eitaa logo
❤️‍🔥عتبات شناسی❤️‍🔥
2.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
50 فایل
برای تبادل و انتقادات و پیشنهادات و ارتباط به آیدی زیر پیام دهید @Almizan313
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️❣️ سلام اے همه ، تمام دلم سلام اے ڪه به ،سرشته آب و گلم سلام دلبر، بیا و رحمے ڪن به پاسخے بنوازے تو قلب مشتعلم.. امام خوب هر ڪجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 💌💚 💛🎈
خلبانان ایتالیایی روی آسمان، عاشق سیدالکریم شدند ... «۴ خلبان ایتالیایی به ایران دعوت شده بودند. موقع فرود ، چشم یکی از آن‌ها به گنبد حرم -عبدالعظیم افتاد با هیجان پرسید: اینجا کجاست؟ مترجم گفت: مزار یکی از -پیامبر ماست. خلبان ایتالیایی با اصرار گفت: من امشب حتماً باید به آنجا بروم.» این خاطره را از شبی که در -عبدالعظیم خادم بوده برای‌مان تعریف می‌کند. می‌گویند بزرگ‌ترین سرمایه آدم در زندگی رفقایش هستند. رفیق کسی است که حواسش به آدم باشد. در بالا و بلندی‌های زندگی دستگیرش باشد. هیچ‌وقت رهایش نکند. ارزش آدم به رفقای آسمانی‌اش است. رفقایی که قدرت شفاعت دارند. حضرت عبدالعظیم حسنی همیشه باب رفاقتش باز است. به بهانه ولادت سید الکریم سراغ خادمانی می‌رویم که مزه رفاقتش را چشیده‌اند و نمک‌گیر خانه‌اش شده‌اند. افتخارش این است که دو بار نام علی در اسمش تکرار شده است؛ سید علی آقا سید علی. از بچگی همسایه حضرت عبدالعظیم حسنی بود. دکان نجاری پدرش دیواربه‌دیوار حرم بود. وقتی با دوستانش می‌خواستند بازی کنند، صحن حرم بهترین جای دنیا بود. زیر سایه سید الکریم قد کشید و به سربازی رفت. بعد از سربازی در بازار مشغول به کار شد ولی روحیه‌اش به کار در بازار نمی‌خورد. دست‌به‌دامن حضرت سید الکریم شد. برای خادمی ثبت‌نام کرد و حدود دو سال طول کشید تا حضرت پذیرفت. حالا ۲۵ سال است که در خدمت زائران حضرت است و تمام زندگی‌اش را از صدقه‌سر آقا می‌داند. از ازدواجش گرفته تا بچه‌ها و کار و همه داروندارش را. همسرش از زائران دائمی حرم بوده که باواسطه یکی از خادمان با هم آشنا می‌شوند. از آنجائی که آقا همه‌کاره زندگی‌شان است، در حرم عقد می‌کنند و حالا همسرش هم جزو خادمین سید الکریم است. سید علی می‌گوید: از میدان شوش که بالاتر می‌روم، دلم برای آقا تنگ می‌شود. آقا تشریف آوردند. صبحش زائر حرم امام رضا بودند و شست پایشان در جمعیت شکسته بود. پایشان را آتل بسته بودند و به‌سختی راه می‌رفتند. در گوشه‌گوشه حرم نماز می‌خواندند و ذکر می‌گفتند. زیر بغلشان را گرفتم و به‌طرف حرم امام زاده طاهر بردم. با خودم می‌گفتم: همه آرزو دارند که لحظه‌ای آیت‌الله بهجت را ببینند ولی من فقط به‌خاطر عنایت سید الکریم الان در کنار ایشان هستم. به امام زاده که رسیدیم برای آقا یک صندلی گذاشتم تا بنشینند. پیشانی‌شان خیس عرق شده بود. مقابلشان نشستم و به آقا گفتم: ما جوان هستیم یک چیزی بفرمائید که به درد سال‌های خدمتمان بخورد. ایشان همان‌طور که خیس عرق شده بودند و دستشان روی عصایشان بود، ذکر می‌گفتند. دستشان را روی سرم گذاشتند و سه مرتبه دعایم کردند و فرمودند: ایدکم الله فی خدمتکم (خداوند شما را در خدمتتان حمایت کند.) بعد از دستشان را برداشتند و ادامه دادند: قدر خودت را بدان. بدان کجا نوکری می‌کنی. خدمت چه کسی را می‌کنی؟ حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی محل نزول و صعود ملائکه است. آیت‌الله بهجت تا چیزی را نمی‌دیدند نمی‌گفتند.» خادم سیدالکریم باید دست روی سر بیمار سرطانی بکشد، شفا بگیرد آقا سید علی از تشرف بقیه علما به حرم می‌گوید: «مقام معظم رهبری بعضاً چند وقتی یک‌بار مشرف می‌شوند. نیمه‌های شب تشریف می‌آورند باسید الکریم خلوت می‌کنند تا بعد از نماز صبح.آیت‌الله حسن‌زاده آملی،آیت‌الله جاودان، مرحوم فاطمی نیا و بقیه علما همیشه مقید به زیارت سید الکریم بودند.یک‌بار که آیت‌الله فاطمی نیا حرم آمده بودند، یکی از خادمان گفت که چیزی بگوئید ما از شما یاد بگیریم. آقای فاطمی نیا فرمودند: حضرت عبدالعظیم که جای خود دارد، خادم حضرت هم باید دست روی سر بیمار سرطانی وصعب‌العلاج بکشد، شفا بگیرد.» آخر وقت بود. کم‌کم باید حرم را خالی می‌کردند و درها را می‌بستند. آخرین زائر که بیرون می‌رفت، سید علی ۴ آقا را دید که وارد می‌شوند. شبیه ایرانی‌ها نبودند. سید علی با خودش گفت مهمان‌های آخر شب آقا را نمی‌شود رد کرد. نزدیک که شدند یک جوان هم همراهشان بود. وارد حرم که شدند، باحالت خاصی همه‌جا را نگاه می‌کردند. به درودیوار خیره شده بودند. جوان مترجم رو به سید علی گفت: این ۴ نفر خلبان هستند و از ایتالیا، به دعوت یک شرکت به ایران آمده‌اند. در هواپیما که بودیم موقعی که از بالاسر حرم رد شدیم تا به فرودگاه برسیم، نور گنبد آقا از بالا چشمشان را گرفت و گفتند: این گنبد طلایی که پیداست کجاست؟ برایشان توضیح دادم: این مزار یکی از نوادگان پیامبر ماست. با اصرار گفتند: ما را حتماً باید همین امشب به اینجا ببرید.» بخش اول ادامه دارد...