دلبستن آغوش یک زن را نمیفهمی
هوهوی بادی رنج رفتن را نمیفهمی
فهمیدهای اشعار خاقانی و بیدل را
علامهی دهری ولی من را نمیفهمی
چون دست پنهان طمع در بوته ی خاری
لحن ظریف چین دامن را نمیفهمی
تو کیستی ؟ یک هموتن* درخلوت دشمن!
آوارهای و قدر میهن را نمی فهمی
هر چند مبهوت زنان محکمی اما
زن نیستی پس آه آهن را نمیفهمی
نه دستهای من،نه شالت،نه طناب دار
چیزی که می گیری به گردن را نمیفهمی
درگیر عشق نفرت انگیزی نبودی پس
تنها شدن در قلب دشمن را نمیفهمی
سردرگم سردرگمیهای خودت هستی
تکلیف این تاریک و روشن را نمی فهمی
#عاطفه_سادات_موسوی
#تازه_شدن