eitaa logo
پوستر و رزقهای کانال طرح وایده های فرهنگی
5.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
67 ویدیو
4.9هزار فایل
این کانال زیر مجموعه کانال طرح وایده های فرهنگی می باشد . کانال طرح های و ایده های فرهنگی @atashbe_ekhtear خادم کانال برای پاسخگویی @Yaemamreza123
مشاهده در ایتا
دانلود
دانش آموز شهیده سروین حمیدیان، ۹ ساله در میان شهدای این حمله وحشیانه نام دختر ۹ ساله دماوندی به نام «سروین حمیدیان» به چشم می‌خورد. زیبا بود و مهربان؛ مثل همهٔ دختر‌های این سرزمین. نُه سال بیشتر نداشت تازه کلاس سومش تمام شده بود. اسمش را گذاشته بودند سَروین؛ یعنی شبیه سرو. از طرف مادر، فرزند دماوند بود. مثل همهٔ هم‌سن‌وسال‌هایش، داشت زندگی‌اش را می‌کرد؛ سرخوش و کودکانه، بی‌خیال دنیای نامرد آدم‌بزرگ‌ها. هنوز کار‌ها داشت با این زندگی. تا اینکه روز ۲۵ خرداد آمد؛ روز دوم جنگ اسرائیل، نامردترینِ دنیا، علیه ایران ساعت سه‌ونیم عصر بود صدای هولناکی از شرق تهران شنیده شد. هدف، یکی از خانه‌های محلهٔ تهران‌نو بود. چند لحظه بعد دو خانه آن طرف‌تر هم فروریخت؛ خانه‌ای که سروین ساکن طبقهٔ پنجمش بود و آن لحظه شاید وسط یک بازی کودکانه بود یا کناردست مادر؛ هرچه بود، ترکش‌های آن انفجار، خورد وسط همهٔ زندگی‌شان. از آن لحظه و آن انفجار، چند روزی زمان برد تا پیدایش کنند. آخر قصهٔ او و مادرش حدیث، شبیه آخر قصهٔ دایی‌اش سعید شد؛ همانی که چهل سال قبل‌تر توی گیرودار دشمنی دیگر جانش را گرفته بود. سروین دانش آموز پایه سوم دبستان شاهد شهید بهشتی منطقه ۱۳ شهر تهران به همراه مادرش در جریان حملات رژیم صهیونیستی ۲۵ خردادماه در منزل مسکونی به شهادت رسید https://eitaa.com/atashbe_ekhtear_r
دانش آموز شهیده زهرا بهمن‌آبادی، ۸ ساله (که به همراه مادر و خواهر ۴.۵ ساله و برادر ۹ ماهه‌اش شهید شدند) روز قبل از واقعه، پدربزرگ مهمان خانه آنها بود، زهرا وابستگی زیادی به او داشت و معمولا بعد از مهمانی به خانه آنها می‌رفت. آن روز مطابق معمول پدربزرگ منتظر بود تا زهرا با او به خانه‌شان برود که ناگهان او را زیر میز پیدا کرد. قایم شده بود و ‌می‌گفت «من را از پدر و مادرم جدا نکنید ...» نیمه شب، وقتی زهرا با خواهرش حانیه در کنار مادر و برادر ۹ ماهه اش خواب بود، اسرائیل به ساختمان‌شان حمله کرد و همه با هم به شهادت رسیدند. 📌 مزار: گل‌زار شهدای بهشت زهرا (س) قطعۀ ۴۲ ردیف ۴۷ شمارهٔ ۲۹ 🌷 گل‌زار شهدای بهشت زهرای تهران  https://eitaa.com/atashbe_ekhtear_r
دانش آموز شهیده باران اشراقی، ۹ ساله به همراه پدرش شهید شدند. باران و خانواده‌اش فقط یک خانواده‌ی معمولی بودند. خیلی معمولی. احسان، پدر باران، کارمند ساده‌ی بانک بود. سایه، مادرش در دانشگاه شهید بهشتی کار می‌کرد و باران، مثل تمام بچه‌ها، آرزوهای کودکانه‌ی زیادی داشت. هر وقت به عمه‌هایش می‌رسید، با ذوق دست‌هایش را بالا می‌آورد، عدد ۹ را نشان می‌داد و می‌گفت:«عمه‌جون! حساب کردم فقط ۹ سال دیگه بزرگ می‌شم، اون‌وقت می‌تونم گواهینامه بگیرم. ماشین بابا رو برمی‌دارم، میام دنبالتون بریم بیرون!» دخترِ بابایش بود، با تمام وجود. بیشتر از آن‌که به مادرش وابسته باشد، به احسان دل بسته بود. هر وقت جایی می‌خواست برود یا کاری داشت، با همان زبان شیرین کودکانه‌اش به مادرش می‌گفت: «مامان سایه! من و بابا داریم پدر و دختری می‌ریم خرید... چیزی نمی‌خوای؟» پدر و دختری‌هایشان زیاد بود. مثل وقتی که پدر و دختری شهید شدند. https://eitaa.com/atashbe_ekhtear_r