🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
وَاشْغَلْقُلُوبَنابِذِكْرِكَعَنْكُلِّذِكْرٍ
مارافقطبهذکرخودتمشغولکن.
تا زمانی که سلطان دلت خداست،
کسی نمیتونه دلخوشیهاتو ویرون کنه.𓏲 ࣪🦋
#خداجانم♥
🍀علے رضا از نماز خواندن خیلے لذت مے برد و براۍ آن وقت مے گذاشت
ظهر یڪے از روزها ڪه علے رضا مے خواست نمازش را در خانه بخواند، مهمان داشتیم و خانه خیلے شلوغ بود.
علے رضا به یڪے از اتاق ها رفت و در خلوت مشغول نماز شد. طورے نماز مے خواند ڪه انگار خدا را مے بیند و با او مشغول صحبت است. نماز ظهر و عصرش نیم ساعت طول ڪشید.
♼بعدها وقتے صحبت نماز پیش مے آمد، مے گفت:
«اشڪال ما این است ڪه براے همه وقت مے گذاریم به جز خدا. مے خواهیم با سریع خواندن نماز زرنگے ڪنیم؛ اما نمے دانیم آن ڪسے ڪه به وقت ما برڪت مے دهد خداست.
📚مسافر ڪربلا ص ۳۲
#شهیدعلیرضاکریمی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🍃شهدا اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام هستند
و پیام آنها :
عشـــــق🦋
اطاعـــــت و
وفـــــاداری است👌
#شهیدسیدمرتضیآوینی🌷🍃
【 @atre_shohada】
به جریان زندگی اعتمادکن
گاهی همه چیز را بهم میریزد،تا درواقع
هر چیز را سرجای درستش قرار دهد💙🌪.
ٺواگہموقعگناھڪردن . .
یادِهمینیہجملہبیوفتےمطمئنباش
اونگنـاھزهرتمیشــہ!
هࢪگناھ. .
یہسیلیبہصورٺامام زمان(عج)!💔😞
#ترک_گناه❗️
#امام_زمان🌸
【 @atre_shohada】
وعشقراخلاصهمیکنم...
درنگاه"مادری"که،
بهعشقِ فرزندگمنامش
سنگِمزارِتمامشهدایگمنامرا
بہآغوشکشید...:)♥️
#شهدا🕊
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_هفتاد_و_سوم از بچگی از دروغ بدم میومد،چه برسه به حالا که شده بودم دشمن سرسخت هو
#او_را
#رمان📚
#پارت_هفتاد_و_چهارم
بعد از چند دقیقه گوشی رو انداختم رو صندلی و سرم رو گذاشتم رو فرمون.
از ته دل زار میزدم و گریه میکردم و داد میزدم "غلط کردم!ببخشید..."
تو همون حال بودم که گوشیم زنگ خورد،زهرا بود!
جواب دادم،
صورتم خیس اشک بود...
-الو زهرا؟
-سلام ترنم جان،ببخشید گوشیم سایلنت بود،متوجه زنگت نشدم عزیزم.
کاری داشتی؟
-سلام.ایرادی نداره.
نه دیگه کاریت ندارم.
-صدات چرا اینجوریه؟؟
گریه کردی؟؟
دوباره زدم زیر گریه
-زهرا...
من چیکار کردم؟؟
-چیشده ترنم؟؟
-من نفهمیدم زهرا...
نفهمیدم...
غلط کردم.
به خودش قسم آدم میشم!
-ترنم درست بگو ببینم چه اتفاقی افتاده؟
-زهرا من هیچی از امام زمان نمیدونستم!
نمیدونستم دارم اذیتش میکنم،
ظهورش رو عقب میندازم...
زهرا من نمیدونستم که من گناه میکنم و اون میره دست به دامن خدا میشه و برام توبه میکنه!
زهرا غلط کردم...
من نمیدونستم هرشب هرشب خدارو قسم میده که خدا منو ببخشه!
زهرا حالم بده...
من تازه فهمیدم چیکار کردم باهاش!
تازه فهمیدم چقدر دلشو شکوندم...
تازه فهمیدم چقدر دوستم داره،
چقدر منتظرم بوده،
چقدر دعام کرده!
من نمیدونستم اون پادرمیونی کرده که خدا منو ببخشه!
زهرا دارم دق میکنم...
غلط کردم...غلط کردم!
زجه میزدم و میگفتم "غلط کردم"
صدای زهرا هم با بغض مخلوط شده بود
-عزیزم...
ترنم...
آروم باش گلم.
میبخشدت،باور کن میبخشه
تو که فهمیدی چقدر مهربونه!
من گریه میکردم و زهرا هم با گریه سعی داشت آرومم کنه!
حرفاش تأثیری تو حالم نداشت،ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه.
دلم میخواست از شرمندگی بمیرم!
مثل دیوونه ها تو اتاق راه میرفتم و بلند بلند گریه میکردم.
بی حال نشستم رو زمین و زانوهام رو بغل کردم.
"به خودت قسم درست میشم...
آدم میشم.
خودت که دیدی،خبر داری،
وقتی از تک تک گناهام باخبری،
پس الانم میدونی چندوقته دارم سعی میکنم خوب باشم.
دیگه هیچی برام مهم نیست،
فقط دلم میخواد تموم زخمایی که بهش زدم رو ترمیم کنم،
تموم اشک هایی که برام ریختی رو جبران کنم.
غلط کردم آقا...غلط کردم.
امروز فهمیدم تو بابای همه ی مایی...
غلط کردم بابایی...
غلط کردم!
من ندونسته تمام این کارا رو کردم.
نمیفهمیدم.
ولی دیگه تکرار نمیشه.
دیدی امروز به کمکت تونستم موفق بشم؟
بازم کمکم کن،بازم دستمو بگیر،
اگه دستم تو دست تو باشه از پس همه ی اینها برمیام!"
وضو گرفتم و وایسادم به نماز.
تمام نمازم اشک بود و شرمندگی و خجالت...
برام شام پایین نرفتم و گفتم میل ندارم.
واقعا هم میل نداشتم!
اون شب تا نزدیکای صبح گریه کردم و با امام زمان صحبت کردم.
ازش خواستم منو ببخشه...
تو اینترنت بیشتر دربارش تحقیق کردم.
بهش قول دادم که بعد از این جبران کنم.
صبح با کلی انرژی از خواب بلند شدم.
دلم میخواست به همه مهربونی کنم،با همه خوبی کنم.
صبحونه رو خوردم و از خونه بیرون رفتم.
زنگ زدم به زهرا و ازش خواستم چند ساعتی بیاد پیشم.
رفتم دنبالش و سوارش کردم.
با دیدنم با کلی ذوق بغلم کرد و بوس بارونم کرد!
-وای خدااا...
ترنم شبیه فرشته ها شدی!!
مبارکت باشه آبجیییییی...
-مرسی عزیزممم...
هرچند چندنفری نظرشون بر این بود که بیشتر شبیه گونی شدم تا فرشته!!
-وا...این چه حرفیه.
ولشون کن.معمولا کسایی که نمیتونن جلوی نفسشون بایستن،به اونایی که تو این راه موفق میشن،حسودی میکنن!!
-آره بابا،مهم نیست اصلا!
فعلا بریم که کلی کار داریم!!
-چیکار داریم؟؟
-صبرکن ،خودت میفهمی!
سورپرایزه-باشه ولی صبرکن اول من تورو سورپرایز کنم،بعد تو!
از تو کیسه ای که دستش بود،یه جعبه ی کادویی دراورد و گرفت جلوم
-تولد دوبارت مبارکه خاااانوووووم!!
-وای زهراااا...
ممنونم عزیزمممم...با خوشحالی جعبه رو گرفتم و بازش کردم.
پر بود از روسری و ساق دست و گیره روسری!
همونایی که خود زهرا استفاده میکرد.
با تموم وجودم احساس خوشحالی کردم.
-خیلی دوستت دارم زهرا!
واقعا ممنونتم!
خیلی خوبه...
خیلی!
-قابل تو رو نداشت گلم!این کمترین کاری بود که از دستم برمیومد.مبارکت باشه!
دوباره ازش تشکر کردم و جعبه رو گذاشتم رو صندلی های پشت ماشین.
قند داشت تو دلم آب میشد که زودتر برم خونه و همه رو سر کنم!!
راه افتادم سمت یه گل فروشی.
جلوی درش نگه داشتم و به زهرا گفتم بشینه تا بیام.رفتم داخل و یه نگاه به گل ها انداختم.
-خوش اومدید
درخدمتم خانوم.بفرمایید؟
-ممنونم آقا.من چندتا شاخه گل میخوام.
-چندتا؟
-سیصد و سیزده تا!
-سیصد و سیزده شاخه؟؟
چه گلی؟
بله،فرقی نداره،اگر باهم فرق داشتن هم ایرادی نداره و یک کارت روی هر کدوم!
اگر نمیتونید انجام بدید،برم جای دیگه!
-تونستنش رو که میتونم،اما طول میکشه!
-هرچه سریعتر آماده شه ممنون میشم،به دستمزدتون هم حواسم هست.
بی زحمت یه سبد خوشگل هم برام بذارید.
-بله چشم،فقط روی کارت ها چی بنویسم؟؟
-با خط خوش بنویسید "جشن آشتی با امام زمان...
به قلم محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
عاشقانه شهداء🎀😇
🌿بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود، دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد، همین مبانی بود که مهریهام را با بقیه مهرها متفاوت کرده بود، مهریهام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.
اولین عقد در شهر صور بود که عروس چنین مهریهای داشت یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریهاش نداشت.
#روایتعشق 💌
#شهیددکترمصطفیچمران 🍃
【 @atre_shohada】
جوانِانقلابی
خود را برای مردم میکُشد؛
همانطور که شهدا
برای مردم خود را فدا کردند.
#حاجحسینیکتا🌱
【 @atre_shohada】
- به فقرا در حد توان خود کمک میکرد.
ـ اراذل و اوباش محل رو جذب هیئت میکرد.
ـ از بچگی سعی میکرد با دوستانش هماهنگ کند و به مسجد برود.
ـ برایش فرقی نمیکرد طرف مقابل مذهبی باشد یا نه، کوچکتر از او باشد یا بزرگتر، در هرحال ادب را رعایت میکرد و احترام میگذاشت.
ویژگیهای شهید رو در خودمون تقویت کنیم
#شهیدمصطفیصدرزاده
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
امام زمان (عج) را از یاد نبرید که نامه اعمال ما هر هفته به دست آقا میرسد و نگذارید نامه اعمالتان جلوی آقا امام زمان سیاه باشد.
#شهیدحسناکرمی
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
دَردَم بہ جان رسيد و طَبيبَم پَديد نيست
دارو فروشِ خسته دِلان را دُڪان ڪجاست...؟
#محرم
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پاسخ به شبهاتی درباره ی حجاب در قاب یک تقابل زیبا
✍آیا مردان صاحب صنعت مد و فشن برای ظاهر شما تصمیم گيری و طراحی نمیکنند ⁉️
#ازگروهمماس👥
#حجاب
【 @atre_shohada】
🌷🌱🌷
گوشهای از باشگاه در حال تمرین کردن بودیم که متوجه دو خانم فیلمبردار شدیم. راضیه خود را سریع به آن دو رساند و خیلی مودبانه گفت: "شما چرا بدون اطلاع فیلم می گیرید؟" گفتند: "خب برای صدا و سیماست!" راضیه گفت: "قبل از فیلم برداری باید اعلام میکردید. حجاب ما خوب نیست. لطفا قسمتی که ما در فیلم افتادهایم را حذف کنید."
پس از تمرین به همه لباسهای یک دست دادند و گفتند برای افتتاحیه و اختتامیه این لباسهای ورزشی را بپوشید هر استانی با رنگ خاصی مشخص بود. راضیه در افتتاحیه روی این لباس چادر پوشید. سرپرست تیم گفت: "چادرتان را در بیاورید" ولی راضیه گفت: ما بدون چادر نمیآییم.
#شهیدراضیهکشاورز
#حجاب🧕
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_هفتاد_و_چهارم بعد از چند دقیقه گوشی رو انداختم رو صندلی و سرم رو گذاشتم رو فرمو
#او_را
#رمان📚
#پارت_هفتاد_و_پنجم
-مگه جشنه؟
-برای من بله،جشنه?
کی حاضر میشن؟
میخوام زود آماده شن.
-چشم.سعی میکنیم تا دو سه ساعت دیگه حاضرشون کنیم.تشکر کردم و از گل فروشی خارج شدم و رفتم پیش زهرا.
-چیشد پس؟
فکر کردم رفتی برای من گل بگیری!!
چرا دست خالی اومدی؟؟
-خخخخ...برای تو هم گل میگیرم عزیزم.
دو سه ساعت صبرکن تا بفهمی قضیه چیه!
از اونجا رفتم یه قنادی که شیرینی هاش خیلی خوب بودن و ده کیلو شیرینی سفارش دادم!و گفتم سه ساعت دیگه میام دنبالشون!
زهرا مشکوک نگاهم میکرد و میخواست بدونه قضیه چیه.
-گشنت نیست؟؟
-آره،یکم.
ترنم؟تو چرا همش میری اینور و اونور و دست خالی میای بیرون؟
-گفتم که سه ساعتی باید صبرکنی!
حالا هم بریم رستوران یه ناهار توپ بهت بدم که باید جون داشته باشی ازت کار بکشم!!
مشغول خوردن ناهار بودیم که گوشیم زنگ خورد.مرجان بود!
-ترنم عصر میای دنبالم بریم جایی؟
-کجا؟؟
-حالا تو بیا،بهت میگم.
-آخه من چهارپنج ساعتی کار دارم!
-چیکارداری؟؟خب بعدش بیا!
بیا دیگه....
در مقابل اصرارهاش چاره ای جز تسلیم نداشتم.هرچند میدونستم کارم طول میکشه اما دوست نداشتم مرجان رو ناراحت کنم.
سرساعتی که قرار داشتیم،رفتم گل فروشی و گل ها رو تحویل گرفتم.
-ترنم اینهممممه گل!!؟؟
برای چی؟؟
-مگه گل نخواستی؟؟
-شوخی کردم دیوونه!
-منم شوخی کردم!مال تو نیستن!!
-بی مزه!پس مال کیه؟
-مال تولد دوباره ی من و آشتی با امام زمان.
الان میریم شیرینی ها رو هم میگیریم و میریم پارک.و به همه،خصوصا اونایی که زیاد حجاب جالبی ندارن،گل و شیرینی میدیم!
جلوی یکی از پارک های تقریبا شلوغ نگه داشتم.سبد رو برداشتم وچندتا از گل ها رو توش چیدم.به نوبت یک دور من شیرینی میگرفتم و زهرا گل،و یک بار من گل میگرفتم و زهرا شیرینی ها رو!هر دوتامونم مثل بمب پرانرژی شده بودیم!با ذوق پخششون کردیم و سعی میکردیم همش لبخند به لب داشته باشیم.از هر کدوم سه تا دونه نگه داشتیم،
دوتا برای خودمون و یکی برای مرجان!
بعد از یک ساعت و خورده ای،خسته ولی خوشحال به ماشین برگشتیم.-مرسی زهرا.
واقعا ازت ممنونم.ببخشید که به زحمت افتادی!-اولا وظیفم بود و در ثانی کارت عالی بود ترنم!عالی!
هم این که مردم رو شاد کردی،هم اگه یه نفر هم فکرش بره سمت آشتی با امام زمان،واسه دنیا و آخرتت کافیه!
-خداروشکر.امیدوارم مقدمه ی جبرانم،مورد قبول آقا قرار گرفته باشه.طبق معمول،زهرا رو تا دم مترو رسوندم.آفتاب داشت غروب میکرد،
اما به مرجان قول داده بودم برم دنبالش!
باهاش تماس گرفتم و قرار شد یه ربع دیگه سر خیابونشون باشه.بار اولی بود که داشتم با چادر میرفتم پیشش!اون حتی از نماز خوندنم هم خبر نداشت،فکر میکرد فقط اخلاقم عوض شده!بهرحال دیر یا زود باید منو میدید.
به خدا توکل کردم و راه افتادم.
پنج دقیقه ای معطل شدم تا مرجان بیاد.
سوار ماشین شد و سرش رو چرخوند تا بهم سلام بده اما خشکش زد!بادیدن چشمای گردش خندم گرفت!-سلام عزیزم.چه عجب تشریف آوردی!!
-ترنم؟؟این چه ریخت و قیافه ایه؟؟
این چیه روی سرت؟؟
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم.
-خب...چادره دیگه!
-میدونم،میگم چرا رو سرته؟؟؟
-خب پس باید کجا باشه؟
جای چادر رو سر دیگه!
-ترنم منو مسخره کردی؟
این چه ریختیه برای خودت درست کردی؟
درش بیار ببینم!
-بابا آروم باش مرجان!
نفس بکش،توضیح میدم!
-لازم نکرده،گفتم درش بیار!
-مرجان صداتو بیار پایین.یکم آروم باش!
-حرف من برات ارزش نداره؟؟
-چرا عزیزم.
-پس برش دار،منو عصبی نکن.
-حرف تو برام ارزش داره،اما قبل از تو باید به خدا چشم بگم؟؟
-هه!خدا؟؟
همون خدایی که خودت داشتی برام اثبات میکردی که وجود نداره؟؟
-مرجان چرا آروم نمیشی بذاری حرف بزنم؟؟
-برای اینکه داری حالمو بهم میزنی!
اصلا معلوم نیست چته!
-مگه من چیکار کردم؟؟
-روز به روز داری احمقتر میشی!
ترنم اگه به این مسخره بازیات میخوای ادامه بدی،دور منو خط بکش!
-مرجان میفهمی چی میگی؟؟
-آره میفهمم.الانم برو سمت بازار،باید لباس بخریم.
-لباس چی؟؟
-برای مهمونی پس فردا!
-چه مهمونی؟
-چه مهمونی ای به نظرت؟؟؟
مهمونی برای دعای شفای تو!
-اگه تو میخوای لباس بخری میبرمت،اما من پارتی نمیام-خودم زنگ میزنم مخ مامان و باباتو میزنم.
-اونا هم رضایت بدن،من خودم نمیخوام که بیام-تو غلط میکنی!تو همون کاری رو میکنی که من بهت گفتم!
-مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟
-برای اینکه داری واسه من جانماز آب میکشی!
احمق تو همونی که تا دیروز تو بغل سعید ولو بودی!هرروز میومدی خونه ما که مشروب بخوری!
معتاد سیگار شده بودی!
تیپت...
اونوقت واسه من از خدا حرف میزنی؟؟؟
-آدما تغییر میکنن!آدم آره،ولی تو نه!
جوگیر احمق!-مرجان درست صحبت کن!
-نمیکنم.همینه که هست!
میای پارتی یا نه؟-من نمیام،تو هم نرو مرجان.
به جاش با هم میریم بیرون،خوش میگذرونیم.
-عه؟هه!راست میگیا!باشه!-مسخره نکن،جدی میگم.کلی حرف دارم برات بگم!
به قلم محدثه افشاری
#ادامهدارد...
@behtarinarbabm.mp3
3.5M
🍃به وقت مداحی...
•این فرش روضه که روش نشستی
اینجا همین جایی که هستی
یه روزی آرزوت میشه
#محرم
#امام_حسین♥
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
خدایا شکرت
چون زنده ایم
هر چقد سخت ، هر چقد ناراحت
زنده ایم دیگه
سختی های و ناراحتی ها رو از ما بگیر
و بهمون شادی و آسونی بده
مرسی خدا♥️
#خداجونمشڪرت🌱
💌روایت عشق :
∘ خیلیبهحضرتزینبعلاقهداشت.
∘ یڪےازرزمندههاکهمدّاحبود،مےگفت
∘ درسوریه،وقتےحسینعلےمےآمدتا
∘ درهیئت،عزادارےوسینهزنےکند،
∘ هرروضهاےڪهمےخواندم،مےگفت
∘ بخوان!فقطدوڪلمهیآخررا
∘ ازمظلومیّتحضرتزینببخوان!
∘ وقتےمصیبتحضرتزینبرا
∘ برایشمےخواندم،
∘ آنقدربهسروسینهاشمےزد
∘ ڪهمےگفتمحسینعلے!اینهمه
∘ بهسروصورتتمےزنے،دردتنمےآید؟
∘ مےگفت: نهبهخدا!منمتوجّهنمےشوم!
#بهروایتپدر 🦋
#شهید_حسینعلی_کیانی
【 @atre_shohada】
آقایامامحسین...
گاهینگاهیبهدلِبیقرارودلتنگما:))
#کربلامیخواهموآغوشتو♥️
#محرم