eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
103 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
 #مدافع_عشق قسمت ⬅️ ۴۱ لحن آرام صدایت دلم را می‌لرزاند _ چرا خجالت می‌کشی؟ چیزی نمی‌گویم…منی‌که ت
     قسمت 2⃣4⃣ کاسه ماست را برمی‌دارم و کمی سر می‌کشم.پشت بندش سرم راتکان می‌دهم و می‌گویم _ به به!…اینجوری باید بخوری!یادبگیر… پشت چشمی برایم نازک می‌کند.پاکت رااز جلوی دستم دور می‌کند. می‌خندم و بندکتونی‌ام را باز می‌کنم که تو به حیاط می‌آیـے و باچهره‌ای جدی صدایم می‌کنی _ ریحانه؟…بیا تو بابا کارمون داره باعجله کتونی‌هایم را گوشه‌ای پرت می‌کنم و به خانه می‌روم.درراهرو ایستاده‌ای که بادیدن من به اشپزخانه اشاره می‌کنی. پاورچین پاروچین به اشپزخانه می‌روم و توهم پشت سرم می‌آیـے. حسین اقا سرش پایین است و پشت میز ناهار خوری نشسته و سه فنجان چای ریخته. بهم نگاه میکنیم و بعد پشت میز مینشینیم.بدون اینکه سرش را بالا بگیرد شروع میکند _ علی…بابا! ازدیشب تاصبح نخوابیدم.کلی فکر کردم… فنجان چایش را برمیدارید و داخلش بابغض فوت میکند بغض مردجنگی که خسته است… ادامه میدهد _ برو بابا…برو پسرم…. سرش را بیشتر پایین میندازد و من افتادن اشکش در چای را میبینم.دلم میلرزد و قلبم تیر میکشد خدایا…چقدر سخته! _ علی…من وظیفم این بود که بزرگت کنم..مادرت تربیتت کنه! اینجور قد بکشی…وظیفم بود برات یه زن خوب بگیرم..زندگیت رو سامون بدم. پسر…خیلی سخته خیلی… اگر خودم نرفته بودم…هیچ وقت نمیزاشتم تو بری!…البته…تو خودت باید راهت رو انتخاب کنی… باعث افتخارمه بابا! سرش را بالا میگیرد و ماهردو انعکاس نور روی قطرات اشک بین چین و چروک صورتش را میبینیم. یک دفعه خم میشوی و دستش را میبوسی. _ چاکرتم بخدا… دستش را کنار میکشد و ادامه میدهد _ ولی باید به خانواده زنت اطلاع بدی بعد بری…مادرتم بامن… بلند میشود و فنجانش را برمیدارد و میرود. هردو میدانیم که غرور پدرت مانع میشود تا مابیشتر شاهد گریه اش باشیم… اوکه میرود ارجا میپری و از خوشحالی بلندم میکنی و بازوهایم رافشار میدهی _ دیدی؟؟؟…دیدی رفتنی شدم رفتنی… این جمله راکه میگویی دلم میترکد… به همین راحتی؟…. پدرت به مادرت گفت و تاچندروز خانه شده بود فقط و فقط صدای گریه های زهراخانوم.اما مادرانه بلاخره بسختی پذیرفت. قرارگذاشتیم به خانواده من تاروز رفتنت اطلاع ندهیم.و همین هم شد.روز هفتادو پنجم …موقع بستن ساکت خودم کنارت بودم. لباست را باچه ذوقی به تن میکردی و به دور مچ دستت پارچه سبز متبرک به حرم حضرت علی ع میبستی.من هم روی تخت نشسته بودم و نگاهت میکردم. تمام سعیم دراین بود که یکوقت با اشک خودم رامخالف نشان ندهم.پس تمام مدت لبخند میزدم. ساکت را که بستی ،دراتاقت را باز کردی که بروی از جا بلند شدم و ازروی میز سربندت را برداشتم _ رزمنده اینوجا گذاشتی برگشتی و به دستم نگاه کردی.سمت ت امدم ،پشت سرت ایستادم و به پیشانی ات بستم…بستن سربندکه نه…. باهرگره راه نفسم رابستم… اخر سر ازهمان پشت سرت پیشانی ام راروی کتفت گذاشتم و بغضم رارها کردم… برمی‌گردی و نگاهم می‌کنی.باپشت دست صورتم رالمس می‌کنی _ قراربود اینجوری کنی؟.. لبهایم راروی هم فشار می‌دهم _ مراقب خودت باش… ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10-Eksire Khedmat.mp3
10.8M
موضوع ⬅️ فضایل و مصائب حضرت زهرا سلام‌الله علیها و پیوند با امام عصر علیه السلام(۱۰و۹) 🔘ویژه ایام ↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥دلیل صبر مولا امیرالمومنین نسبت به جسارتهای بی‌شرمانه عمر ملعون 🔹حضرت علی صلوات الله علیه ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولی بخاطر سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و وصیتی را که به او کرده بود فرمود: 🔥ای پسر صهاک قسم به آنکه محمّد را به پیامبری مبعوث نمود ، اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر با من نموده است میدانستی که تو نمی توانی به خانه من داخل شوی. 📚كتاب سليم بن قيس الهلالي بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏28 عوالم العلوم،ج‏11 ↙️↙️↙️ @atr_ir
جهانِ بدون شما... شبيه خانۀ بی‌مادر است آشفته، بیچاره، دلتنگ... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.Kahf.080.mp3
3.4M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیه ۸۰ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
لنگرِحِلمِ‌توای‌ڪشتیِ‌توفیق‌کجاست ڪہ‌درین‌بحرِڪَرَم‌غرقِ‌‌گناه‌آمده‌ایم آبرومیروداِےابرِخطاپوشِ‌بهـار که‌بدیوانِ‌عمل‌نامه‌سیاه‌آمده‌ایم "حافظ شیرازے" ای‌پردـہ‌نـِشین‌حـَرم‌غیب‌الھی بیرون‌شوازاین‌پردـہ‌که‌مـَقصودجھـٰانی یک چیز انگار سرِ جایَش نیست ؛ آن‌قدر نیست که دلِ آدم خالی می‌شود ... می‌آید بخندد لب جمع می‌شود ... مثل اینکه هیچ چیز سرِ جایَش نیست ! تو ؛ این روزها کجایی آقا ؟ ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق      قسمت 2⃣4⃣ کاسه ماست را برمی‌دارم و کمی سر می‌کشم.پشت بندش سرم راتکان می‌دهم و م
        قسمت 3⃣4⃣ _ مراقب خودت باش… دستهایم را می‌گیری _ خدامراقبه!… خم می‌شوی و ساکت را برمی‌داری _ روسریت و چادرت روسرکن متعجب نگاهت می‌کنم _ چرا؟…مگه نامحرم هست؟ _ شما سرکن صحبت نباشه… شانه بالا میندازم و از روی صندلی میزتحریرت روسری ام رابرمی‌دارم و روی سرم میندازم و گره میزنم که می‌گویی _ نه نه…اون مدلی ببند… نگاهت می‌کنم که با دست صورتت را قاب میکنی _ همونیکه گرد میشه…لبنانی! می‌خندم ، لبنانی می‌بندم و چادررنگی ام راروی سرم میندازم. سمتت می آیم با دست راستت چادرم را روی صورتم میکشی _ روبگیر…بخاطرمن! نمیدانم چرا به حرفهایت گوش میدهم.درحالیکه دراتاق هیچ کس نیست جز خودم و خودت! رومیگیرم و میپرسم _ اینجوری خوبه؟ _ عالیه عروس خانوم… ذوق میکنم _ عروس؟….هنوز نشدم… _ چرا نشدی؟..من دومادم شمام عروس من دیگه… حیلی به حرفت دقت نمیکنم و فقط جمله ات را نوعی ابراز علاقه برداشت میکنم. ازاتاق بیرون میروی و تاکید میکنی باچادر پشت سرت بیایم. میخواهم همه چیز هرطور که تومیخواهی باشد.ازپله ها پایین میرویم.همه درراهرو جلوی درحیاط ایستاده اند و گریه میکنند.تنها کسی که بیخیال تمام عالم بنظرمیرسد علی اصغراست که مات و مبهوت اشکهای همه گوشه ای ایستاده.مادرت ظرف اب را دستش گرفته و حسین اقا کنارش ایستاده فاطمه درست کنار درایستاده و بغض کرده. زینب و همسرش هم امده اند برای بدرقه.پدر و مادر من هم قراربود به فرودگاه بیایند. نگاهت را درجمع میچرخانی و لبخند میزنی _ خب صبر کنید که یه مهمون دیگه هم داریم. همه باچشم ازت میپرسند _ کی؟….کی مهمونه؟… روی اخرین پله میشینی و به ساعت مچی ات نگاه میکنی.. زینب میپرسد _ کی قراره بیاد داداش؟ _ صبرکن قربونت برم… هیچ کس حال صحبت ندارد.همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یکدفعه صدای زنگ در بلند میشود ازجا میپری و میگویی _ مهمون اومد.. به حیاط میدوی و بعداز چندلحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردن تو با یک نفر بگوش میرسد _ به به سلام علیکم حاج اقا خوش اومدی _ علیکم السلام شاه دوماد !چطوری پسر؟…دیر که نکردم.؟ _ نه سروقت اومدید همانطور صدایتان نزدیک میشود که یک دفعه خودت بامردی با عمامه مشکی و سیمایی نورانی جلوی در ظاهر میشوید.مرد رو بهمه سلام میکند و ما گیج و مبهوت جوابش رامیدهیم.همه منتظرتوضیح توایم که تو به مرد تعارف میزنی تاداخل بیاید.اوهم کفش هایش راگوشه ای جفت میکند و وارد خانه میشود.راه را برایش باز میکنیم.به هال اشاره میکنی که _ حاجی بفرمایید برید بشینید…مام میایم اومیرود و تو سمت ما برمیگردی و میگویی _ یکی به مادرخانوم پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه بیان اینجا… مادرت ظرف آب را دستم میدهد و سمتت می آید _ نمیخوای بگی این کیه؟باز چی تو سرته مادر… لبخند میرنی و رو بمن میکنی _ حاجی از رفقای حوزس…ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقدمنو ریحان رو بخونه!…. حرف ازدهانت کامل بیرون نیامده ظرف از دستم میفتد … همگی بادهان باز نگاهت میکنیم… خم میشوی و ظرف رااز روی زمین برمیداری _ چیزی نشده که…گفتم شاید بعدن دیگه نشه دستی به روسری ام میکشی _ ببخش خانوم بی خبر شد.نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروساکنی…میخواستم دم رفتن غافلگیرت کنم… ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝امام سجاد علیه‌السلام فرمود ⬇️ سه چیز موجبِ نجات انسان مؤمن خواهد بود ۱) نگهداری زبانش از حرف‌زدن درباره‌ی مردم و غیبت آنان ۲) مشغول شدنش به خویشتن با کارهایی ‏که برای آخرت و دنیایش مفید باشد، ۳) بسیار گریستن بر خطاها و اشتباهاتش. 📗بحارالانوار، ج75، ص140 ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝 💠یوسف پیامبر(علیه السلام) همراه با دوجوانِ دیگر زندانی بودند، یوسف از لحاظ باطن(قلبی) و ظاهری زیباتر بود اما خداوند آن دو را قبل از یوسف از زندان بیرون برد و او علیرغم تمام امتیازاتش چندین سال بعد از آنان در زندان ماند 💠اولی بیرون رفت تا خدمتکار گردد دومی بیرون رفت تا به صلیب کشیده شود و یوسف بسیار انتظار کشید اما بیرون رفت تا عزیز مصر گردد!! 💠روی سخن به تمام کسانی ست که آرزوهایشان به تاخیر افتاده، آنچه خداوند می‌گیرد از روی حکمتی‌ست و آنچه باقی می‌گذارد از روی رحمتی‌ست ✅ گاهی آرزوها تاخیر می‌کنند تا نعمت‌ها زیاد شوند... " ﻓﺄﺣﺴﻨﻮﺍ ﺍﻟﻈﻦ ﺑﺎﻟﻠﻪ " "پس به خداوند گمان نیک بَرید" ↙️↙️↙️ @atr_ir