eitaa logo
آستانِ مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
61 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖بهترین خاطره من ازچادری بودنم...👌 سال اول حوزه بودم طلبه ترم اول. ۱۸سالم بود که ازدواج کردم همسرم طلبه نیست اما منه طلبه خیلی چیزا ازش یادگرفتم ومیگیرم .وقتی که برا آزمایش خون رفتیم آزمایشگاه.بعداز آزمایش امدیم بیرون که توی سالن همه ی دخترپسرای که امده بودن برا آزمایش ازدواج بهم چسبیده بودن دست همدیگرو گرفته بودن ما روی نیمکت نشستیم اما با فاصله وداشتیم به اونا نگاه میکردیم مام خشک نبودیم گپ میزدیم لبخند میزدیم ولی با فاصله .اونم به اصرار من .کارامون تموم شد امدیم بیرون از آزمایشگاه .من خواستم که برم حوزه علمیه درس داشتم که همسرم دستشو دراز کرد گفت برا خدافظی هم دست نمیدی من خیلی خجالت کشیدم چادرمو فشار دادم وسرم پایین انداختم خندید دستشو پایین انداخت وبه سمت چادرم دست برد ولایه ی چادرمو بلندکرد وبوسید بازلبخند زد من فقط نگاش میکردم وبهم گفت خدابه همرات.خودش گفت ازاون موقع دیگه واقعا عاشقم شده وآرزوداشته هرچی زودتر پیش هم باشیم الان که خداروشکر دوتا بچه داریم قشنگترین خاطره زندگی من چادرم بوده که همسرم برای بار اول بهش بوسه زده .تا همیشه به م افتخارمیکنم.... 📝 فرحناز رضایی از لرستان 💚🌼🌼🌼🌼🌼 @astanehmehr
📨 نه اینكه از چادر بدم می آمد ها نه! اصلا! تا جاییكه یادم می یاد هیچ وقت بی حجاب یا بدحجاب نبودم. روی روسری ام از بچگی خیلی حساسیت داشتم اما چادر ... به نظرم دست و پاگیر می آمد می گفتم: نمی تونم جمع و جورش كنم روسری یا مقنعه رو می كشه عقب و بیشتر موهام می یاد بیرون. اصلا مگه الان پوشش من چه عیبی داره و ... البته بعضی اوقات خاص مثل وقتی می رفتیم زیارت چادر سرم بود. اما برای همیشه خب نه، یادم می یاد دبیرستان مدرسه ای كه ما می رفتیم تا سال قبلش چادر اجباری بود. اون سال هم كه ما رفتیم بهمون نگفتن الزام چادر برداشته شده مدرسه ی نمونه بود و نمی شد از خیرش گذشت. اجبارا چادر سرم كردم یه مدت كه گذشت متوجه شدیم دیگه الزامی نیست. از اولین كسانی بودم كه چادر رو برداشتم. مگه حجاب من چه عیبی داشت خب؟ حتی اینكه بابا غیر مستقیم موقع نگاه كردن به تلویزیون با دیدن یه دختر چادری می گفت: چقدر چادر برای یك دختر وقار می یاره هم منو چادری نكرد. من كه حجابم مشكل نداشت چرا باید خودم رو به دردسر می انداختم سخته جمع و جور كردنش. خب تازه مردم و این آدمایی كه به خاطر روسری هم به آدم می گفتند حزب اللهی كه در زبان اونا معادل امل بود چی؟ حالا چادر كه واجب نیست آدم به خاطرش با ملت دربیفته منم حجابم عیبی نداره خب... خلاصه به نظرم چادر هم مثل خمس مثل نماز مثل هرچیزی كه آدم باید فقط به خاطر معشوقش انجام بده ظاهر سختی داره و حلاوتش رو تا وقتی انجام ندی نمی تونی بفهمی حتی وقتی به زور قانون و فشار خانواده ... چادر سرت كنی هم نمی فهمی باید فقط به خاطر او به قصد قربت او این كارها رو انجام بدی تا بفهمی تا حالا خودت رو از چه موهبتی محروم كردی. اما می دونید برای من از كجا شروع شد؟ یك اردوی سه روزه بود به مشهد مقدس ... اینقدر این مدت كم بود كه آدم دلش نمی آمد به جز حرم مطهر امام رئوفش جای دیگه ای بره از خونه كه بیرون می آمدیم صاف می رفتیم حرم و از حرم صاف می آمدیم خونه و به همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود. خب من دوست نداشتم دقیقا جلوی در حرم چادر سرم كنم آخه آدم از لحظه ای كه پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون می زاره انگار مورد توجه امام رضاست . برگشتیم به شهرمون چادرم رو تا كردم و صاف گذاشتم تو كشو برای زیارت دفعه ی بعد. اولین باری كه می خواستم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پله ها می رفتم پایین تو همین فاصله از خودم پرسیدم: تو مشهد برای چی چادر سرت می كردی؟ و به خودم جواب دادم: به حرمت امام رضا علیه السلام یكدفعه از خودم پرسیدم خب اینجا هم شهر امام زمانه (عج)اینجا هم مورد توجه امام زمان(عج) هستی آقا داره تو رو می بینه. چطوری می خوای بری توی خیابون وقتی امام زمان(عج) داره تو رو می بینه. رسیده بودم به در خونه در رو باز نكردم برگشتم تو اتاقم چادرم رو برداشتم و چادری شدم برای همیشه برای همیشه به حرمت امام زمان( عج الله تعالی فرجهم الشریف) من عاشق چادرم هستم اینم تاج بندگی منه برای خدا و نشونه ی حرمتی كه برای آخرین حجتش دارم . و شاهدی كه هر لحظه بهم یادآوری می كنه الان جلوی چشم امام زمانت(عج) هستم. شاید براتون جالب باشه هیچ كدوم از دوستان آشنایان و فامیل هیچ عكس العمل سختی نشون نداند شایدم نشون داند ولی حتی اونقدر مهم نبود كه الان یادم مونده باشه. ➿⚜➿⚜➿⚜➿⚜ بانوی عزیز خاطرات زیبای شما با موضوع حجاب و چادر، زیارت و سفر اربعین خود را برای ما ارسال بفرمایین تا با نام شما در کانال قرار داده شود. ----------------------- @astanehmehr
📨 راستش من اصلا با حجاب نبودم زیادم در قید و بند حجاب نبودم. خانواده مادریم مذهبی بودن اما از نظر اعتقادی اصلا به هم شبیه نبودیم بماند که همیشه تو جمع ها مورد توهین قرار میگرفتم حسابی دلم میشکست. ولی من هیچوقت بی احترامی نمیکردم مثلا از بچگی مامانم محرما برام مشکی میپوشید و تا بزرگ شدم این کار ادامه داشت. شاید حجاب نداشتم یا نماز نمیخوندم ولی ماه رمضان روزه میگرفتم . ولی هیچوقت مداحی گوش نمیکردم روضه نمیرفتم نه که اعتقاد نداشته باشم ها نه فقط به روحیاتم نمیخورد من از بچگی میدونستم که یه روز از ایران میرم و این اتفاق داشت میوفتاد همه کارامو کردم تمام مدارک تحصیلیمو معادل کردم ، ویزا و دعوت نامه همه چی آماده بود. فقط مونده بود بلیط هواپیما و اینکه من کمتر از یک هفته دیگه قرار بود از ایران برای همیشه برم این شاید تنها آرزوی من بود و با همین آرزو بزرگ شدم. یه شب یکی از دوستای صمیمیم بهم گفت که از طرف یکی از هم دانشگاهیاش دعوت شده به یه هیئت ! ازم خواست باهاش برم من نه تنها تو کل عمرم اینجور جاها نرفته بودم بلکه اصلا مشتاق نبودم که یکبارم برم جای تعجب داشت برام اخه ماه محرم نبود !چه هیئتی !(بعد مراسم فهمیدم که ایام فاطمیه بوده ) ناگفته نماند دوستمم از لحاظ اعتقادی و حجاب از من بدتر بود. خلاصه اومد سراغم و چون هیچکدوم چادر نداشتیم من مجبور شدم دوتا از چادر های مامانمو بردارم و بریم . آدرس گلزار شهدا بود !!!ساعت ۸ شب !!! و من هر لحظه بیشتر پشیمون میشدم و تو دلم بد و بیراه میگفتم بالاخره رسیدیم . یه جوری پیچ خورده بودیم تو چادرامون که هرکی از ۲ کیلومتری مارو میدید میفهمید که ما چادری نیستیم. وقتی وارد قسمت زنونه شدیم زیاد شلوغ نبود توی تاریکی یه گوشه نشستیم و من حسابی عصبانی بودم حاضر نبودم حتی به دوستم نگاه کنم شاکی بودم. اخه این جاکجا بود منو برداشته بود آورده بود اصلا ما شبیه آدم های اونجا نبودیم داشتم با گوشیم کار میکردم که فقط ساعت بگذره که شارژ گوشیم تموم شد و گوشیم خاموش شد ناخودآگاه مجبور شدم به دعای که داره خونده میشه گوش کنم بعدها فهمیدم این دعا دعای کمیل بوده ! تو جمعیت یه صدای گریه خیلی توجه منو جلب کرد یه آقا با صدای بلند گریه میکرد راستش هیچوقت ندیده بودم یه آقا اینجور گریه کنه تو تمام اون مدت داشتم با خودم فکر میکردم یعنی چه مشکلی داره که اینجور گریه میکنه !؟ همینجور ذهنم درگیر بود که روضه شروع شد من هیچوقت پای هیچ روضه ایی ننشسته بودم کلا معنی هیچ روضه ایی رو نمیفهمیدم اون شب مداح شروع کرد روضه خوندن روضه حضرت زهرا ! میدونید من اون شب برای اولین بار پای روضه نشستم و وقتی به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم !!! من برای اولین بار روضه رو فهمیده بودم یه کم گذشت که مداح اعلام کرد مهمان داریم تو حال خودم بودم که گفت مهمونمون یه شهیده شهید گمنام !!! خلاصه اون شب در اصل من دعوت شده بودم نه دوستم چون دیگه هیچوقت مسیر دوستم اون سمتی نیوفتاد و بعد ها با من قطع ارتباط کرد اما اونجا و اون هیئت شد پاتوق هر هفته من ! خلاصه همه ی زندگی من سرنوشتم تو همون دو سه ساعت تغییر کرد . منی که بودم و اونجا جا گذاشتم و یه آدم دیگه برگشتم خونه. تو کل مسیر با دوستم حرفی نزدم ، حالمو نمیفهمیدم نمیدونستم چمه …بعد اون‌ شب همه چی دست به دست هم داد که قاطعانه برای رفتن از ایران منصرف بشم بماند که چقدر از طرف اطرافیان سرزنش شدم و عموم که برام دعوت نامه فرستاده بود باهام قطع ارتباط کرد اما من از تصمیمم مطمئن بودم و یه چیزی ته قلبم بهم اطمینان و قدرت میداد و من مصمم تر میشدم روی تصمیماتم رفتنم که کنسل شد از مامانم خواستم برام چادر بخره بنده خدا نمیدونست چی بگه فقط منتظر بود خودم حرفی بزنم ! خلاصه رفتیم و برام چادر خرید تازه داستان از اینجا شروع شد همه مسخرم کردن دوستام دیگه باهام بیرون نمیومدن بعد از مدتی اینقد فاصله گرفتن که رابطمون کلا قطع شد کل فامیل پشت سرم میگفتن لابد عاشق پسر مذهبی شده اون بهش گفته چادر بپوش و… هنوز که هنوزه بعد ۵ سال این حرفارو بازم میشنوم و هیچ جوابی بهشون نمیدم ! من اگر امروز چادریم فقط یه دلیل داره اونم اینکه خود حضرت زهرا خواستن همین ! یه اتفاق جالب که پارسال افتاد این بود که بعد ۵ سال که پایه ثابت اون هیئت شدم خیلی اتفاقی به عنوان خادم منو انتخاب کردن. وقتی داشتن به بقیه خادم ها حمایل میدادن که یکیم دادن به من و من همون لحظه بود که نشونه دیدم اونم این بود که همه حمایل ها روشون نوشته بود یا اباعبدالله و فقط فقط حمایل من روش نوشته بود یا فاطمه الزهرا واینبار فقط اشک میریختم ✍   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ @astanehmehr
📨 مناره های مسجد اذان ظهر را پخش می کردند مادرم صدایم کرد و گفت زهرا جان نمی خواهی حاضر شوی برویم مسجد. من منی کردم گفتم مادر جان با این چادر کوچولو ؛ من که روم نمیشه بیام....گفت هنوز بچه ای مادر ،اشکال نداره سر کن تا بریم...‌ گذشت تا اینکه یه روز وقتی از مدرسه اومدم خونه دیدم همه جا را تزئین کردند تازه متوجه شدم که تولدمه..... کلی ذوق کردم چند تا کادو گرفتم.... مادرم یه چادر گل گلی قشنگ بهم هدیه داد و گفت:مادر از امروز باید هر وقت خواستیم نماز بخونیم یا باهم بیرون بریم باید چادر سر کنی چون حجاب زن با پوشش چادر زیباتره...... چقدر هم قربون و صدقه من رفت..... دیگه از اون روز چادر سرم کردم .... واقعا توی دلم برای اون خانموهایی که بد حجاب بودن غبطه می خوردم وهمیشه از خدا می خوام هدایتشون کنه..... البته اینا هم بگم شهر ما تنها شهرستان تو کشور ،که یدونه بی چادر هم نداره و ما زنهای شهرمان افتخار می کنیم که همه از وقتی به سن تکلیف می رسند پوشش حجاب را دارند ودر کشور رتبه برتر شدند..... ان شاءالله بی بی فاطمه الزهرا سلام الله علیها اون دنیا شفاعت همه ما را بکنه.... ✍زهرا نادری چهارمحال و بختیاری شهرستان بن @astanehmehr
📨 یادمه سه ساله بودم که از مامانم خواستم برام چادر بدوزه . وقتی مامانم چادر سرم کرد خیلی خوشحال بودم و هروقت بیرون می رفتم یا مامانم نماز می خواند پیشش می ایستادم و چادر م را سرم می کردم وبا ذوق وشوق وصف نا پذیر نماز می خواندم . تا اینکه ۷ ساله که بودم وقتی برای اولین بار به مشهد رفته بودیم مادرم از آنجا برایم چادر خرید و گفت از همین حرم امام رضا علیه السلام چادر سر کردن را شروع کن واز همان روز چادر سرم کردم . وچه زیباست این حرم امن چادر چرا که باعث عفت و امنیت زن است وهدیه ای است از مادرمان فاطمه الزهرا سلام الله...ودفاع از خون پاک شهداء... ✍نازنین براتی چهارمحال بختیاری ۹ ساله @astanehmehr