می خواهم شرح قصه ای آشنا گویم..
🍀علی بود و دگر هیچ نبود
سحر بود و غم و درد،
سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد.
علی آمد و مشغول مناجات،
زمین گرم مباهات،
در آن جلوة میقات، عجب راز و نیازی،
عجب سوز و گدازی،
عجب مسجد و محراب و عجب پیشنمازی،
علی بود و خدا بود، خدا بود و علی بود،
علی گرم دعا بود، خدا گرم صفا بود،
علی بود به محراب عبادت، علی رکن هدایت، همان مرد غریبی که به تاریکی شبها،
به یک دوش خودش نان و یکی کیسه ی خرما، بَرَد شام یتیمان عرب را.
ولی لحظة زیبای علی با شرری یکدفعه پاشید،
از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید،
لب تیغ ستم بر سر خورشید درخشید،
فرود آمد و شیرازه ی توحید فرو ریخت،
علی ناله زد و آه علی با نفس فاطمه آمیخت: که ای وای خدا، جان علی آمده بر لب امان از دل زینب😭
🖤صلی الله علیک یا مولای
یا علی ابن ابیطالب
علیه السلام 🌿
التماس دعا 🤲
✍خادم کانال
#شب_قدر
#شب_نوزدهم
🆔 @mohammadi6330
┈••✾•🍃🌸🍃🌸•✾••┈