eitaa logo
عطرخاص
745 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای شوخی امیرالمومنین علیه السلام با سلمان!(حتما بخونید) قشیری از علمای شافعی در کتاب خود « احسن الکبائر » نقل کرده است که : امیرالمومنین علی ( علیه السلام ) بالای بام خانه خرما تناول می کرد و در آن زمان حضرت در سنین جوانی بود ، سلمان ( رضوان الله علیه ) در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت ، حضرت دانه خرمائی به طرف او رها کرد . سلمان گفت : ای علی (علیه السلام ) با من شوخی میکنی در حالی که من پیرمرد و شما جوان و کم سن و سال هستید ؟ علی ( علیه السلام ) فرمودند : ای سلمان ، مرا از نظر سن و سال کوچک و خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای ؟ قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای ؟ چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجاتت داد ؟ سلمان با شنیدن این کلمات از امیرالمومنین ( علیه السلام ) به وحشت افتاد و عرض کرد : از کیفیت آن جریان برایم بگوئید . علی ( علیه السلام ) فرمودند :  تو وسط آب ایستاده بودی و از شیری که در آنجا بود می ترسیدی ، دست ها را به دعا بلند کردی و از خداوند متعال نجات خود را طلبیدی ، خداوند هم دعایت را اجابت و مرا به فریاد تو رساند . من همان اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه اش و شمشیرش به دستش بود و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کرد و تو خلاص شدی . سلمان عرض کرد : نشانه دیگری در آنجا بود برایم بیان فرمائید . حضرت دست به آستین برد و یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود : این همان هدیه تو است به آن اسب سوار ! سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد با عجله خدمت رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شرفیاب شد و عرض کرد ای رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) من اوصاف شما را در انجیل خواندم و محبت شما در دلم جای گرفت ، همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم و آن را از پدرم مخفی نمودم تا سرانجام متوجه شد و نقشه کشتن مرا کشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع می شد و دائما چاره ای در قتل من می اندیشید و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد ، تا اینکه فرار کردم ، به محلی به نام دشت ارژن رسیدم در آنجا ساعاتی استراحت کردم احتیاج به آب پیدا کردم لباس های خود را بیرون آوردم و داخل رود خانه ای که در همان نزدیکی بود رفتم . ناگهان شیری آمد و روی لباس های من ایستاد . وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند متعال نجات خود را درخواست نمودم که ناگاه اسب سواری پدیدار شد و با یک ضربه شیر را به دو نیم کرد . من از آب بیرون آمدم لباس به تن کردم و خودم را بر رکاب اسبش انداختم و آن را بوسیدم و چون فصل بهار بود صحرا و اطراف رودخانه پر از گل و سنبل بود شاخه گلی گرفتم و به او هدیه کردم و تشکر نمودم .چون گلها را گرفت از چشمان من ناپدید گشت و اثری از او ندیدم ، از این جریان بیش از صد سال می گذرد و من این قصه را برای احدی نگفته ام امروز علی ( علیه السلام ) تمام آن قضیه را بیان فرمود و همان شاخه گل را به من نشان داد ؟ رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند : ای سلمان ، هنگامی که مرا به آسمان بردند تا جائیکه جبرائیل توقف نمود و من تا کنار عرش الهی بالا رفتم در حالی که پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت ... وقتی سفر معراج تمام شد و من به زمین برگشتم علی ( علیه السلام ) بر من وارد شد و پس از عرض سلام و تبریک به خاطر الطاف و عنایاتی که خداوند متعال در این سیر ملکوتی به من نموده از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد . بدان ای سلمان ، هر کدام از انبیاء و اولیاء از زمان حضرت آدم ( علیه السلام ) تا کنون که گرفتار شده است علی ( علیه السلام ) او را از گرفتاری نجات داده است . مرجع: کتاب القطره ، قطره ای ازدریای فضایل اهل بیت/ ص 282 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطر1و1،استادعالی،چرا نمی توانیم سوالات شب اول قبر را جواب بدهیم؟.mp3
2.72M
🍃💚﷽💚🍃 🎤 🔊 #استادعالی چرا نمی توانیم سوالات #شب_اول_قبر را جواب بدهیم ؟ #عطرخاص 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادرفیعی،حکایت فردی که منکر امامت شد.mp3
1.09M
🎤 🔊 #استادرفیعی حکایت فردی که #منکر_امامت شد #عطرخاص 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادهاشمی نژاد،تاثیر اسم در قیامت.mp3
1.05M
🎤 🔊 #استادهاشمی_نژاد 🍃 #تاثیر_اسم در #قیامت #عطرخاص 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استاددانشمند،شیعه شدن سنی عثمانی.mp3
2.26M
🎤 🔊 #استاددانشمند 🍃 #شیعه شدن #سنی_عثمانی #عطرخاص 📡 @atrekhas 🇮🇷
استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه((02)).mp3
6.33M
🍃💚﷽💚🍃 🔷‍ #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷‍ 〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗 🍃 #دعای_اول 🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی» 🍃 جلسه نهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه،دعای1ج5.mp3
7.64M
🍃💚﷽💚🍃 🔷‍ #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷‍ 〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗 🍃 #دعای_اول 🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی» 🍃 جلسه دهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه،دعا((11)).mp3
7.91M
🍃💚﷽💚🍃 🔷‍ #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷‍ 〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗 🍃 #دعای_اول 🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی» 🍃 جلسه یازدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
استادفقیهی،شرح سحیفه سجادیه.mp3
7.07M
🍃💚﷽💚🍃 🔷‍ #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷‍ 〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗 🍃 #دعای_اول 🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی» 🍃 جلسه دوازدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه،دعا،1جلد14.mp3
7.44M
🍃💚﷽💚🍃 🔷‍ #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷‍ 〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗 🍃 #دعای_اول 🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی» 🍃 جلسه سیزدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطر1و1،آیت الله توکل،عبودیت و بندگی((13)).mp3
7.83M
〖 🎤 🔊 #آیت_الله_توکل 〗 🍃 #عبودیت_وبندگی 🍃 جلسه 13 ••و ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْاِنْسَ اِلّا لیَعْبُدون•• 【جن‌و‌انس را جز برای‌بندگی نیافریدیم】 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #سیدحمیدرضابرقعی شعر زیبا برای #امام_رضا (ع) 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((12)).mp3
3.7M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه شرح و بررسی کتاب 🍃 #آن_سوی_مرگ جلسه دوازدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((13)).mp3
3.39M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه شرح و بررسی کتاب 🍃 #آن_سوی_مرگ جلسه سیزدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
🌷 میرزا اسماعیل دولابی (ره) : ☘ بعضی سال‌ها می‌شد که مزرعه‌ اصلی ما آفت می‌خورد و تمام محـصولمان از بین می‌رفت. یک قطعه زمین کوچک هم جای دیگـری کاشـته بـودیم، بـه اصـطلاح کناره‌کاری، و اصلاًَ آن را به حساب نمی‌آوردیـم؛ اما همـه‌ی خـرج سـالمان را همـان کناره‌کاری تأمین می‌کرد و جبران همه‌ی خسارت مزرعه‌ی اصلی را هم می‌نمود. 🍂 خوب است مؤمن در کنار عبادات و اعمال واجبش یک عمـل مـستحب، هـر چنـد هـم کـه کوچک باشد، به طور برای خودش قرار بگـذارد، مثـل دسـتگیـری از یـک خانواده‌ی فقیر یا سرپرستی یتیم و چه بسا فردای همین کناره‌کاری باعث انسان شود. 📙مصباح‌الهدی، ص ۲۳۲ 📡 @atrekhas 🇮🇷
نصوح، چه کسی بود؟؟؟؟؟ 🌹توبه نصوح🌹 🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) 📡 @atrekhas 🇮🇷 🌸🍃🌼🌸🍃🌼