eitaa logo
جهاد تحول و تبیین
2.2هزار دنبال‌کننده
53.3هزار عکس
41.6هزار ویدیو
874 فایل
هدف ماسربازپروری برای امام زمان عج الله ونایب برحقش امام خامنه ای است. همراه ماباشید
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 آسمان می‌بارید!💫 این خاطره مربوط به عملیات کربلای یک می‌شود که در تیرماه 1365 انجام گرفت. در گرمای تابستانی که فشار زیادی روی رزمنده‌ها بود، یک عملیات تمام عیار انجام دادیم که ماحصل شیرینش آزادسازی شهر مهران بود: کربلای یک بود. آقای قالیباف دستور پیشروی دادند. در مسیر پیشروی در اثر بیخوابی دو روزه و پیاده‌روی‌های زیاد، من و محمود برقبانی خیلی خسته شده بودیم. زیر تپه‌ای کوچک کنار جاده نشستیم. گلوله و خمپاره و توپ بود که از آسمان بر سرمان می‌ریخت. عراق پاتک زده بود. من تمام حواسم به آسمان بود که ناگهان دیدم یک چیزی به حالت چرخشی به سمت ما می آید و دقیق جلوی پایمان روی زمین افتاد، خوب که نگاه کردم دیدم جنازه نصفه شده یک عراقی قوی هیکل و چاق است که توسط برخورد خمپاره به آن روز افتاده است. انگار که با تبر دو نیم شده بود. دل و روده آن بینوا همراه خون زیادی جلوی ما افتاد. لحظات خیلی بدی بود. نفس هر دوی ما در سینه حبس شده بود و از شدت ترس پا به فرار گذاشتیم. دو یا سه کیلومتری که جلو رفتیم به خاطر وخامت اوضاع امکان ادامه مسیر را پیدا نکردیم. از همه طرف به سمت ما ترکش ، گلوله، خمپاره و.. می‌آمد. قیامتی بود. به پیشنهاد محمود برای استراحت و رفع خستگی داخل شیاری رفتیم و به حالت نیمه‌دراز نشستیم. تازه نفسی آزاد کرده بودیم که از شانس بد ما، مستقیم ترکشی وسط پای محمود اصابت کرد و او از شدت درد بیهوش شد. شوکه شده بودم. خودم را در یک بیابان وسیع تنهای تنها می‌دیدم. دست و پایم را گم کرده بودم. دوست داشتم به هر قیمتی شده معجزه‌ای بشود تا دوباره محمود نفسی بکشد و مرا از تنهایی دربیاورد. برای همین تند و تند به صورتش سیلی می‌زدم. کمی که زدم گویا سیلی‌ها کارگر شد و محمود نفس عمیقی کشید و تکانی خورد. خیلی خوشحال شدم. انگار همه دنیا را به من داده بودند. دیگر از توپ و تیرکش هم ترسی نداشتم چون دوباره محمود با من بود. منبع: روزنامه جوان