🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ(واقعه۷۴)
پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی.
دلخوشیهای کوچیک یعنی یه لبخند در جواب نگاهت،
یعنی جمع دوستانت،یعنی امروز تو زنده و سالم هستی.
دلخوشی کوچیک یعنی چراغ خونه هنوز روشنه.
یعنی مادر میخنده،پدر حالش خوبه.
زندگی همین دلخوشیهای کوچیکه.
به جزییات زندگی دقت میکنم و ازشون لذت میبرم.
#خداجونمشکرت😍🌱
💌روایت عشق :
«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشور. آن موقع همهی مردم فکر میکردند میخواهد برود آلمان چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای آلمان سوریه را انتخاب کرد.
روزی که میخواست بره مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری.
بابک گفته بود مادر همهی ما آنجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمیمانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س).
#شهیدانه🦋
#شهید_بابک_نوری ♥️
【 @atre_shohada】
حجاب، یعنی همین دقت در برخورد
که آلوده نشوی و آلوده نسازی
که اسیر نشوی و اسیر ننمایی؛
حجاب فقط این نیست
که زن خود را بپوشاند
که زن و مرد هر دو باید در این دنیایی
که راه است و میدان حرکت است
سنگِ راه نباشند و دیگران را در خود
اسیر نسازند و چشم ها و دل ها را
نگه ندارند و در دنیا نمانند ..
#استادصفاییحائری
#حجاب🌱
【 @atre_shohada】
هرشـب در منـزل محفل شبےبا قرآن داشتیم از ۱۰ صفحه تا یک جز میخواندیم و در آخر دعا میکردیم دعاےآخر حسن آقا همیشه شهادت در راه خدا بود.🙂
#شهیدحسنرجاییفر
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
سالگرد شهادت شهید اسماعیل قهرمانی اردهانی 🌱
یک بار اسماعیل رفته بود مشهد، وقتی بازگشت، گفت: مادر من در صحن ایستاده بودم و به زنان بدحجاب گوشزد میکردم، مواظب حجابشان باشند و حرمت آنجا را نگهدارند، بعضیها گوش میدادند و بعضیها هم انگار نه انگار که شنیده باشند.
یکدفعه دیدم عالمی آنجا ایستاده است. او رو کرد به من و گفت: «پسرجان چه کار میکنی؟» گفتم: «ببین مردم چقدر گستاخ شدهاند، حرمت حرم آقا را هم نگه نمیدارند!»
در همین اثنا آوای اذان بلند شد و من سریع رفتم پیش آن آقا و گفتم: «ببخشید! من آن که طور شایسته بود به شما احترام نکردم از شما عذر میخواهم.»
آن عالم رو کرد به من و گفت: «پسر جان من شما را میبخشم! شما برای ما تبلیغ کردید. شما حدیث ما را برای مردم بیان کردید. چرا از شما ناراحت باشم؟!» ناگاه عالم محو شد و من دیگر او را ندیدم.
✍راوی: مادر شهید
#تاریخشهادت: ۶۱/۴/۳۰ 🥀
#سالروزشهادت
【 @atre_shohada】
محبتِ شهید حسین محرابی
به جوونهای خوب رو بخونید:
«ھر جوانی- پسر یا دختر -
اگر نمازش را اول وقت بخواند،
شفاعتش میکنم! »
ـــــــــــــــــــــــــ🌹✨ــــــــــــــــــــــــ
#الگو_خودسازی
#شهدا
[@atre_shohada]
عطــــرشهــــدا 🥀
🔸سی و هشتمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: ...من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی م
🔸سی و نهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
... از همه طلب عفو دارم ...
از همه طلب عفو دارم، از همسایگانم و دوستانم و همکارانم طلب بخشش و عفو دارم. از رزمندگان لشکر ثارالله و نیروی باعظمت قدس که خار چشم دشمن و سد راه او است، طلب بخشش و عفو دارم؛ خصوصا از کسانی که برادرانه به من کمک کردند.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم♥
【 @atre_shohada】
تازمانی کهسلطاندلتخداست
کسی نمیتوانددلخوشی هایترا
ویرانکند🌿.°
#خداےمهربونم♥
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
الهی!...
نیازهایمابهانهاست
برایِپرکشیدنبهآستانرحمتت
وخوشابهحالِکسانیکهباهربهانهای
چندقدمبیشتربهسویِتوبرمیدارند،
وتنهاتوعزیزِدلِمایی🌸:))
#خداےجان♥
💌روایت عشق :
سر جدا شدهۍ شهیدۍڪه پنج دقیقه یاحسین میگفت...🥀
🌿درجاده بصره خرمشهر وقتی که شهید علی اڪبر دهقان به شهادت رسید،
ایشون همان طور ڪه میدوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش جداشد ...😭
در همان حال ڪه تنش داشت میدوید سرش روی زمین می غلتید ...
سر این شهید بزرگوار حدود پنج دقیقه فریاد یا حسین یا حسین سر میداد ... همه داشتند گریه میڪردند ...
🔹چند دقیقه بعد از توی ڪوله پشتی اش وصیتنامه اش رو برداشتند نوشته بود : 😭🌷
🔅خدایا من شنیده ام ڪه امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم .😭
خدایا شنیده ام ڪه سر امام حسین را از پشت بریده اند ؛ من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشه ...😭
خدایا شنیده ام سر امام حسین علیه السلام بالای نیزه قرآن خونده ؛ من ڪه مثل امام اسرار قرآن را نمے دونم ولی به امام حسین علیه السلام خیلی عشق دارم ..♥️
🌱دوست دارم وقتے شهید میشم سر بریده ام به ذڪر یا حسین یا حسین باشه .
📚نقل از ڪتاب روایت مقدس، ص300
#شهیدانه 🦋
#شهیدعلیاڪبردهقان 🌸
【 @atre_shohada】
|•💕🌸•|
یکی از کارهایی که . .
هرروز به انجامش مبادرت مۍکرد؛
خواندن زیارټعاشورا بود،
و استمرار همین زیارتعاشوراها
بهانه شهادتش شد..:)
#شهیداحمدمشلب
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🥀
🔸سی و نهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: ... از همه طلب عفو دارم ... از همه طلب عفو دار
🔸چهلـمیــن فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
...نمی توانم از حسین پورجعفری نام نبرم ...
نمی توانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک می کرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی می کنم. البته همه برادران نیروی قدس به من محبت برادرانه داشته و کمک کردند و دوست عزیزم سردار قاآنی که با صبر و متانت مرا تحمل کردند.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم♥
【 @atre_shohada】
در بررسی متوجه شدیم در بدنه سانتریفیوژها بمبهایی اندازه عدس بسیار حرفهای تعبیه شده بود که هنگامی که آنها در دور بالا بچرخند منفجر شوند و زنجیره انفجاری ایجاد کند!
تو آن بمبهای کوچک را کشف کرده بودی و جلوی یک خرابکاری عظیم در صنعت هستهای را گرفته بودی
داریوش؟
کی؟
درست پنج روز پیش از شهادتت همان موقع که تازه اقدامات خرابکارانه در صنعت هستهای را همراه با ترور دانشمندان هستهای آغاز کرده بودند...
✍راوی: همسر شهید 💚
#تاریخشهادت: ۹۰/۵/۱ 🥀
#شهیدداریوشرضایی
#شهیدترور
【 @atre_shohada】
شهـــید آوینی:
اگرکسی با دشمن بیرونی میجنگد
بایداز آهن و آتش استفاده کند،
ولی اگر بادشمن درونی میجنگد
باید از «آه» استفاده کند نه «آهن».
در مبارزه با هویوهوس باید از
«آه» استفاده کرد،زیرا در آنجا
از آهن کاری ساخته نیست.
انسانی که با هوس بجنگد،
درکنار نیایش ودعا وراز ونیاز
به سر می برد و در مقابل
هوس، مسلّح است۔
#شهدا
[ @atre_shohada ]
ای فرزند آدم..!
خودت را محو بندگی من کن
تا قلبت را پر از بینیازی کنم :)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱هنرمند ایرانی جوری نقاشی کشیده که از سمت راست شهید ابومهدی المهندس دیده می شود و همان نقاشی از سمت چپ شهید حاج قاسم دیده می شود .
#ابوحسین
#حاج_قاسم♥
【 @atre_shohada】
📚تو کتاب سه دقیقه در قیامت میگفت:
آدم هایی را دیدم که در دنیا
فکر میکردم #شهید هستند...
در قطعه شهدا هم خاکشان کردیم؛
"اما اینجا دیدم که شهید محسوب نشدن"
بترسیمازاینجمله!
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🥀
#او_را #رمان📚 #پارت_هفتاد من قرار نیست وارد یه زندگی بی عیب و نقص بشم، چون اولا این زندگی و این فرد
#او_را
#رمان📚
#پارت_هفتاد_و_یکم
عاشق بازار قدیمی تجریش بودم...
تو کوچه های باریکش پی یه مغازه میگشتم و هر از گاهی،جلوی مغازه های مختلف نگاهم به ویترین ها گره میخورد.
تا اینکه بالاخره پیداش کردم.
یه خانم تقریبا میانسال پشت میز نشسته بود که با ورودم ،با لبخند بلند شد بهم خوشآمد گفت.
با مهربونی لبخندش رو پس دادم و تشکر کردم.
وسط اون همه چادر مشکی گم شده بودم که به دادم رسید!
-چه مدلی میخوای عزیزم؟
با خجالت گفتم
-نمیدونم.
قشنگ باشه دیگه!!
-خب از کدوم اینا بیشتر خوشت میاد؟!
-نمیدونم واقعا!
بنظر شما کدوم بهتره؟
رفت سمت یه گوشه ی مغازه،
-بنظرمن این دوتا خیلی خوبه!
رفتم جلو،راست میگفت...
بنظرم خیلی شیک و قشنگ بودن!
یکیشون رو انتخاب کردم،
انتظار داشتم خیلی سنگین باشه و همون لحظه ی اول گردنم کج بشه!
اما خیلی سبک بود.
رفتم جلوی آینه و خودم رو نگاه کردم.
باورم نمیشد چادر اینجوری بهم بیاد!!
ولی اینقدر گشاد بود که هیچچیز از هیکلم رو مشخص نمیکرد!
جلوی آویزون شدن لب و لوچم رو گرفتم و زیرلب گفتم
"داره بدجور حالت گرفته میشه ها جناب نَفْس!"
یه بار دیگه سر تا پام رو نگاه کردم.
لبخندی صورتم رو پر کرد،
اونقدرا هم که فکرمیکردم ،بد نبود!!
به طرف خانم فروشنده که حالا چشماش داشت برق میزد برگشتم
-هزار الله اکبر!
هزار ماشاءالله...
چقدر ناز شدی تو دختر!!
-ممنونم ازتون!😊
لطف دارین...
ببخشید اسم این مدل چیه؟؟
-لبنانیه گلم. لبنانی!
-خیلی قشنگه،همین رو میبرم.
چادر رو گرفتم و داشتم از مغازه خارج میشدم که با صدای خانم فروشنده،برگشتم
-خواستم بگم اینجا جای مبارکیه.
حتما ببر اینجا چادرت رو متبرک کن.
آقا هم بهت کمک میکنن برای نگه داشتنش!
با لبخند سرم رو تکون دادم و رفتم سمت حرم.
واقعا برای سر کردنش نیاز به کمک داشتم.
سرامیک های سفید
و گنبد و گلدسته های فیروزه ای
ترکیب خیلی نازی در کنار هم داشتن.
چند لحظه ای محو اون صحنه ی زیبا و کبوترهایی که دور گنبد میچرخیدن شدم.
واقعا زیبا بود...
رفتم سمت پله که صدایی مانع جلو رفتنم شد!
-خانم لطفا از چادرداری چادر بگیرید!
با دستپاچگی کیسه رو آوردم بالا
-خودم چادر دارم آقا!!
-خب پس لطفا اول سر کنید بعد وارد شید. اینجا حرمت داره!
تذکر خوبی بود!یادم رفته بود که تو حریم خدا،لذت های سطحی جایی ندارن!
با خجالت چادر رو سر کردم.
احساس میکردم الان همه ی نگاه ها روی من زوم شدن،اما با چرخوندن سرم دیدم از این خبرا نیست!هرکسی حواسش پی خودش بود!
قدم رو پله ها گذاشتم و پایین رفتم.
از سمت راست حرم،وارد قسمت مخصوص خانم ها شدم.
نمیدونستم باید چیکار کنم!
بار اولم بود که به همچین جایی میومدم.
قبلا فقط بعد از چرخیدن تو بازار،برای آب خوردن وارد حرم شده بودم.
پشت سر چندتا خانم تازه وارد راه افتادم تا بفهمم باید چیکارکنم!!
چندقدم جلوتر به سمت راست پیچیدن و با تعظیم کوتاهی،پله ها رو پایین رفتن!
دنبالشون رفتم و وارد یه اتاق کوچیک شدم که وسطش یه ضریح بود!
البته بعدا فهمیدم اسمش ضریحه!!
به تبعیت از اونا رفتم جلو و خودم رو چسبوندم به اون شبکه های کوچیک و خوشبو!
یه قبر اونجا بود!
بازم نمیدونستم باید چیکارکنم!
اطرافم رو نگاه کردم!
یه نفر گریه میکرد و بقیه زیرلب داشتن با اون قبر،صحبت میکردن!
دوباره به شبکه ها چسبیدم و داخلش رو نگاه کردم.
"من نمیدونم شما کی هستی،
و نمیدونم چرا مردم جمع شدن دور یه قبر!!
ولی حتما یه خبری اینجا هست که اینجوری درداشون رو آوردن پیشتون!
لطفا من رو هم کمک کنید...
اگر بقیه راست میگن و شماها واقعا کاری از دستتون برمیاد،
پس به داد منم برسید!
تو شرایط سختی قرار دارم..."
خداحافظی کردم و در بیرون اومدم،
از خانومی که بالای پله ها ایستاده بود پرسیدم
-ببخشید...
ایشون کی هستن؟؟
-ایشون صالح ابن موسی الکاظم علیه السلام هستن،
پسر امام کاظم و داداش امام رضا و عموی امام زمان اند!
از امامزاده که خارج شدم،
دستم رفت سمت سرم و چادر رو از سرم بلند کردم،
اما به خودم تشر زدم و دوباره گذاشتمش رو سرم!
خیلی معذب بودم!
احساس میکردم همه نگاه ها روی منه!
از اینجا تا خونه فاصله ای نبود.
اگر یه آشنا منو میدید،باید چیکار میکردم؟؟
از دعوای نفس و عقلم داشتم دیوونه میشدم،
یکی میگفت برش دار،ضایس،تو رو چه به این کارا؟اون یکی میگفت تو میتونی!دوباره تسلیم این نفس ذلیلت نشو!تو قراره به آرامش برسی!
دوباره اون یکی میگفت کدوم آرامش؟شبیه گونی شدی!درش بیار!زشت شدی!
اون یکی میگفت زشت اینه که مثل ببعی هرکاری که دلت خواست انجام بدی!
به قلم محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】