تحفه درویش؛برای همسر عزیزِ #امام_حسن_عسگری جانمان؛ #نرجس_خاتون
خواب میدیدم که یک شب میروم تاکهکشان ها
با نسیمی آشنا آنسوی سقف آسمانها
یک نفر از شرق دنیا در نگاهم شوق پاشید
می روم با نور او جایی فراتر از مکان ها
میگریزم از تمام بی پناهی های قصرم
در پناه مهربان و ساده آن سایه بان ها
یک صدای خوشتر از ناقوس در جانم وزیده
با منِ رومی چه می گویند این بانگ اذان ها؟!
سفره ای شرقی برایم پهن شد، سبز و صمیمی
سفره ای با دست گرم بهترینِ میزبان ها
باز شد آغوش مسجدها، کلیسا جای من نیست!
میگذارم سر به سجده... این منم همراه آنها؟!
داغ شد اعماق قلبم، چیست این احساس تازه
گُر گرفت انگار در چشمان من آتشفشانها
ناگهان عاشق شدم، در چشم مَردم مژده ای بود!
می رسد روزی قرار سینه ات، آرام جان ها!
تو ملیکا نیستی!... من کیستم؟ حیرانم اما
غرقِ نرگس می شود روزی تمام بوستانها
خنده ای شیرین به لبهای زمین می آید آنروز
جمکرانی می شود حال و هوای کهکشان ها
#عاطفه_خرّمی
@atefe_khorrami