eitaa logo
جهاد تحول و تبیین
2.3هزار دنبال‌کننده
61.6هزار عکس
49.4هزار ویدیو
931 فایل
هدف ماسربازپروری برای امام زمان عج الله ونایب برحقش امام خامنه ای است. همراه ماباشید
مشاهده در ایتا
دانلود
مالک اشتر ما بودی و رفتی سردار در غمت هست ز ما سیدعلی غمگین‌تر ای به قربان تو و صاحب نامت، قاسم بوده‌ای مرگ برایت ز عسل شیرین‌تر 🔸شاعر: فرهاد موحدی
✨﷽✨ ✍️خوابی_که_سردار_سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زین‌الدین دیدن : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از درباره شهید مهدی زین الدین... ❤️
18.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔰به روایت حاج حسین کاجی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
💥خاطره ای زیبا به روایت از خواهر شهید : 🌹🍃یک روز که برای زیارت و فاتحه به گلزار شهدا رفته بودم کنار قبر برادرم شهید علیپور نشسته بودم خانمی امد کنار من گفت شما چه نسبتی با این شهید دارید؟ گفتم خواهرشان هستم اینقدر خوشحال شد، درحالی که اشک درچشمانش جمع شده بود و مرادر آغوش گرفته بود گفت خیلی دوست دارم مادر این شهید را از نزدیک ببینم گفتم متاسفانه مادر بزرگوار این شهید چندسالی هست که فوت کردند خیلی ناراحت و متاثر شد گفت من اصلا این شهید را ندیده بودم یک سال که برای سفر حج به مکه مشرف شدم در عالم خواب درحالی که مشغول طواف خانه خدا بودم این شهید عزیز را درحالی که چهره ای نورانی و تبسمی بر لب داشتن در حال طواف خانه خدا دیدم هر چقدر اصرار کردم خودشونو معرفی نکردند فقط گفتند گلزار شهدای ده بید وقتی از خواب بیدارشدم وخوابم رو برای همسرم تعریف کردم گفت ایشون به طور حتم یکی از شهدای ده بید هست ، وقتی قرار بود برگردیم مقداری پارچه سبز خریدم که به عنوان تبرک به مادر شهید بدم وبگم که شهید شما رو درحالی که به دور خانه خدا طواف میکرد دیدم خلاصه مدتها گذشت و نوه ی من دچار بیماری سختی شد اونقدرکه همه ی پزشکان از بهبودی او قطع امید کردند امدم گلزار شهدا کنار قبر شهید علیپور باهاش درد و دل کردم خیلی برای نوه ام ناراحت بودم درحالی که گریه امانم نمی داد شفای مریضم رو ازاین شهید عزیز خواستم ایشان را به همان خانه ی خدایی که طواف می کرد قسم دادم که حاجتم را از خدابگیره و واقعا هم همین شد و نوه ی من به واسطه ی این شهید عزیز شفا پیداکرد و خدا او را دوباره به ما بخشید ، آری شهدای ما پاک ترین و ناب ترین انسانهای روی زمین بودند که انتخاب شدند برای بالاترین درجه نزد خدا ...روحشان شاد🌺🌺🌺🌺🌺 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━