2_144160268657135112.mp3
14.85M
#قسمتپنجم
🎧#رمانتوتکرارنمیشوی
توتکرارنمیشوی
قسمت پنجم
تو قسمت قبلی لیلیت جادوی صلوات رو تجربه کرد
هلن و شهلا و آندره بستنی خوران اومدن دنبالش لیلیت داشت براشون از شیرینکاریاش میگفت که صدای آژیر وبعدش انفجار شادیشونوشو درجا خشکوند
لیلیت بشدت میلرزیدوگریه میکرد وحتی خبر بچه دارشدن آندره خوشحالش نکرد
دلش نمیخواست کسی بمیره میترسید ممکن بود خودش جای رهگذرها بود ممکن بود مادر کشته بشه ممکن بود...
بیماری لعنتی به سراغش اومد
....
اوه یادتونه که لیلیت توی کنکور قبول شد و نذرش رو ادا کرداونم باگریه! وحتی وقتی به اون پسرجوان تیتاب تعارف کرد بازم درروحیه ش تاثیری نداشت ولی اون مرد خیلی آشنابود
🍃حالا باهم بیاییم ببینیم سرگذشت لیلیت چی میشه؟ اون مرد کیه؟ چرا...؟
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c