ آيا مشكل و ناراحتى خاصّى برايت پيش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام كه آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمى يابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ و آنچه را هم كه شيطان مى خواهد برآورده نمى كنم .
امام حسن مجتبى عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود: يعنى چه ؟ منظورت چيست ؟ توضيح بده .
آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نكنم ؛ و من چنين نيستم .
و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچى كنم و من چنين نيستم .
و همچنين من مرگ را دوست ندارم ؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم ، كه هرگز چنين نخواهد بود.
در اين هنگام يكى از اشخاصى كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : ياابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم ؛ و گريزان هستيم ؟
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: چون شما دنياى خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد.
و سپس افزود: اين امر طبيعى است كه چون هيچ انسانى دوست ندارد از منزل و محلّى كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشى كند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منين و مقرّبين الهى نمى بيند.
📚معانى الا خبار: ص 289، ح 29.
@astanehmehr
#حکایت
🔴ترس از مرگ به جهت تخريب خانه
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
امام حسن مجتبى عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت كه مرتّب به ملاقات و ديدار آن حضرت مى آمد و نيز در جلسات شركت مى كرد، تا آن كه مدّتى گذشت ؛ و هيچ خبرى از اين شخص نشد.
حضرت از اين جريان متعّجب شد و از اطرافيان جوياى احوال او گرديد، تا آن كه پس از گذشت چند روزى ، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام عليه السلام آمد.
حضرت جوياى احوال او شد و به او فرمود: چند روزى است كه به اين جا نيامده اى ، در چه حالت و وضعيّتى هستى ؟ آيا مشكل و ناراحتى خاصّى برايت پيش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! در حالتى قرار گرفته ام كه آنچه را دوست دارم ، به آن دست نمى يابم ؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمى دهم ؛ و آنچه را هم كه شيطان مى خواهد برآورده نمى كنم .
امام حسن مجتبى عليه السلام تبسّمى نمود و فرمود: يعنى چه ؟ منظورت چيست ؟ توضيح بده .
آن شخص گفت : چون خداوند متعال دوست دارد كه من بنده و مطيع و فرمان بر او باشم و معصيت او را نكنم ؛ و من چنين نيستم .
و شيطان دوست دارد كه من در همه كارهايم معصيت خدا را نمايم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپيچى كنم و من چنين نيستم .
و همچنين من مرگ را دوست ندارم ؛ بلكه علاقه دارم هميشه سالم و زنده باشم ، كه هرگز چنين نخواهد بود.
در اين هنگام يكى از اشخاصى كه در آن مجلس حضور داشت ، گفت : ياابن رسول اللّه ! چرا ما از مرگ ترسناك هستيم و آن را دوست نداريم ؛ و گريزان هستيم ؟
امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: چون شما دنياى خود را تعمير و آباد كرده ايد و آخرت را تخريب و ويران ساخته ايد.
و سپس افزود: اين امر طبيعى است كه چون هيچ انسانى دوست ندارد از منزل و محلّى كه آن را آباد كرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است ، از آن دست برداشته و چشم پوشى كند و به محلّى خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤ منين و مقرّبين الهى نمى بيند.
📚معانى الا خبار: ص 289، ح 29.
@astanehmehr
#حکایت
💎بخشش
(انس ) گويد: نزد امام حسين عليه السلام بود كه كنيزى براو وارد شد و يك دسته گل به او تقديم كرد.
امام عليه السلام به او فرمود: تو را بخاطر خدا آزاد كردم .
انس گويد: من گفتم : او يك دسته گل كه بهایى ندارد براى تو آورد آنگاه او را آزاد مىكنى ؟
امام عليه السلام فرمود: خداوند اين گونه ما را ادب كرده و در قرآن کریم فرموده است :
و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها
يعنى : هر گاه مورد تحيتى قرار گرفتيد بهتراز آن تحيت كنيد يا همان گونه پاسخ گویید.
و بهتر از اين تحيتى كه او به من داشت آزادى او مى باشد.
📚 برگرفته از تحف العقول
@astanehmehr
📜#حکایت
✅رعايت شخصيت فقير
مردى از انصار به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و از او در خواست كمك كرد.
امام عليه السلام فرمود: اى برادر انصارى آبروى خود را از درخواست حضورى حفظ كن و حاجتت را در نامه اى بنويس من انشاء اللّه به آن عمل كرده به گونه اى كه شاد گردى .
آن مرد هم در نامه نوشت : اباعبداللّه ! فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و بر گرفتن آن اصرار مى ورزد، به او بگو به من مهلتى بدهد.
امام علیه السلام نامه راخواند به منزل رفت و كيسه اى آورد كه هزار دينار در آن بود همه را به مرد فقير داد و فرمود: با پانصد دينار آن وام خود را بپردازد و باپانصد دينار ديگر زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه كس درخواستن نكن :
1⃣ مرد ديندارياصاحب مروت و يا اصيل و خانواده دار، زيرا انسان ديندار به نگام درخواست ديگران با كمك به آنها دينش راحفظ مى كند.
2⃣ و انسان با مروت بخاطر مروتى كه دارد از كمك نكردن شرم دارد،
3⃣و انسان اصيل مىداند كه تو با درخواستى كه كردى از آبروى خود مايه گذاردى و با آن برآوردن حاجتت آبروى تو را حفظ مى كند.
📚 برگرفته از تحف العقول
@astanehmehr
📜#حکایت
😔دستيگرى از فقرا
وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد پینه هایی را بر پشت مبارک ایشان مشاهده كردند،
از امام سجاد عليه السلام پرسيدند كه اينها اثر چيست ؟
حضرت فرمود: پدرم انبانهاى طعام و چيزهاى ديگر را بر پشت خود مى گذاشت و به خانه بيوه زنان و كودكان يتيم و فقرا و مساكين مى برد، اين پينه ها در پشت او پديدار شد...😭
📚 برگرفته از بحارالانوار، ج 44، ص 189 . 74 بحارالنوار، ج 44 (ص ) 189
@astanehmehr
📜#حکایت
🩸 زیارت امام حسین علیه السلام
هر وقت حضرت سيدالشهداء علیهالسلام بر پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله داخل مىشدند، حضرت او را به خود مى چسباندند و سپس به حضرت اميرالمومنين على علیه السلام مىفرمودند:
او را بگير و بعد او را مى بوسيدند و گريه مىكردند.
امام حسين علیهالسلام مى فرمود: اى پدر چرا گريه مى كنى ؟
حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: فرزندم جاهاى شمشير را بوسيدم و گريه ام گرفت .
حضرت امام حسين علیهالسلام فرمود: اى پدر من كشته خواهم شد؟
حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: بلى به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگى كشته خواهيد شد.
حضرت امام حسين علیهالسلام فرمود: پدر، قبور ما از هم متفرق و پراكنده مى باشد؟
حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: بلى پسرم .
حضرت امام حسين علیهالسلام فرمود: از امت شما چه كسانى به زيارت ما میآیند؟
🩸 حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: من و پدرت و برادرت و تو را زيارت نخواهد نمود مگر راست گويان امت من🩸
📚ترجمه كامل الزيارات ، 215
@astanehmehr
📜 #حکایت
✨عكس العمل امام حسن مجتبی علیه السلام در قبال توهين و استهزاء
امام محمّد باقر عليه السلام حكايت فرمايد:
روزى امام حسن مجتبى عليه السلام جلوى منزل خود روى سكّوئى نشسته بود، ناگاه شخصى در حالى كه سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنين گفت :
سلام بر تو كه مؤ منين را ذليل و خوار گرداندى .
امام مجتبى عليه السلام بدون توجّه به توهين او، اظهار نمود: در قضاوت خويش عجله نكن ، پياده شو، بيا بنشين تا قدرى استراحت كنى و با هم صحبت نمائيم .
پس آن شخص از الاغ خود پياده شد؛ و آرام آرام به سوى امام مجتبى عليه السلام حركت كرد، وقتى نزديك حضرت رسيد، امام عليه السلام به او فرمود: چه گفتى ؟
جواب داد: گفتم : السّلام عليك ، يا مُذِلَّ المؤ منين .
حضرت فرمود: اين موضوع را از كجا و چگونه دانستى ؟
گفت : چون كه خلافت و امارت مسلمين در دستان تو بود و آن را رهاكردى و به اين ظالم متجاوز - يعنى ؛ معاويه - سپردى كه روش و سيره اش خلاف دستور الهى است .
حضرت فرمود: توجّه و دقّت كن تا برايت توضيح دهم :
از پدرم علىّ بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين عليه السلام شنيدم كه او از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين مطلب را نقل نمود:
روزگار سپرى نمى گردد مگر آن كه شخصى پرخور و بى باك بر اين امّت ولايت كند؛ و او معاويه است .
پس آن شخص از امام مجتبى عليه السلام پرسيد: محبّت و علاقه نسبت به شما اهل بيت رسالت چگونه است ؟ و چه اثرى دارد؟
فرمود: به خدا قسم ! محبّت و علاقه نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت عليهم السلام - در تمام امور و حالات سودمند است ، گرچه اسير دست ظالمان باشيم .
و سپس افزود: محبّت و دوستى با ما - اهل بيت رسالت - سبب آمرزش گناهان مى گردد؛ همان طورى كه وزش باد - در فصل پائيز - موجب ريزش برگ درختان است .
📚اختصاص مرحوم شيخ مفيد: ص ۸۲
@astanehmehr
📜🏴 #حکایت
💌 خبر از درون و دادن هديه
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل از ريّان بن صَلت آورده است :
گفت : پس از آن كه مدّتى در خدمت مولايم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، روزى خواستم كه به قصد عراق مسافرت كنم .
به همين جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام عليه السلام شدم ، در بين مسير با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پيراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مىنمايم كه چنانچه مرگ من فرا رسيد، آن پيراهن را كفن خود قرار دهم .
و نيز مقدارى درهم و دينار طلب مى كنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدايایى تهيّه نمايم .
وقتى به محضر شريف امام رضا عليه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم ، خواستم كه خداحافظى كنم ، گريه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدایى از حضرت ، همه چيز را فراموش كردم و پس از خداحافظى برخاستم كه از مجلس حضرت بيرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم كه ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ريّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه يكى از پيراهن هاى خودم را به تو هديه كنم تا اگر وفات يافتى ، آن را كفن خود قرار دهى ؟
و آيا ميل ندارى تا مقدارى دينار و درهم از من بگيرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدايا و سوغات تهيّه نمایى ؟
من با حالت تعجّب عرض كردم : اى سرور و مولايم ! چنين چيزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصميم داشتم از شما تقاضا كنم ، ولى فراموشم شد.
بعد از آن ، حضرت يكى از پيراهن هاى خود را به من هديه كرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحويل من داد و من با حضرت خداحافظى كردم .
📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 211، ح 17، الثّاقب فى المناقب : ص 476، ح 400
🏴 @astanehmehr