عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق قسمت ⬅️ ۶۱ چهرهات لحظهی نشستن جمع میشود و لبت راروی هم فشار میدهی کنارت مینش
#مدافع_عشق
قسمت 2⃣6⃣
نان تست برمیدارم ،تندتند رویش خامه میریزم و بعد مربای آلبالو را به ان اضافه میکنم.
ازاشپزخانه بیرون میایم و باقدمهای بلند سمت اتاق خواب میدوم. روبروی اینهی دراور ایستادهای و دکمههای پیراهن سفید رنگت را میبندی.عصایت زیربغلت چفت شده تابتوانی صاف بایستی.
پشت سرم محمدرضا چهاردست و پا وارد اتاق میشود. کنارت میایستم و نان را سمت دهانت میاورم..
_ بخور بخور!
لبخند میزنی ویک گاز بزرگ از صبحانهی سرسریات میزنی.
_ هووووم! مربا!!
محمد رضا خودش را به پایت میرساند و به شلوارت چنگ میزند.تلاش میکند تا بایستد.زور میزند و این باعث قرمزشدن پوست سفید و لطیفش میشود.کمی بلند میشودوچندثانیه نگذشته باپشت روی زمین می افتد!هردو میخندیم
حرصش میگیرد،جیغ میکشدو یکدفعه میزند زیر گریه. بستن دکمه هارا رها میکنی ،خم میشوی و اورا ازروی زمین برمیداری.نگاهتان درهم گره میخورد.چشمهای پسرمان باتو مو نمیزند…محمدرضا هدیه همان رفیقی است که روبه روی پنجره ی فولادش شفای بیماری ات را تقدیم زندگی مان کرد…لبخند میزنم و نون تست رادوباره سمت دهانت میگیرم.صورتت را سمتم برمیگردانی تا باقیمانده صبحانه ات را بخوری که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ میزند و صورتت را سمت خودش برمیگرداند.اخم غلیظ و بانمکی میکندودهانش را باز میکندتا گازت بگیرد.
میخندی و عقب نگهش میداری
_ موش شدیا!! ..
باپشت دست لپ های اویزون و نرم محمد رضا رالمس میکنم
_ خب بچه ذوق زده شده داره دندوناش درمیاد
_ نخیرم موش شده!!
سرت راپایین می آوری،دهانت راروی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی
_ هام هام هام هااااام….بخورم تورو!
محمدرضا ریسه میرود و دراغوشت دست وپا میزند.
لثه های صورتی رنگش شکاف خورده و سردوتا دندان ریزو تیز ازلثه های فک پایینش بیرون زده.انقدرشیرین و خواستنی است که گاهی میترسم نکند اورا بیشترازمن دوست داشته باشی.روی دودستت اورابالا میبری و میچرخی.اما نه خیلی تند!درهردور لنگ میزنی.جیغ میزند و قهقهه اش دلم را اب میکند.حس میکنم حواست به زمان نیست،صدایت میزنم!
_ علی!دیرت نشه!؟
روبه رویم می ایستی و محمدرضا راروی شانه ات میگذاری.اوهم موهایت راازخدا خواسته میگیرد و باهیجان خودش رابالا پایین میکند.
لقمه ات را دردهانت میگذارم و بقیه دکمه های پیرهنت را میبندم.یقه ات راصاف میکنم و دستی به ریشت میکشم.
تمام حرکاتم را زیر نظر داری. و من چقدر لذت میبرم که حتی شمارش نفسهایم بازرسی میشود در چشمهایت! تمام که میشود قبایت را ازروی رخت اویز برمیدارم وپشتت می ایستم.محمد رضارا روی تختمان میگذاری و اوهم طبق معمول غرغرمیکند.صدای کودکانه اش رادوست دارم زمانی که باحروف نامفهوم و واج های کشیده سعی میکند تمام احساس نارضایتی اش رابما منتقل کند
قبا را تنت میکنم و ازپشت سرم راروی شانه ات میگذارم…
آرامش!!!!
شانه هایت میلرزد!میفهمم که داری میخندی.همانطورکه عبایت راروی شانه ات میندازم میپرسم
_ چرا میخندی؟؟
_ چون تواین تنگی وقت که دیرم شده،شما ازپشت میچسبی!بچتم ازجلو بااخم بغل میخواد
روی پیشانی میزنم
اااخ_وقت!
سریع عبارا مرتب میکنم.عمامه ی مشکی رنگت را برمیدارم و مقابلت می ایم.لب به دندان میگیرم و زیر چشمی نگاهت میکنم
_ خب اینقد #سیدما خوبه..
همه دلشون تندتند #عشق_بازی میخواد
سرت راکمی خم میکنی تاراحت
عمامه را روی سرت بگذارم..
چقدر بهت میاد!
ذوق میکنم و دورت میچرخم..سرتاپایت را برانداز میکنم…توهم عصا بدست سعی میکنی بچرخی!
دستهایم رابهم میزنم
_ وای سیدجان عالی شدی!!!
✅ ادامــــــہ دارد...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir