eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.9هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
103 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
18.Kahf.103-104.mp3
3.54M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیات ۱۰۴_۱۰۳ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
نازم‌آن‌دلبرِپُرشورڪہ‌باصَهبایش پرده‌بردارِرُخِ‌عابدومعبـودنمـود قدرتِ‌دوست‌نگرکَزنِگهےازسرِلطف ساجدِخاکِ‌درِمیڪده‌مسجودنمود "امام‌خمینےره" 🏝در این روزها، کوچه به کوچه دنبال تو مى‌گردم تا شاید نشانى از روى ماهت بجویم غافل از آن که همه جا، عطر تو را دارد؛ اما تو نیستى نه این که نباشى، نه.... تو مانند آن شیشه‌ى عطرى هستى که دَرَش باز است و وقتى این طرف و آن طرف مى‌کِشانى‌اش، رایحه‌اش، همه جا را بَر مى‌دارد و به مشام هر رهگذرى مى‌خورد. جانم به قربانت مولا جان🏝 ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق      قسمت 3⃣5⃣ شاخه گل را بالا می‌گیرم تا بو کنم که نگاهم به حلقه‌ام می‌افتد.همان عقی
    قسمت 4⃣5⃣ خودم را از لبه پنجره کنار می‌کشم.و سلانه سلانه سمت میز تحریرم می‌روم. حس می‌کنم یک قرن است تو را ندیده‌ام.نگاهی به تقویم روی میزم میندازم و همان‌طور که چشمانم روی تاریخ‌های سر می‌خورد. پشت میز می‌نشینم.دستم که بشدت می‌لرزد را سمت تقویم دراز می‌کنم و سرانگشتم را روی عددها می‌گذارم.چیزی در مغزم سنگینی می‌کند. فردا…فردا…. درسته!!! مرور میکنم تاریخی که بینمان صیغه موقت خواندند همان روزی که پیش خودم گفتم نود روز فرصت دارم تاعاشقت کنم! فردا همان روز نودم است…یعنی با فردا میشود نود روز عاشقی..نود روز نفس کشیدن بافکر تو! تمام بدنم سست میشود.منتظریک خبرم.دلم گواهی میدهد… ازجا بلند میشوم و سمت کمدم میروم.کیفم رااز قفسه دومش برمیدارم و داخلش را بابی حوصلگی میگردم.داخل کیف پولم عکس سه درچهار تو با عبای قهوه ای که روی دوشت است بمن لبخند میزند. آه غلیظی میکشم و عکست را از جیب شفافش بیرون میکشم.سمت تختم برمیگردم و خودم را روی تشک سردش رها میکنم.عکست را روی لبهایم میگذارم و اشک ازگوشه چشمم روی بالشت لیز میخورد. عکس را ازروی لب به سمت قلبم میکشم.نگاهم به سقف و دلم پیش توست! تندتند بندهای رنگی کتونی ام رو بهم گره میزنم.مادرم با یک لقمه بزرگ که بوی کوکوازبین نون تازه اش کل فضا را پرکرده سمتم می اید. _ داری کجا میری..؟؟؟ _ خونه مامان زهرا… _ دختر الان میرن؟ سرزده؟ _ باید برم…نرم تو این خونه خفه میشم. لقمه را سمتم میگیرد. _ بیا حداقل اینو بخور.ازصبح تو اتاق خودتو حبس کردی.نه صبحونه نه ناهار…اینو بگیر.بری اونجا باید تاشام گشنه بمونی! لقمه را ازدستش میگیرم.باانکه میدانم میلم به خوردنش نمیرود. _ یه کیسه فریزر بده ماما. میرود و چنددقیقه بعد بایک کیسه می اید.ازدستش میگیرم و لقمه راداخلش میگذارم و بعد دوباره دستش میدهم _ میزاریش تو کیفم؟ شانه بالا میندازدومن مشغول کتونی دومم میشوم.کارم که تمام میشود کیف رااز دستش میگیرم.جلو میروم و صورتش را ارام میبوسم. _ به بابا بگو من شب نمیام… فعلا خدافظ … ازخانه خارج میشوم ،دررا میبندم و هوای تازه را به ریه هایم میکشم. ازاول صبح یک حس وادارم میکرد که امروز به خانه تان بیایم.حواسم به مسیر نیست و فقط راه میروم.مثل کسی که ازحفظ نمازش را میخواند بی انکه به معنایش دقت کند…سر یک چهارراه پشت چراغ قرمز عابر پیاده می ایستم.همان لحظه دخترکی نیمه کثیف بالباس کهنه سمتم میدود _ خاله یدونه گل میخری؟ و دسته ی بزرگی از گل های سرخ که نصفش پژمرده شده سمتم میگیرد لبخند تلخی میزنم.سرم را تکان میدهم _ نه خاله جون مرسی. کمی دیگر اصرار میکند و من باکلافگی ردش میکنم.ناامید میشود و سمت مابقی افراد عجول خیابان میرود. چراغ سبز میشود اما قبل از حرکت بی اراده صدایش میکنم _ آی کوچولو… باخوشحالی سمتما برمیگردد.. _ یه گل بده بهم. یک شاخه گل بلند و تازه را سمتم میگیرد.کیفم راباز میکنم و اسکناس ده تومنی بیرون می اورم.نگاهم به لقمه ام می افتد.ان راهم کنار پول میگذارم و دستش میدهم.چشمهای معصومش برق میزند.لبانش را کودکانه جمع میکند.. _اممم…مرسی خاله جون! و بعد میدود سمت دیگر خیابان. من هم پشت سرش از خط عابر پیاده عبور میکنم.نگاهم دنبالش کشیده میشود.سمت پسر بچه ای تقریبا هم سن و سال خودش میدود و لقمه را با او تقسیم می‌کند.لبخند می‌زنم. چقدر دنیایشان با ما فرق دارد! فاطمه مرا دلسوزانه به اغوش می‌کشد .و در حالی‌که سرم راروی شانه‌اش قرار داده زمزمه می‌کند _ امروز فردا حتمت زنگ میزنه.مام دلتنگیم… بغضم را فرو می‌برم و دستم را دورش محکم ترحلقه می‌کنم. ” بوی علی رو میدی…” این را دردلم می‌گویم و می‌شکنم. ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝 برگشت به سوى خدا ▫️گاهى اوقات انسان از خودش نااميد مى‏شود، شيطان در اين جهت خيلى دخالت مى‏كند، فضيل عيّاض دزد سر گردنه بود امّا يك آيه قرآن شنيد: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ» ⬅️ آيا موقع آن نشده كه دل مؤنين در ياد خدا خاشع شود؟ ⬅️ آيا موقع آن نشده كه آدم شوى؟ آيا موقع آن نرسيده كه از مسير اشتباه برگردى، تا اين را شنيد برگشت، چه برگشتى! ⬅️ پس اگر دزد سر گردنه هم بوده‏اى مى‏توانى خودت را اصلاح كنى 📚کلید خوشبختی ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝حواسمون باشه.... 1️⃣ ما برای این دنیا خلق نشده‌ایم 2️⃣ زندگی دنیا محدود است       و زود گذر 3️⃣ تا دیر نشده تصمیم بگیریم                       ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝نجات دهنده‌ای به نام حُب حضرت زهرا سلام الله علیها پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: 🔹 ای سلمان❗️ ❤️ دوستی فاطمه در ۱۰۰ جایگاه به حال انسان سودمند است که راحت‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از: مرگ، قبر، میزان، سنجش، محشر، و پل صراط و حساب‌کشی... يا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمَةَ يَنْفَعُ فِي مِائَةِ مَوْطِنٍ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَوَاطِنِ الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ الْمِيزَانُ وَ الْمَحْشَرُ وَ الصِّرَاطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ 📚 إرشاد القلوب إلى الصواب ج‏۲، ص۲۹۴ ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34-Ahde Saburi.mp3
14.44M
موضوع ⬅️ فضایل و مصائب حضرت زهرا سلام‌الله علیها و پیوند با امام عصر علیه السلام (۳۴ و ۳۳) 🔘ویژه ایام ↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
40.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماهیانه ۱۵ هزار میلیارد تومان بدهی دولت قبل را پرداخت می کنیم 🔻معاون اجرایی رییس جمهور: 🔹️دولت در شهریور ۱۴۰۰ با کسری بودجه ۴۸۰ هزار میلیارد تومانی مواجه بود ولی با تدبیر این مسئله حل و فصل شد. 🔹️ماهیانه با ۱۵ هزار میلیارد تومان بدهی اوراق مشارکت دولت قبل مواجهیم که هرماه این رقم پرداخت می شود. 🔺در آغاز دولت سیزدهم آمار فوتی کرونا روزانه ۷۰۰ نفر بود ولی دولت شرایط را مدیریت کرد. حل مسئله کرونا یک پدیده درمانی و پزشکی نبود زیرا اثرات زیادی در حوزه اقتصاد و کسب و  کار و اثرگذاری اجتماعی داشت. | کانال‌عطرظهورمولا ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.Kahf.105-106.mp3
2.24M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیات ۱۰۶_۱۰۵ سوره کهف⚘ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
دلِ‌مـابہ‌دورِ رویت‌زچـمن‌فـراغ‌دارد که‌چوسَرو،پایبندست‌وچولالہ‌داغ‌دارد سَرِمافرونیایدبه‌گمانِ اَبروےکَس که‌درونِ‌گوشه‌گیران،زجهان‌فراغ‌دارد "حافظ‌شیرازے" 🏝انتظار می‌کشیم آن‌چنان که پرنده پرواز را شب روز را و سکوت فریاد را ... انتظار می‌کشیم آنچنان که خفتگان‌بیداری را و بیداران ظهور را ... پدر مهربانمان تو را چون جان خسته به خواب چون کام تشنه به آب انتظار می‌کشیم ای وعده‌ی تضمین شده‌ی خدا السَّلامُ عَلَیک َ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه🏝 ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق     قسمت 4⃣5⃣ خودم را از لبه پنجره کنار می‌کشم.و سلانه سلانه سمت میز تحریرم می‌روم. ح
       قسمت 5⃣5⃣ فاطمه سرم را می‌بوسد و مراازخودش جدا می.کند _ خوبه دیگه بسه… بیا بریم پایین به مامان برا شام کمک کنیم به زور لبخند می‌زنم و سرم را به نشانه باشه تکان می‌دهم. سمت دراتاق می‌رود که می‌گویم _ تو برو …من لباس مناسب تنم نیست..می‌پوشم میام _ اخه سجاد نیستا! _ می‌دونم! ولی بلاخره که میاد… شانه بالا میندازد و بیرون میرود. احساس سنگینی در وجودم ،بی تابی در قلبم و خستگی در جسمم میکنم. سردرگم نمیدانم باید چطور مابقی روزهارا بدون تو سپری کنم. روسری سفیدم را برمیدارم و روی سرم میندازم…همان روسری که روز عقد سرم بود و چادری که اصرار داشتی باان رو بگیرم. لبخند کمرنگی لبهایم را میپوشاند. احساس میکنم دیوانه شده ام … باچادر دراتاقی ک هیچ کس نیست رو میگیرم و ازاتاق خارج میشوم.یک لحظه صدایت میپیچد _ حقا که تو ریحانه منی! سر میگردانم….هیچ کس نیست…! وجودم میلرزد…سمت راه پله اولین قدم راکه برمیدارم باز صدایت را میشنوم _ ریحانه؟…ریحمدافع‌حرم‌و‌چادر‌خانم‌زینب: انه ی من…؟ اینبار حتم دارم خودت هستی.توهم و خیال نیست! اما کجا..؟ به دور خودم میچرخم و یکدفعه نگاهم روی دراتاقت خشک میشود. اززیر در…درست بین فاصله ای که تا زمین دارد سایه ی کسی را میبنم که پشت در ،داخل اتاقت ایستاده…! احساس ترس و تردید..!بااحتیاط یک قدم به جلو برمیدارم… باز هم صدای تو _ بیا!… اب دهانم را بزور از حلق خشکیده ام پایین میدهم.باحالتی امیخته از درماندگی و التماس زیر لب زمزمه میکنم _ خدایا…چرااینجوری شدم! بسه! سایه حرکت میکند.مردد به سمت اتاقت حرکت میکنم.دست راستم را دراز میکنم و دستگیره را به طرف پایین ارام فشارمیدهم.در باصدای تق کوچک و بعد جیر کشیده ای بازمیشود. هوای خنک به صورتم میخورد.طعم تلخ و خنک عطرت درفضا پیچیده. دستم راروی سینه ام میگذارم و پیرهنم را درمشتم جمع میکنم. چه خیال شیرینی است خیال تو!…سمت پنجره اتاقت می ایم … یاد بوسه ای که روی پیشانی ام نشست.چشمانم را میبندم و باتمام وجود تجسم میکنم لمس زبری چهره مردانه ات را… تبسمی تلخ…سرم میسوزد از یاد تو! یکدفعه دستی روی شانه ام قرار میگیرد و کسی از پشت بقدری نزدیکم میشود که لمس گردنم توسط نفسهایش را احساس میکنم.دست ازروی شانه ام به دورم حلقه میشود. قلبم دیوانه وار میتپد. صدای تو که لرزش خفیفی بم ترش کرده درگوشم میپیچد _ دل بکن ریحانه…ازمن دل بکن! بغضم میترکد.تکانی میخورم وبا دودستم صورتم را میپوشانم.بازانو روی زمین می افتم و درحالیکه هق میزنم اسمت را پشت هم تکرار میکنم.همان لحظه صدای زنگ تلفن همراهم از اتاق فاطمه را میشنوم. بیخیال گوشهایم را محکم میگیرم نمیخوام هیچی بشنوم… هیچی!! زنگ تلفن قطع میشود ودوباره مخاطب سمج شانسش را امتحان میکند. عصبی اَه کشیده و بلندی میگویم و به اتاق فاطمه میروم.صفحه ی گوشیم روشن و خاموش میشود.نگاهم به شماره ناشناس میفتد…تماس را رد میکنم “برو بابا …” ✅ ادامــــــہ دارد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا