eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
103 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 ویژه ۱۳ آبان 🎥 نماهنگ | رهبر انقلاب در دیدار اخیر: الان آن کاری که هایزر میخواست در ایران بکند، آمریکایی‌ها دارند در غزّه میکنند؛ قضیّه همان قضیّه است. ✏️ اگر کمک آمریکا نبود و نباشد، قطعاً رژیم صهیونیستی در ظرف چند روز فلج خواهد شد. 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.Kahf.045.mp3
2.37M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیه ۴۵ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما (امام‌خمینی‌ره) 🏝سپیده، همان جذبه‌ی نگاه نافذ و مهربان شماست که زمین را روشن می‌کند و خورشید، انگشتانه‌ای از نور بی بدیل حضورتان که جهان را جان می‌بخشد ... ... و من هرصبح به امید پرواز در آسمان یاد شماست که بال می‌گشایم و در هوای نام شماست که چشم می‌گشایم ... ... من به امید دیدار شماست که زنده‌ام ...🏝 کانال‌عطرظهورمولا ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق     قسمت 5⃣2⃣ _ مادر عزیزم!! تو اگر اینقد بهم ریختی چون حرف رفتن منو شنیدی فدات شم.م
    قسمت 6⃣2⃣ زینب بااسترس دست روی صورتش میکشد و جواب میدهد _ کجا سرخ شده؟ _ یکمم تپل! اینبار خودش راجمع و جور میکند _ ااا داداش.اذیت نکن کجام تپل شده؟ باچشم اشاره میکنی به شکمش و لبخند پررنگی تحویل خواهر خجالتی ات میدهی! فاطمه باچشمهای گرد و دهانی باز میپرسد _ تواز کجا فهمیدی؟ میخندی _ بابا مثلا یمدت غابله بودما! همه میخندیم ولی زینب باشرم منو را ازروی میز برمیداردوجلوی صورتش میگیرد. توهم بسرعت منو رااز دستش میکشی و صورتش رامیبوسی _ قربون ابجی باحیام باخنده نگاهت میکنم که یک لحظه تمام بدنم سرد میشود.با ترس یک دستمال کاغذی ازجعبه اش بیرون میکشم بلند میشوم،خم میشوم طرفت و دستمال راروی بینی ات میگذارم… همه یکدفعه ساکت میشوند. _ علی…دوباره داره خون میاد! دستمال رامیگیری و میگویی _ چیزی نیست زیرافتاب بودم ….طبیعیه. زینب هل میکند و مچ دستت رامیگیرد. _ داداش چی شد؟ _ چیزی نیست عه! افتاب زده پس کلم همین خواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست. و بلند میشوی و ازمیز فاصله میگیری. فاطمه بمن اشاره میکند _ برو دنبالش ومن هم ازخدا خواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی _ چرااومدی؟…چیزی نیست که!چرااینقد گندش میکنید!؟ _ این دومین باره! _ خب باشه!طبیعیه عزیزم می ایستم ! عزیزم؟ این اولین باری است که این کلمه رامیگویی. _ کجاش طبیعیه! _ خب وقتی تو افتاب زیاد باشی خون دماغ میشی.. مسیر نگاهت رادنبال میکنم.سمت سرویس بهداشتی!… _ دیگه دستمال نمیخوای؟ _ نه همرام دارم. و قدمهایت رابلند ترمیکنی… …. پدرم فنجان چایش راروی میز میگذارد و روزنامه ای که دردستش است را ورق میزند. من هم باحرص شیرینی هایی که مادرم عصر پخته را یکی یکی میبلعم! مادرم نگاهم میکند و میگوید _ بیچاره ی گشنه!نخورده ای مگه دختر! اروم تر… _ قربون دست پخت مامان شم که نمیشه اروم خوردش… پدرم اززیر عینک نگاهی به مادرم میکند _ مریم؟ نظرت راجب یه مسافرت چیه؟ _ مسافرت؟ الان؟ _ اره! یه چندوقته دلم میخواد بریم مشهد… دلمون وامیشه! مادرم درلحظه بغض میکند _ مشهد؟….اره! یه ساله نرفتیم _ ازطرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم مام بریم! و بعد نگاهش را سمت من میچرخاند _ ها بابا!؟ پیشنهاد خوبی بود ولی اگرمیرفتیم من چندروزم رااز دست میدادم…کلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم! سرم راتکان میدهم و شیرینی که دردست دارم را نگاه میکنم… _ هرچی شما بگی بابا _ خب میخوام نظر تورم بدونم دختر. چون میخواستم اگر موافق باشی به خانواده اقادومادم بگیم بیان برق ازسرم میپرد _ واقعنی؟ _ اره! جا میدن…گفتم که… بین حرفش میپرم _ وای من حسابی موافقم ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝 یکی از چیزهایی که سبب نورانیت دل می‌شود و سبب هدایت می‌شود یاد امام زمان ارواحنافداه است. ⬅️ یک حقیقتی است گرفتاری‌های ما، تمام بدبختی‌های ما، تمام این که ما در مقابل دشمن ضعیف، واقع شده‌ایم و در فشار هستیم همه این‌ها برای این است که ما متوجه امام زمان نیستیم و خدا می‌خواهد ما را با این فشارها متوجه امام زمان ارواحنافداه کند. ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝 تجارت بزرگ 🌎  دنیا بازاری است که انسان‌ها در آن وارد و از طرف دیگر از آن (یعنی مرگ)خارج می‌شوند. ⚡️سرمایه انسان در این بازار ساعات عمر اوست. از این بازار بایستی تجارتی کردکه برای زندگی جاودانه و بی پایان پس از مرگ سود عظیمی داشته باشد. ✨خداوند چنین سودی را در معالمه با خودش تضمین نموده است. 🔥در این بازار دو مشتری دیگر یعنی نفس اماره و شیطان ،انسان را به معامله با خود دعوت می‌کنند. ✨در عین حال خداوند به انسان گوشزد نموده و قلابی بودن اجناس آنان را به او فهمانده. حال این شما هستید که باید تصمیم خود را بگیرید. ⬅️ و خداوند وقتی حاضر به معامله است که نفس و شیطان را در معامله با او شریک نکنید. ✅ حال اگر تصميم خود را گرفته اید ،شما را به نماینده پروردگار یعنی امام عصر ارواحنا فداه معرفی میکنیم تا با آن حضرت وارد معامله شوید. 📘برگرفته از کتاب راهی به سوی نور ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝 اگه تا الان از خودتون می‌پرسیدید چرا رژیم صهیونیستی در مقابل مقاومت فلسطین شکست خورده، این ویدیو را ببینید. 🔹اسرائیلی‌ها می‌خوان وارد شهرک بشن…؟ 🔹خب بیان، ما به دنبال شهادتیم… ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.Kahf.046.mp3
3.34M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیه ۴۶ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
سلام آرزوی عاشقان دل شیدا سلام ای سبب اتصال ارض و سما سلام رحمت بی‌منتها، ای دلدار گناه از من و نجوای توست استغفار السَلامُ عَلَیڪَ یا صَاحِبَ الزَّمان 🏝اگر تو نباشی، ستاره‌ها هم گم می‌شوند و جاذبه، قدرتِ کشیدنِ یک برگ را هم ندارد چه رسد به کُرات ومنظومه‌ها! میانِ دنیا قدم نگذاری، آسمان‌ها توانِ ایستادن ندارند و جاده‌ها خیالِ رسیدن. نگاهِ گرمت را دریغ کنی. خورشیدها خاموش و ناامید در گوشه‌ای کز می‌کنند و صورتِ ماه‌ها بدونِ نور، پر می‌شود از لک‌های سیاه! مولای من؛ اگر نبود فروغِ حیات‌بخشِ تو و پدرانت، هستی شکل نمی‌گرفت و خدا خیالِ پرستیده شدن نداشت!🏝 کانال‌عطرظهورمولا ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق     قسمت 6⃣2⃣ زینب بااسترس دست روی صورتش میکشد و جواب میدهد _ کجا سرخ شده؟ _ یکمم تپل
     قسمت 7⃣2⃣ _ وا دخترخل شدی؟چرا می‌رقصی؟ روی تختم می‌پرم و می‌خندم _ اخه خوشاااالم مامان جووونی. لیوان راروی میزتحریرم می‌گذارد _ بیا یادت رفت بقیشو بخوری.. پشتش رامی‌کند که برود و موقع بستن در دستش را به نشانه خاک برسرت بالا می‌آورد یعنی…تواون سرت!شوهرذلیل! می‌رود و من تنها می‌مانم با یک عالم …… مدتی هست که درگیرسوالی شده ام توچه داری که من اینگونه هوایی شده‌ام …. روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا می‌شوم و غرولند می‌کنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازک می‌کند که: _ چته ازوختی نشستی هی غرمیزنی. پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است می‌گوید _ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم! خجالت زده نگاهم راازهردویشان می‌دزدم و به ورودی ایستگاه نگاه می‌کنم.دلشوره به جانم افتاده ” نکند نرسند و ماتنها برویم”ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم می‌پیچم و بازمی‌کنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی‌اورم ازجت بلند می‌شوم که مادرم سریع می‌پرسد: _ کجا؟ _ میرم آب بخورم. _ وا اب که داریم تو کیف منه! _ می‌دونم! گرم شده! شما می‌خورین بیارم؟ _ نه مادر! پدرم زیر لب می‌گوید: واسه من یه لیوان بیار آهسته چشم می‌گویم و سمت آبسردکن می‌روم اما نگاهم می‌چرخد درفکراینکه هرلحظه ممکن است برسید. به آب سردکن می‌رسم یک لیوان یکبارمصرف راپراز اب خنک می‌کنم و برمی‌گردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان ازدستم می افتد .. _ هووی خانوم حواست کجاست!؟ روبه رو رانگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب که لیوان اب من تماما خیسش کرده بود!بلیط هایی که دردست چپ داشت هم خیس شده بودند! گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان راازروی زمین برمیدارم میگویم: _ شرمنده!ندیدمتون! ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم میکشد و درحالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد: _ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید. دردلم میگویم خب چیزی نیست که …خشک میشه! اما فقط میگویم _ بازم ببخشید نگاهم به خانوم کناری اش می افتدکه ارایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش ازجای دیگر پراست! سرم راپایین میندازم که ازکنارش رد شوم که دوباره میگوید _ چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری! عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای باراخر نگاهش میکنم _ مگه اسباب بازیه؟…نه اقای عزیز ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا