عطر1و1،استادعالی،چرا نمی توانیم سوالات شب اول قبر را جواب بدهیم؟.mp3
2.72M
🍃💚﷽💚🍃
🎤 🔊 #استادعالی
چرا نمی توانیم سوالات #شب_اول_قبر را جواب بدهیم ؟
#عطرخاص
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادرفیعی،حکایت فردی که منکر امامت شد.mp3
1.09M
🎤 🔊 #استادرفیعی
حکایت فردی که #منکر_امامت شد
#عطرخاص
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادهاشمی نژاد،تاثیر اسم در قیامت.mp3
1.05M
🎤 🔊 #استادهاشمی_نژاد
🍃 #تاثیر_اسم در #قیامت
#عطرخاص
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استاددانشمند،شیعه شدن سنی عثمانی.mp3
2.26M
🎤 🔊 #استاددانشمند
🍃 #شیعه شدن #سنی_عثمانی
#عطرخاص
📡 @atrekhas 🇮🇷
استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه((02)).mp3
6.33M
🍃💚﷽💚🍃
🔷 #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷
〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗
🍃 #دعای_اول
🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی»
🍃 جلسه نهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه،دعای1ج5.mp3
7.64M
🍃💚﷽💚🍃
🔷 #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷
〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗
🍃 #دعای_اول
🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی»
🍃 جلسه دهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه،دعا((11)).mp3
7.91M
🍃💚﷽💚🍃
🔷 #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷
〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗
🍃 #دعای_اول
🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی»
🍃 جلسه یازدهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
استادفقیهی،شرح سحیفه سجادیه.mp3
7.07M
🍃💚﷽💚🍃
🔷 #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷
〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗
🍃 #دعای_اول
🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی»
🍃 جلسه دوازدهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادفقیهی،شرح صحیفه سجادیه،دعا،1جلد14.mp3
7.44M
🍃💚﷽💚🍃
🔷 #شرح_صحیفه_سجادیه 🔷
〖 🎤 🔊 #استادفقیهی 〗
🍃 #دعای_اول
🍃 ⇦ با موضوع : «حمد الهی»
🍃 جلسه سیزدهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،آیت الله توکل،عبودیت و بندگی((13)).mp3
7.83M
〖 🎤 🔊 #آیت_الله_توکل 〗
🍃 #عبودیت_وبندگی
🍃 جلسه 13
••و ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْاِنْسَ اِلّا لیَعْبُدون••
【جنوانس را جز برایبندگی نیافریدیم】
📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #سیدحمیدرضابرقعی
شعر زیبا برای #امام_رضا (ع)
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((12)).mp3
3.7M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه
شرح و بررسی کتاب
🍃 #آن_سوی_مرگ
جلسه دوازدهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((13)).mp3
3.39M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه
شرح و بررسی کتاب
🍃 #آن_سوی_مرگ
جلسه سیزدهم
📡 @atrekhas 🇮🇷
🌷 میرزا اسماعیل دولابی (ره) :
☘ بعضی سالها میشد که مزرعه اصلی ما آفت میخورد و تمام محـصولمان از بین میرفت. یک قطعه زمین کوچک هم جای دیگـری کاشـته بـودیم، بـه اصـطلاح کنارهکاری، و اصلاًَ آن را به حساب نمیآوردیـم؛ اما همـهی خـرج سـالمان را همـان کنارهکاری تأمین میکرد و جبران همهی خسارت مزرعهی اصلی را هم مینمود.
🍂 خوب است مؤمن در کنار عبادات و اعمال واجبش یک عمـل مـستحب، هـر چنـد هـم کـه کوچک باشد،
به طور #خصوصی برای خودش قرار بگـذارد، مثـل دسـتگیـری از یـک خانوادهی فقیر یا سرپرستی یتیم و چه بسا فردای #قیامت همین کنارهکاری باعث #نجات انسان شود.
📙مصباحالهدی، ص ۲۳۲
📡 @atrekhas 🇮🇷
نصوح، چه کسی بود؟؟؟؟؟
🌹توبه نصوح🌹
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح)
#عطر1و1
📡 @atrekhas 🇮🇷
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
نـامـ💌ـه واقعی بہ خـدا
این نامه هم اکنون در موزه گلستان
نگهداری میشود
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبهای در مدرسه مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود
یک روز نظرعلی به ذهنش میرسد که برای خدا نامهای بنویسد
نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان
《نامه ای به خدا》 نگهداری میشود.
مضمون این نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا
سلام علیکم
اینجانب بنده شما هستم
از آنجا که شما در قرآن فرمودهاید:
《وَ ما مِن دابَه فِی الاَرضِ اِلّا عَلَی اللهِ رِزقُها》
هیچ موجود زندهای نیست الا اینکه روزی او بر عهده من است»
من هم جنبندهای هستم از جنبندگان شما روی زمین
در جای دیگر از قرآن فرمودهاید:
《اِنَّ الله لا یُخلِفُ المیعاد》
مسلماً خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفاً بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید
مدرسه مروی، حجره شماره ۱۶
نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
میگوید مسجد خانه خداست
پس بهتره بگذارمش توی مسجد
میرود به مسجد در بازار تهران
مسجد شاه آن زمان
نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه
و با خودش میگه: حتماً خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد میگذارد، صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباریها میخواسته به شکار برود کاروان او از جلوی مسجد میگذشته
از آنجا که به قول پروین اعتصامی
《نقش هستی نقشی از ایوان ماست
آب و باد وخاک سرگردان ماست》
ناگهان به اذن خدا یک باد تندی
شروع به وزیدن میکنه
نامه نظرعلی را از پشت بام
روی پای ناصرالدین شاه میاندازه
ناصرالدین شاه نامه را میخواند
و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد
او یک پیک به مدرسه مروی میفرستد
و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید:
نامهای که برای خدا نوشته بودید
ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم
و دستور میدهد همه خواستههای
نظرعلی یک به یک اجراء شود
این نامه الان در موزه گلستان موجود است و نگهداری میشود
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
📡 @atrekhas 🇮🇷
يا كربلا...
* مرحوم علامه مجلسی رحمه الله می نویسد:
ابوالحسن فارسی گفت:
من زیاد به زیارت اباعبدالله الحسین علیه السلام می رفتم. اما مالم کم شد و جسمم ضعیف گشت و لذا زیارت حضرتش را ترک کردم. در خواب رسول خدا صلّی الله علیه وآله را به همراه حسنین علیهماالسلام دیدم. از کنار آنها عبور می کردم که حسین بن علی علیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! این مرد زیاد به زیارت من می آمد، امّا دیگر نمی آید.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله به من فرمود: آیا تو زیارت حسین را رها کرده ای؟
عرض کردم: هرگز من مولای خویش را رها نمی کنم، ولیکن ضعیف و پیر شده و مالم نیز کم شده است و لذا زیارت نمی روم.
فرمود: هر شب بر بام خانه ات برو، و با انگشت اشاره به سوی قبر حسین بن علی اشاره کن و بگو:
«السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى جَدِّكَ وَ أَبِيكَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أُمِّكَ وَ أَخِيكَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنْ بَنِيكَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الدَّمْعَةِ السَّاكِبَةِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْمُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ، لَقَدْ أَصْبَحَ كِتَابُ اللَّهِ فِيكَ مَهْجُوراً، وَ رَسُولُ اللَّهِ فِيكَ مَحْزُوناً، وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
السَّلَامُ عَلَى أَنْصَارِ اللَّهِ وَ خُلَفَائِهِ، السَّلَامُ عَلَى أُمَنَاءِ اللَّهِ وَ أَحِبَّائِهِ، السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ، وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ، وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ، وَ حَمَلَةِ كِتَابِ اللَّهِ، وَ أَوْصِيَاءِ نَبِيِّ اللَّهِ، وَ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.»
🔸پس آنچه می خواهی درخواست کن، که همانا زیارت تو از نزدیک و دور قبول می شود.
( كتاب بحارالأنوار ، ج١٠١ ص ٣٧٥ )
السَــــلامُ عَلَیـــــکَ یـــــا ابـــاعَـــبْــــدِالـــــلّـــــــه
وَ عَلی اَرواح الّتـــــی حَــــلَــــت بِـــفـــنـــــائــــک
عَــــلَـــیکَ مّنـــــی ســـــــّلامُ الـــــلّـــــه ابــــــــداً
مــــا بَــــقــــیــــتُ وَ بَــــقـــیَ اَلَــــیـــــلِ وَ الــــنــَـهــار
وَ لاجَـــــعَــــلَه الـــــلّـــــهُ آخِــــرَ اَلـعَـهـــدِ مني لـــزیـــارَتکُم
اَلســـــلامُ عَلی الـــــحُــسـَــــیـــن
وَعَلی عـَلـی بـن الـــــحُـــسـَــــیــــن
وَعَلی اُولاد الـــحُـــسـَــــیــــن
وعَلی اَصــــحاب الـــحُـــسـَــــیــــن...
( اللهم ارزقنا كربلا بحق فاطمة الزهراء عليها السلام )
📡 @atrekhas 🇮🇷