آستانِ مهر
#چهل_قدم_با_گلستان حکایت سی و هفتم: #یکی_از_ملوک_عجم_طبیبی_حاذق_به_خدمت_پیامبر_فرستاد. یکی از ملوک
#چهل_قدم_با_گلستان
حکایت سی و هشتم:
#یکی_از_ملوک_عرب_رنجور_بود
یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت.
بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز
که آنچه در دلم است از درم فراز آید
امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک
امید نیست که عمر گذشته باز آید
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو
همه تودیع یکدگر بکنید
بر منِ اوفتاده دشمن کام
آخر ای دوستان گذر بکنید
روزگارم بشد بنادانی
من نکردم شما حذر بکنید
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/astanehmehr
Yeki Az Molook Arab Ranjoor Bood.mp3
2.17M
حکایت سی و هشتم:
#یکی_از_ملوک_عرب_رنجور_بود
•°•🔷️💠🔷️•°•
@astanehmehr