🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
من فقط یک مَسکن مهر سراغ دارم، آن هم خانهیِ تو است پروردگارم.🌤
#خداےجانم♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند وبشنویم صدای دلنشین شهید آوینی را که این صحنه را چگونه روایت میکند شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات...
#شهید_آوینی
#لبیک_یا_خامنه_ای 🇮🇷
【 @atre_shohada】
💠اول مؤدبانه نماز بخون ❗️
🔻بعضیها هم که قوره نشده مویز میشوند.
میخواهد عشقبازی بکند با خدا.
🔻مثل آن سربازی که میخواهد حالا تازه آمده پادگان از فرمانده خوشاش آمده، بَه❗️
❌ جناب فرمانده، چطوری آقا جون❓
پایت را بکوب❗️لبهایت را جمع کن❗️
افسرهایش نمیتوانند اینجوری با فرمانده پادگان صحبت بکنند.
پایت را بکوب وایستا اونجا ببینم❗️ قوره نشده مویز میشه میخواهد همینجوری نماز با توجه بخواند.
🔻 حالا صبر کن تو❗️🤚
🔻عزیز من فعلاً نماز را با ادب بخوان.
🔻نماز مؤدبانه تو را تکبّرت را مقابل خدا خُرد میکند و کبریایی خدا را به تو تلقین میکند عظمت خدا که آمد پاکی و طهارت درون میآید، عشق خدا میآید.
🔻معرفت به خدا میآید
و دنیا همه چیاش برای آدم عوض میشود.
🔻اول خدا را پیش خودت عظمتاش را جا بیانداز❗️
چهجوری⁉️
نماز مؤدبانه بخوان.
#استادپناهیان
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
🍃اگہ۱نفری یہمبلغیپول
بهمونقرضبده
تاآخرعمریادمونمےمونہ.🔍
تاعمرداریمـخودمونو
مدیونشمےدونیمـ.🖇
اما
شهـدا♥️
کہ 'جونشون'روبرامـۅں دادن
خیلےازحرفاشونروزمینمونده💔
#شهدا🕊
【 @atre_shohada】
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت
🌱می گفت :
« شرمنده ام که
با سَر وارد محشر شوم
و اربابم بی سر وارد شود...»
بعدِ شهادت...
وصیتنامهاش رو آوردند،
نوشته بود : قبرم رو
توی کتابخونه مسجد المهدی کَندم...
سراغ قبر که رفتند ...
دیدند که برای هیکلش کوچیکه
وقتی جنازهش اومد،
قبـر اندازه ی اندازه بود
اندازه تنِ بی سرش...
راوی: حاج کاظم محمدی مداح اهل بیت علیهمالسلام 💚
#شهیدحاجشیرعلیسلطانی 🌱
【 @atre_shohada】
در کشاکش تمام سختی ها
و کم آوردن هایی که زندگی
برایمان رقم می زند
هیچ گاه اسیر عظمت
درد و غم نباش،
که خدای تو
از تمام آنچه که دلت را
آزرده بزرگتر است ..
کسایـےکہمیجنگن،زخمےهممیشن!
دیروزباگلولہ،امروزباحرف💔!
شھداوقتےتیرمیخوردنمیگفتن
فداسـرمھدےفاطمھۜ :)'
اینتصورمنھ ...🚶♂
تویـےکہدارےبراےامامزمانتکارمیکنے
شبوروز..!
وقتےمردمباحرفاشونبھتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو؛
[- فداسـرمھدےفاطمھۜ -]
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنھ🌿'.
#امام_زمان
#شهدا🕊
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
اگه میخای ببینی چقدر از امام زمانت فاصله
گرفتی ببین چقدر خودتو فراموش کردی..
#بین_خودمون_باشه🌱
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#من_میترا_نیستم #پارت_پنجم #رمان📚 اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن
#من_میترا_نیستم
#پارت_ششم
#رمان📚
خانه های شرکتی دوتا شیر آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شستوشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها بود.گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوشماهی میآمد. دخترها با ذوق و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند. بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد میرفتند و توی آب حیاط بازی می کردند...شهرام چهارماهه بود که باباش رفته و یک تلویزیون قسطی خرید!
به او گفتم: "مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم تلویزیون که واجب نبود"
بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قسطی آورد .با اینکه به خاطر خوابیدن زیر کولر گازی در هوای شرجی آبادان آسم گرفتم ولی بچههایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند.
عصر که میشد کوچهها غوغای بچههای قد و نیم قد بود هر خانواده هفت، هشت تا بچه داشت. کوچه و خیابان محل بازی آنها بود
ولی من به دخترها اجازه نمیدادم برای بازی به کوچه بروند
میگفتم خودتون چهارتا هستید بشینید و با هم بازی کنید آنها هم داخل حیاط کنار باغچه مینشستند و خاله بازی میکردند
مهری از همه بزرگتر و برای ایشان مثل مادر بود دمپخت گوجه درست می کرد و با هم می خوردند ریگ بازی میکردند و صدایشان در نمیآمد. بچهها عروسک و اسباب بازی نداشتند.بودجه ما نمی رسید که وسایل گران بخریم دختر ها روی کاغذ، شکل عروسک را میکشیدند و رنگش می کردند.
خیلی از همسایه ها نمی دانستند که من ۴ تا دختر دارم.بعضی وقتها در رفت و آمدها زینب و شهلا را دیده بودند اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جا نمی رفتند.
هر روز از ایستگاه 6 به ایستگاه ۷ میرفتم
بازار ایستگاه ۷ بازار پررونقی بود.
حقوق مان کارگری بود و زندگی سادهای داشتیم اما سعی می کردم به بچهها غذای خوب بدهم .هر روز بازار میرفتم و زنبیل را پر میکردم از جنسهای تقریباً ارزانتر. چیزهایی می خریدم که در توانم بود زنبیل سنگین را روی دوشم می گذاشتم و به خانه برمی گشتم.
زمستان و تابستان این بارِ سنگین را هر روز کول میکردم. سیر کردن شکم هفت بچه که شوخی نیست!
هر روز جنس تازه می خریدم اما تا شب هرچه بود و نبود را میخوردند و شب بی قرار و گرسنه دنبال غذا یا هر چیزی برای خوردن بودند.از صبح تا شب هفت نفرشان سرپا بودند و بازی می کردند آنها آرام نمی گرفتند و تند و تند گرسنه می شدند .زینب بین بچههایم از همه سازگارتر بود از هیچ چیز ایراد نمیگرفت، هر غذایی را می خورد، کمتر پیش میآمد که از من چیزی بخواهد. کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت.
تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد.
زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم وقتی بلند شدم که او را به درمانگاه ببرم زودتر از من از جا بلند شد .دکتر درمانگاه چند تا سوزن (آمپول) برایش نوشت. موقع زدن سوزن ها مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم میگذاشت
بدون هیچ گریه و اعتراضی درد را تحمل میکرد
در مدتی که مریض بود دوای عطاری (اسپند) در آتش می ریختم و خانه را بو می دادم
دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و روغن به او بدهید
چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آب پز بود و بس. غذایش را می خورد و دم نمی زد به خاطر شدت مریضیش اصلاً خوابش نمیبرد ولی صدایش در نمی آمد.
زینب از همه بچهها به خودم شبیهتر بود صبور اما زرنگ و فعال
از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد مثل خودم زیاد خواب میدید همه مردم خواب می بینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت!
انگار به یک جایی وصل بودیم زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود!
همیشه میگفتم از ۷ تا بچه جعفر، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم.از بچگی دور و بر خودم میچرخید همه خواهر و برادرها و همسایهها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بد جنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت حتی با آدمهای خارج از خانه هم همینطور بود.
۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگیش را دید......
#ادامهدارد
【 @atre_shohada】
Untitled_2.mp3
11.96M
🍃به وقت مداحی...
بازم تو این شلوغیا
با گریه میزنم صدا
یا معصومه،یا فاطمه
بی بی جان،اشفعی لنا...😭
#جوادمقدم
【 @atre_shohada】