دانش آموز شهیده محدثه اقدسی ،کلاس هفتم
در دلش مرور میکند که چقدر رفتارهای محدثه سنجیده بود! به وقتش میخندید، به وقتش حرف میزد و به وقتش سکوت میکرد. انگارنهانگار که فقط سیزده سال داشت! یادش میآید آخرین باری که همدیگر را دیدند، محدثه قول داد که ساختن دستبند و گیرههای روسری را یادش بدهد. با خود زمزمه میکند: «تو که هیچوقت بدقول نبودی ...» و به این فکر میکند که چه کارهای مختلفی را دوتایی یاد گرفته بودند! با هم کیک پخته بودند، غذا درست کرده بودند، نقاشی و خوشنویسی هم که همیشه جزء برنامههایشان بود. امسال هم قرار بود بعد از تمام شدن سال تحصیلی، غیر از کلاسهای والیبال، شنا و اسکیت که هر سال میرفتند، در کلاس رزین یا فیروزهکوبی هم شرکت کنند.
یاد وقتی میافتد که با هم مسابقه کتاب خواندن میگذاشتند و تمام قفسههای کتابخانه را بهدنبال کتابهای تازه زیرورو میکردند. روحیه بانشاط و درعینحال منطقی و سازگارش باعث میشد که همه دوستش داشته باشند.
خاطره اردوی مدرسه در ذهنش جان میگیرد: رفته بودند کرمان، سر مزار حاجقاسم و محدثه پشت تلفن به مادرش میگفت: «مامان، اینجا مثل بهشته ... باید خودت بیای و ببینی.» انگار سرمشق تکتک جملاتش را از آخرین مکالمه شهید احمد کاظمی و شهید باکری گرفته بود. به مادرش گفته بود: «کاش ما بتونیم خانوادگی بریم بهشت و همه با هم عاقبتبهخیر بشیم.»
و به آرزویش رسید و به همراه برادر و پدرش عاقبت بخیر شدند.
و مادری چشم انتظار شهادت و عاقبت بخیری ...
#دانش_آموز_شهید
#کودکان_شهید
https://eitaa.com/atashbe_ekhtear_r
دانش آموز شهید محمدرضا اقدسی،۱۰ ساله
یک شب معمولی بود، شبی مثل همۀ شبها. تو و پدر و خواهر سیزدهسالهات در نشیمن خانه بازی میکردید
مادرت در اتاق دیگری استراحت میکرد و به صدای خندههای شما، این شادترین موسیقی زندگیاش گوش میداد. سپس موشکهای اسرائیلی، مثل مهمان ناخواندهای از راه رسیدند. اسرائیل تو را به شهادت رساند.
آنجا که خانۀ کوچکتان بود، حالا غبار و خاکستر است. از خانوادۀ کوچک شما، حالا فقط مادر داغدار دلسوختهات برجا مانده. فرزند ایران، طنین خندههای سوختهات از یاد وطن نمیرود...
مادرت می گوید، محمدرضای من پسری بسیار با محبت بود و ابراز عشق و علاقهاش به من زبانزد بود. تنها چیزی که میتوانم به او بگویم این است: «مامان! تو میدانی که من چقدر دوستت داشتم و من هم میدانم چقدر مرا دوست داشتی؛ دعا کن که عاقبت من هم ختم به شهادت شود»
#دانش_آموز_شهید
#کودکان_شهید
https://eitaa.com/atashbe_ekhtear_r
دانش آموز شهید امیرعلی امینی ،۱۲ ساله
او نوجوانی ساده و مهربان بود آرام، مؤدب و بااراده در میدان ورزش میدرخشید و در میدان زندگی بیصدا اما استوار مسیر تعالی را میپیمود. با وجود سن کم روحی به وسعت تاریخ داشت و قلبی که برای آرمانهای بزرگ میتپید. کسی گمان نمیکرد قامت کوچک این نوجوان روزی در صف بلندبالای شهیدان جا بگیرد اما اینک نام او در ردیف پرشکوه ترینهاست .آنان که نه به خاطر سن بلکه به خاطر ایمان عظمت مییابند.
او کمربند مشکی تکواندو داشت و آرزوی آویختن مدال جهانی و المپیک را داشت و با جدیت رویاهای بزرگش را دنبال میکرد.
حالا اما او و رویاهای بزرگ و شیرینش زیر خروارها خاک جا خوش کردهاند. امیرعلی درس میخواند، ورزش میکرد، شاد بود و چشمان زیبایش به یک خانواده امید میبخشید. او هیچ چیز از جنگ نمیدانست و همین یک دلیل کافی و محکم برای حق او از ادامه یافتن زندگیاش بود. کودک شیرین زبان، موفق و «بیگناه» این خاک، با بیرحمی توسط رژیم کودککش، پر کشید .
#دانش_آموز_شهید
#کودکان_شهید
https://eitaa.com/atashbe_ekhtear_r