💕معرفی شهید💕
عبدالحسین برونسی✨ نظامی ای بود، که در خلال جنگ ایران و عراق از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشد و فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه را برعهده داشت. او فعالیت سیاسی بر علیه رژیم شاهنشاهی را پیش از وقوع انقلاب آغاز کرد، که منجر به دستگیری وی توسط ساواک گردید. او با دلاوری غیر قابل وصفی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد و به فرمان حضرت امام (ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت ۱۱ صبح روز ۲۳/۱۲/۶۳ با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد. پیکر پاک آن شهید عزیز در کربلای بدر باقی ماند و امت شهید پرور خراسان ، روح ملکوتی او را در تاریخ ۹/۲/۶۴ طی مراسم با شکوهی تشییع کردند.🥀✨💚
#شهیدعبدالحسینبرونسی🌸
متولد۱۳۲۱/۶/۳
محل تولد:گلبوی بالا، شهرستان نیشابور،
شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۲۳
محل شهادت:شرق دجله، عراق
مزار:بهشت رضا، مشهد
【 @atre_shohada】
بہ یکے تنه میزنے؛ میگے ببخشید!👀
قبول میڪنه!🌱
بہ یکے تنه میزنے؛ میگے ببخشید!👀
میگہ چیو؟🤷
مگہ اتفاقی افتاده؟!🤔
میگفتـ خدا اینجورے میبخشہ...😍
مگہداریمبهترازاین⁉️
#شهیـدعبدالحسینبرونسی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
💌روایت عشق:
مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.
به یک ساعت نکشید، دیدیم در میزنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابلهها، و نه حتی مثل زنهایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آنقدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.
آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.
سالها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. میگفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش میکردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.
گریه اش افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود.
#شهیدانه 🕊
#شهیدعبدالحسینبرونسی ♥️
【 @atre_shohada】
🌱فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#شهیدانه 🕊
#شهیدعبدالحسینبرونسی ♥️
【 @atre_shohada】
💌روایت عشق:
✍️مسجدیها چشمانتظار فرمانده بزرگ جنگ بودند. یکی با یک موتور گازی درب و داغان و دستهای روغنی جلوی در پارک کرد. پاسدارها گفتند برود جلوتر. موتوری بلافاصله رفت جلوتر و پارک کرد. چند دقیقه بعد مجری گفت:در خدمت فرمانده جنگ حاج آقا برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی دیر رسیدند
#شهیدانه 🕊
#شهیدعبدالحسینبرونسی ♥️
【 @atre_shohada】