آستانِ مهر
#چهل_قدم_با_گلستان حکایت هجدهم: #مردی_را_حکایت_کنند مردی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و
#چهل_قدم_با_گلستان
حکایت نوزدهم:
#مهمان_پیری_شدم_در_دیار_بکر
مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شبهای دراز در آن پای درخت بر حق بنالیدهام تا مرا این فرزند بخشیده است.
شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.
خواجه شادیکنان که پسرم عاقل است و پسر طعنهزنان که پدرم فرتوت.
سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
Mehman Piri Shodam.mp3
2.87M
حکایت نوزدهم:
#مهمان_پیری_شدم_در_دیار_بکر
•°•🔷️💠🔷️•°•
@astanehmehr